تعداد بازدید :219
اهمیت حفظ تنوع زیستی در جهان

چرا باید انقراض یک گونه برای ما مهم باشد؟ وقتی جان خود انسانها
در خطر است، اینهمه تلاش برای حفظ مثلاً یک گونه خاص وزغ چه اهمیتی
دارد؟الیزابت کولبرت، روزنامهنگار مشهور حوزه محیطزیست و برنده
جایزه پولیتزر در سال ۲۰۱۴، این مسأله را با یک مثال توضیح میدهد:
انقراض گونهها، مثل آتشزدن کتابخانهها است. هرگونه شیوههای
منحصربهفرد خود را برای بقا دارد، شیوههایی که چه بسا برای حفظ جان
خود ما حیاتی باشند. پس وقتی حذف شوند، توانایی بالقوه ما برای
زندهماندن کاهش مییابد.
انسانها همزمان با رشد و افزایش جمعیت خود در یک چشم برهمزدنِ
زمینشناختی، حیوانات و پاتوژنهای بیگانه را بهشدت تحت فشار قرار
داده و گونههای بیشماری را به انقراض کشاندهاند، طوریکه در تاریخ
۳.۸ میلیارد ساله حیات بر روی این سیاره، هیچ موجودی زمین را به
اندازه انسان تغییر نداده است. به بیان دیگر شاید غیرممکن به نظر برسد
که یک جامعه پیشرفته فناورانه تصمیم بگیرد خودش را به نابودی بکشاند،
اما این همان کاری است که ما اکنون داریم انجام میدهیم.
مطلب زیر گفتگوی دیوید رابرتز است با الیزابت کولبرت درباره اهمیت
حفظ تنوعزیستی با زبانی بسیار ساده و کمی دور از توضیحات سنگین علمی.
با این حال از آنجا که ما ایرانیان مردمی هستیم که در کمتر از یک قرن
چهار گونه باارزش از گربه سانان بزرگ جهان را که بومی کشور ما
بودهاند به شدت تهدید کردهایم، ببر هیرکانی و شیر ایرانی را برای
همیشه در زیستگاههایشان از بین بردهایم و پلنگ و یوزپلنگ آسیایی را
هم به لبه پرتگاه انقراض نشاندهایم و نزدیک به ۱۸ تا ۲۲ گونه دیگر از
انواع حیات وحش کشورمان را به لیست حیوانات در معرض نابودی
افزودهایم، خوب است این مطلب ساده را بخوانیم تا به راحتی گوییم وقتی
انسانها در خطر هستند، چه اهمیتی دارد فلان پرنده یا پستاندار یا
خزنده در جهان نباشد؟
چرا تصمیم گرفتید بر تنوع زیستی تمرکز کنید؟
وقتی موضوع سخنرانیها سرنوشت زمین است، میتوان بحث را باز کرد و به
مسائل مهمتری پرداخت؛ اینکه ما عملاً در حال ایجاد تغییراتی دائمی در
سطح سیاره هستیم. تغییرات اقلیمی تنها بخشی از این تغییراتاند و نه
لزوماً مهمترین آنها و من این بحث را گسترده کردم.
در این مدت با افرادی برخورد داشتهام که تلاش میکنند تأثیر انسان
بر روی زمین را در چارچوب تاریخ بزرگ حیات بنگرند؛ پانصد میلیون سال
از آغاز زندگی چندسلولیها بر روی زمین میگذرد. حیات میلیونها سال
بعد چگونه خواهد بود؟ وقتی به این موضوع فکر میکنید، گویی تمامی
چیزهایی که ما انسانها به آن دلبسته هستیم نابود خواهند شد و فقط
نشانههایی ژئوشیمیایی باقی خواهند ماند و خواهید فهمید که آنچه
انسانها در حال انجامش هستند واقعاً مهم است و اهمیت آن، تاریخ حیات
را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
یکی از راههایی که تلاش میکند این تغییرات را کاهش داده و تحت
کنترل درآورد بیان فواید تنوعزیستی بر اساس شرایط انسانی است، یعنی
«خدمات اکوسیستم» و آنچه اکوسیستمها برای ما انجام میدهند. نظرتان
درباره این شیوه چیست؟
این راه را کاملاً درک میکنم و با آن همدلی دارم زیرا اکثر ما تصور
میکنیم از جمله سیستمهای بیولوژیکی و ژئوشیمیایی مستقل هستیم، اما
بسیار واضح است که اینطور نیست. تمامی اکسیژن ما بهصورت بیولوژیکی
تولید میشود. ما انسانها، حتی کسانی که در آسمانخراشهای منهتن
زندگی میکنند، همچنان با این جهان ارتباطی تنگاتنگ داریم، حتی اگر از
این موضوع آگاه نباشیم.
بنابراین وقتی در این سیستمها دخالت میکنید و دست به مقابله با
آنها میزنید، آنها نیز در پاسخ گریبان بشر را خواهند
گرفت.
این نیز حقیقت دارد که انسان فقط یکی از هزاران گونهای است که تا
امروز بر روی زمین زندگی کردهاست. بنابراین حتی اگر مطمئن باشیم که
فرار از یک انقراض جمعی برایمان ممکن است، باز هم فکر اینکه که بسیاری
دیگر از گونههای جانوری زمین، ازجمله نزدیکترین خویشاوندانمان را
نابود خواهیم کرد، فکری آزاردهنده خواهد بود (در حال حاضر شامپانزه
بزرگ در اثر اقدامات ما در خطر انقراض است).
وقتی باعث انقراض گونهها میشویم، مثل این است که مرتکب قتل شده
باشیم.
ما اعمال مردم را بر اساس مسئولیت و اراده ارزیابی میکنیم، اما از
این شیوه برای ارزیابی «فرایندهای طبیعی» استفاده نمیکنیم. ما شیر را
بهخاطر کشتن غزال سرزنش نمیکنیم. انسانها چه وظایف بخصوصی در قبال
گونههای دیگر دارند؟
نمیتوانم پاسخ روشنی به این پرسش بدهم. اخلاقیات ما مبتنی بر آگاهی
انسانی است، بنابراین وقتی به گونههای دیگر نگاه میکنیم، اغلب تلاش
میکنیم آنها را براساس آگاهی ارزیابی کنیم. این که آیا بهصورت
آگاهانه رنج میکشند یا نه؟ اما آیا برخورد اخلاقی با حیوانات در خود
طبیعت وجود دارد؟ طبیعت دنیای دندانها و پنجههای خونین است؛ همه
موجودات در حال جدال برای بقا هستند. حتی بهدرستی نمیدانم داشتن یک
نظام اخلاقی که انسان را در تشخیص درستی از نادرستی یاری دهد
امکانپذیر است یا خیر.
با این طرز فکر برخورد داشتهام، دیدگاهی که براساس آن اخلاقیات فقط
برای انسانهای دیگر است. مثل اینکه اگر ما انسانها با کشتیهایمان
در حال سفر به دور دنیا باشیم و پیامد فرعی و تصادفی این سفر انقراض
نوعی وزغ باشد، این انقراض امری کاملاً طبیعی است و بار اخلاقی
ندارد.
از یکسو، این مسائل به قدری بزرگاند که صحبتکردن درباره آنها
دشوار است، اما از سوی دیگر بسیار ناتوان هستیم. تعداد بسیار زیادی از
دوزیستان بهصورت کاملاً تصادفی از بین رفتهاند و تا امروز
نمیدانیم چه کسی یا چه چیزی مسئول این انقراضها بوده است.
در حال حاضر تعیین نقش اراده یا قصدمندی بسیار دشوار است. این در
مورد پاتوژنهای در حال انقراض نیز صدق میکند. اما شکار غیر قانونی
یک فیل -که آن نیز در حال حاضر مسأله بسیار مهمی است، یعنی کشتن
حیوانات به خاطر عاج، شاخ یا چیزهای دیگری که دارند- و ازبینبردن یک
پاتوژن بهصورت اتفاقی بسیار با هم فرق میکنند.
درواقع آنچه سعی دارم به آن اشاره کنم قیاسناپذیری تصور ما از
کارهایمان و تأثیر آنها در جهان واقعی است.
همه ما این اصول اخلاقی را در قبال انسانهای دیگر قبول داریم ولی به
آنها پایبند نیستیم؛ این قدم اول است. اما حتی اگر به این اصول
پایبند بودیم و همزمان در باقی زیستکره نیز بدان عمل میکردیم، این
هم باید ما را وادار به توقف میکرد.
چیزی که هنگام بحث دربارۀ این قبیل چیزها با آن مواجه میشوید، این
است که میگویید «ما نباید نسل این نوع قورباغه را به نابودی
بکشانیم»، و کسی میپرسد «چرا؟» شما میگویید «به نظر میرسد کار بدی
باشد». خیلی زود، اخلاقیات صحنه را به نفع غرایز اولیه ترک
میکنند.
در واقع این حوزهای است که در آن اخلاق، زیباییشناسی و دانش گرد هم
میآیند و چون با جهانی سروکار داریم که درک بسیار ناقصی از آن داریم،
پاسخ به این پرسشها بسیار دشوار است.
چالز سی. مان، نویسنده آمریکایی، معتقد است ما تفاوتی با تکسلولیها
نداریم، یعنی با غیاب شکارچیان و محدودیتهای طبیعی، بیوقفه به تولید
مثل میپردازیم و به علت زاد و ولد بیش از اندازه سقوط میکنیم و
نابود میشویم. از نظر شما آیا امیدی وجود دارد که بتوانیم این قدرت
زیستی را تحت کنترل آگاهانه خود در آوریم؟
برای پاسخ به این سؤال باید مسائل زیادی را بررسی کنیم.
اول از همه باید به این پرسش پاسخ دهیم که این جهان گنجایش چه تعداد
انسان را دارد. طبق پیشبینیها جمعیت زمین در پایان این قرن به اوج
خود یعنی ۱۰ میلیارد نفر خواهد رسید. اینکه آیا میتوانیم این جمیعت
را کاهش داده و به یک زندگی شاد، سالم و موفق برسیم سوالی است که قادر
به پاسخ دادن آن نیستیم.
اما آنچه سعی دارم به آن اشاره کنم، این است که زمانی جمعیت زمین
بهسختی به ۱ میلیارد نفر میرسید؛ اکنون زمین ۷.۵ میلیارد نفر جمعیت
دارد. اما افزایش جمعیت انسانها به بهای چیزهای دیگر تمام شده است.
برای مثال ما در حال مصرف گونههای دیگر و حجم عظیمی از بازدهی
اقیانوسها هستیم و داریم آنها را خالی میکنیم.
پس دو پرسش وجود دارد. یکی اینکه آیا انسان از این رشد عنانگسیخته
جمعیت و حجم مصرف، جان سالم به در خواهد برد؟ و دوم این که در این
میان چه بلایی بر سر گونههای دیگر میآید؟
پاسخ این دو سؤال الزاماً یکسان نیستند. یعنی، بشریت دریافته است که
میتواند با سرعت و شتاب بسیار به تولید مثل و مصرف بپردازد و جهان هم
با سرعت زیادی به راه خود ادامه میدهد؛ هرچند بسیاری از مردم حال و
روز خوشی ندارند اما بسیاری از آنها نیز روزهای خوبی را میگذرانند.
در عوض بیشتر گونههای دیگر روزگار خوبی را پشت سر نمیگذارند.
فرهنگ آمریکایی، بهطور خاص، فاقد توانایی تصورکردن روزی است که
اوضاع بهشکل وحشتناکی آشفته شود.
کاملاً با شما موافقم. داشتن چنین نگرشی تنها راه تبیین آن چیزی است
که اکنون در حال رخ دادن است.
دو سال پیش، یک سال در رم زندگی کردیم. در رم ویرانیهای یک تمدن
احاطهتان میکند. آنجا دیگر به این جمله بیمعنی که بهترین روزهای ما
هنوز فرا نرسیدهاند، فکر نمیکنید.
برگرفته از روزنامه اطلاعات