تعداد بازدید :170
انسان ايراني در كلام الهي قمشهاي
من هم مانند ديگران دكتر حسين الهيقمشهاي را از طريق
سخنرانيهايي شناختم كه از تلويزيون پخش ميشد و مورد توجه و استقبال
فراوان قرار گرفته بود. اما پيشتر يك بار ايشان را در تالار فردوسي
دانشگاه تهران ديده بودم. استادان به همديگر تعارف كردند، اين تعارف
طولاني شد و نهايتا ايشان پشت تريبون رفت:«بسمالله الرحمنالرحيم».
همه بحث در باره همين «ب» «بسمالله» است. آنجا بحثي بسيار زيبا و
دلنشين با طعم و طنين عرفاني از ايشان شنيدم. او فرزند مهدي
الهيقمشهاي، عارف و متفكر و قرآنشناس و مترجم شهير قرآن است. او نه
به اندازه برخي همگنان و همنسلانش حريصانه كتاب و مقاله نوشته و نه به
اندازه آنها در دانشگاهها نامجويانه تدريس كرده است اما واضح و مبرهن
است كه فقط خوانده و خوب و دقيق و بسيار هم خوانده است. از جمله
ويژگيهاي سخنان او آن است كه به نحو سنجيده و موثر اظهار ميشوند. او
مسالهاي كه در ذهن دارد را به صورت درست و اساسي توصيف، تحليل و عرضه
ميكند. مساله بنيادي او همانا مشكل روحي و اخلاقي جامعه كنوني ايران
است. او با استفاده از اندوختههاي فراوان ادبي، ديني، فلسفي و
عرفانياش و با بهرهگيري از حافظه استثنايياش ميكوشد، تسلايي و
درماني براي دردهاي جانكاه جامعه بيابد. آشنايي عميق و وسيع او با
ادبيات كلاسيك ايران و جهان موجب ميشود كه او ريشههاي مشكلات و
معضلات را به گونهاي بررسي و واكاوي كند كه دستكم آرامش و رضايتي
موقت براي مردم به ارمغان آورد و به تقليل مرارتها ياري رساند. او با
فراست و هوشمندي بر دغدغهها، درگيريها، موانع و ناخرسنديهاي
انضمامي جامعه ايران انگشت ميگذارد. او به دردها و رنجهاي عميق
اجتماعي كاملا وقوف دارد و سخنرانيهاي سودمند و ارزشمندش در همين
باباند. او درباره ريا، تظاهر، فرصتطلبي، قدرتطلبي، شهرتطلبي،
جاهطلبي، چاپلوسي، تملق، فقر، بدبختي، خودنمايي، زيركي، افزونخواهي
و چشم همچشمي و... كه بيماريهاي كنوني جامعه ما هستند، سخن ميگويد
و براي معالجه آنها معناي انسانيت، شفقت، اخلاص، عبوديت، دانايي،
زيبايي، نيكي و پاكي را با وضوح تمام و با توجه با مصاديق و مواردشان
توصيف و تحليل ميكند.
توصيفات انضمامي او كه با ذكر اشعار و آيات و داستانهاي پيدرپي
همراه است، بسيار ملموس و محسوساند و براي همه قشرها و صنفهاي جامعه
آشنايند. او معنا و مصداق زيبايي، عشق، خير و دانايي را به گونهاي
بيان ميكند كه مخاطب احساس ميكند از پيش با آن مقولات آشنا بوده
است. سخنان الهيقمشهاي به درستي به درد جامعه ميخورد و دقيقا ناظر
به وضع روحي كنوني مردم اين جامعه است. بيانات او بجا و مناسب و نغز و
عالياند. مطالب او هيچ شباهتي به مباحث انتزاعي بعضي از فيلسوف
نمايان بيخبر از وضع جامعه ندارد. برخلاف بسياري از مدعيان سوفيست و
شارلاتان، ادبيات و عرفان و قرآن و فلسفه در جان او نشسته و هر چه
ميگويد از دل و جان او برميخيزد. «سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل
نشيند». او نه ادا و اطوار فيلسوفان و اديبان و نويسندگان را
درميآورد و نه شيوههاي مفسران و متكلمان و دينشناسان را تقليد
ميكند اما در عين حال از بيشتر آنها به موضوع و محتواي علم همانها
محيطتر و مسلطتر است. در كلام او، ادبيات و فلسفه و شعر و دين و هنر
همگي جمع ميشوند تا گرهي از گرههاي روح بشر ايراني را بگشايند. او
روح انسان را بسيار ژرفتر از مدعيان ميانمايه فلسفه ميشناسد و نيك
آگاه است كه انديشههاي فيلسوفان بزرگ براي انسان زميني و نيازها و
خواستهاي روح او به بيان آمدهاند نه به منظور اينكه انتزاعياتي
فرابشري روي هم انباشته شود. الهيقمشهاي در باب هماهنگي(هارموني)
روحي بشر داد سخن ميدهد. اين، موضوعي بسيار مهم و قديم است كه
فيثاغورث ، سقراط و افلاطون دربارهاش فلسفه ورزيدهاند. در نظر سقراط
و افلاطون، هر كس مرتكب كار بد ميشود به فساد و تباهي ميگرايد، گران
ميفروشد، زور ميگويد، مرتكب ظلم و جور ميشود و با خلق خدا بدرفتاري
ميكند، نظم و نظام روحش از هم گسسته و هماهنگياش را از دست داده
است؛ چنين انساني نميداند چقدر بدبخت و معذب و مفلوك است. او بهتر از
هر افلاطوني از افلاطون آموخته كه تربيت روح افراد جامعه بسي حياتي و
سرنوشتساز است زيرا تا افراد به روش صحيح تعليم و تربيت نبينند،
حكومت و دولت سالم پديد نخواهد آمد. با اين همه نبايد فراموش كرد كه
الهيقمشهاي نه مددكار اجتماعي است و نه روانشناس و روانكاو.