تعداد بازدید :978
تونلها و بزرگراهها نشانه بحران مدنیت است
افرادی ماسکبهصورت که با سرعت از کنار هم میگذرند،
رنگهای گمشده در غبار و دود و آسمانی که در بیشتر روزهای سال نه آبی
است و نه منظرهای از کوه و باغ و سبزی دارد. این تصویر ما تهرانیها
از خودمان و شهرمان در روزمرگیهایی است که اسمش را زندگی
گذاشتهایم. ما شهروندانی هستیم که سهممان از شهر ترافیک و
اتوبوسهای شلوغ و قطارهای متراکم مترو و بیماری و حالت تهوع و سردرد
است و هر وقت که فرصت شود از این چرخه فرار میکنیم تا در جایی که به
آن تعلق نداریم نفسی تازه کنیم و به قول خودمان حالمان خوب شود.
تهران، تهران ما ساکنانش نیست، تهران خودروها و پلها و بزرگراهها و
تونلها شده و این سنگ و سیمان و آهنها طوری خودشان را به ما و تهران
ما چسباندهاند که معتادشان شدهایم و حتی یک روز هم نمیتوانیم بدون
آنها زندگی کنیم.
خیلی به عقب برنمیگردیم و میتوان برای چند نسل زنده تهران از همین
سه دهه قبل و فرمان هشتمادهای بنیانگذار انقلاب اسلامی را مثال زد
که اگر اجرائی شده بود شاید بسیاری از آسیبها به شهر و روح سرمایه
اجتماعی در آن وارد نمیشد. کمی جلوتر در اواخر دولت اصلاحات هم شاهد
تلاشی برای اجرائیکردن لایحه حقوق شهروندی بودیم که تا امروز همانند
بسیاری از حقوق شهروندان روی هواست. آنچه در ادامه این مطلب میخوانید
واکاوی همین حقوق اولیه انسانها در شهر است؛ حالا چه با عنوان
«شهروند» که محمد بهشتی میگوید از غرب آمده و به ما نمیخورد و چه با
عنوان «اهل شهر» که برای ما ملموستر است.
در شهر تهران با هجوم عدم کیفیت و بیتفاوتی نسبت به
اتفاقات و تغییر ساختارها از سوی عموم مردم مواجه هستیم و به نظر
میرسد همین دلایل آنها را نسبت به شهرشان بیاعتنا و ناامید کرده است
و میتوان اینگونه برداشت کرد که تهران برای بسیاری از ساکنان آن
شهرشان نیست و به شکلی محسوس میبینند که در این شهر اولویت زندگی
آنها نیست، شما با این گزارهها موافق هستید؟
شهرها را در دورههای مختلف با دو معيار حاکمبودن مدنیت یا بحران
مدنیت ميتوان ارزیابی كرد و این شرایط در طول تاریخ و در همه نقاط
دنیا وجود داشته و دارد. در شرایطی که شهرها دچار بحران مدنیت
میشوند، اتفاقاتی در آنها رخ میدهد، ما دیگر شاهد وجود جامعه شهری و
زندگی مدنی نیستیم و بیشتر جمعیت انسانی در شهر وجود دارد یا شاهد
وجود زندگی در شهر نیستیم و بیشتر از هر چیز رفتوآمدها دیده میشود و
افراد خواسته و ناخواسته از فضاهای عمومی دلزده و خسته شده و به
فضاهای خصوصی میروند. در این شرایط کیفیت در شهر وجود ندارد و هرچه
این بحران شدیدتر باشد شاهد سیطره پررنگتری از کمیت در زندگی شهری
میشویم.
شهرهای ما بهویژه شهر تهران و بهخصوص از دهه ٤٠ به دلیل برخی از
تغییرات اصلی ازجمله اصلاحات اراضی، موج مهاجرت و... دچار بحران مدنیت
میشوند. تا قبل از دهه ٤٠ واحد محله را در سطح شهر داریم که ساختاری
مرکب از چند قشر را در یک محدوده كالبدي جمع میکرد اما از این دهه به
بعد ساختار محلات تغییر میکند و شاهد پدیدآمدن محلات یکدست از یک قشر
و طبقه هستیم که این شرایط در نوع خود بیسابقه و جدید
است.
از دهه ٧٠ به بعد این بحران مدنیت در حال افول و جایگزینی با تمنای
مدنیت است و در برخی از بزنگاههای اجتماعی خودش را بیشتر نشان
میدهد. نسل سوم در حال عرضاندام و حضور اجتماعی است و تلاش میکند
خود و شهر خود را بشناسد. این افراد تجربه تلخ حاشیهنشینی را
نچشیدهاند و حالا به دنبال نیازها و تقاضاهای خود از شهر میگردند و
در این شرایط ابتدا تضادها دیده و شنیده میشوند و طبعا چون شهر
دریافت مثبتی از خود ندارد اولین واکنشها، واکنش به زشتیهاست. این
تمنای مدنیت در این سالها رشد کرده و ما شاهد نمودهایی از تزریق
زندگی به شهر هستیم. به عنوان نمونه در سال ٧٦ شاید هفت کافیشاپ
بهمعنای فضایی برای تعامل اجتماعی در شهر وجود داشت اما حالا این
تعداد حتما به بیش از حداقل هفتهزار کافیشاپ رسیده است.
بخش زیادی از تغييرات در شهر در اختیار ساکنان آن نیست؛ همانطور که
بسیاری از تغییرات مخرب در شهر در دست آنها نبوده و به عبارتی مدیریت
شهری و کلان کشور اقداماتی كرده که به این بحران مدیریت دامن زده و
میزند.
نمیتوان گفت همه اقدامات مخرب بوده است اما میزان استقبال مدیریت
شهری از روند جدید شکلگیری مدنیت و بازگشت زندگی تناسبی با روند و
اقبال عمومی مردم به تغییرات ندارد و بسیار عقب است. باید توجه داشت
که روزگاری همانند دهه ٦٠ این تقاضاها و این رفتارهای مدنی نبود و
چنین نارضایتیاي هم وجود نداشت. این مسئله به این معنا نبود که
شهرهای ما آن زمان شرایط بهتري داشتند بلکه تقاضایی وجود نداشت اما
حالا این تقاضا به وجود آمده و شهرها و ساکنان نسل سومی آن، متوجه این
عقبافتادگی و نیاز به تحول شدهاند.
تهران سالهاست که فضای ماندن و تفریح ساکنان آن نیست و با
چند روز تعطیلی شاهد فرار مردم از آن به شهرهای دیگر هستیم و تعداد
تفریحات درونشهری آن بسیار کم است.
باید پذیرفت شهرهای ما ازجمله تهران در حال عبور از یک دوران گذار از
بحران مدنیت هستند و این انتقال هنوز کامل نشده است. اگرچه این بحران
مدنیت باعث زشتی شهرهای ما شده اما نباید این شرایط را فقط برگردن نوع
عملکرد مدیریت شهری انداخت؛ البته بخشهای زیادی از شهر که واجد کیفیت
بودند در این سالها تنزل مرتبه یافتند و دیگر کیفیت اولیه را ندارند.
در تجربه شهرنشینی فضایی به عنوان «خیابان» را داشتیم که مقصد بود و
زندگی در آن جریان داشت اما در این سالها عملا خیابان تبدیل به
«جاده» شده که فقط از آن عبور میکنیم و دیگر محل توقف نیست. بسیاری
از مردم با خیابانهایی مثل لالهزار، نادری، جمهوری یا ولیعصر خاطره
مشترک داشتند و خودشان مقصد تفریح و گشتوگذار بودند.
من در این روند نقش مدیریت شهري و بسیاری از اقدامات و پروژهها را
پررنگ میدانم و نمونههای خوب و بد زیادی برای این بخش از صحبتهای
شما وجود دارد.
در شرایطی که مردم هنوز متوجه نیاز اصلی خودشان برای تمرین مدنیت
نشدهاند این اتفاقها چندان دور از ذهن نیست. نمونه مناسب آن خیابان
ولیعصر است که پس از سالها رفتهرفته داشت به یک خیابان تبدیل میشد
اما یکباره مدیریت شهری با ایجاد بیآرتی و یکطرفهکردن آن مانع از
ایفای نقش خیابان شد. در بسیاری از بخشهای شهر همانند خیابان شریعتی
این مدنیت به شکل خودجوش در حال شکلگیری است اما اگر مدیریت شهری
متوجه نباشد و مداخله اشتباه کند این روند، کندتر خواهد شد. در شرایط
بحران مدنیت سرعت تردد اهمیت دارد و تقاطعهای غیرهمسطح، پلها،
تونلها و بزرگراهها زیاد میشود تا مردم با سرعت از یکدیگر عبور
کنند درحالیکه در شرایط غلبه مدنیت باید سرعت را کم کرد تا مردم در
کنار هم مکث و با هم تعامل داشته باشند. شهری مثل توکیو تقریبا ٢٠ سال
زودتر از ما دچار این بحران مدنیت شد و بعد مدنیت دوباره غلبه کرد؛
توکیو زمانی مظهر تقاطعهای غیرهمسطح و سرعت در تردد بود اما چند سالی
است این تقاطعها کم شده تا شهر آرام شود.
مصداق این روند چهارراه ولیعصر بود که بهجای گذاشتن میله و
تونل و زیرگذر بهتر بود مردم تمرین پشت چراغ قرمز ماندن کنند؛ اگر این
تجربه آنجا كه چهارراه بزرگ و معروفی است تمرین میشد حتما به سایر
نقاط شهر هم تسری پیدا میکرد اما توجهی نشد و سادهترین کار که حذف
عابران بود، انتخاب شد، نظر شما دراینباره چیست؟
پایینبردن و حذف شهروندان از سطح شهر به نگاه مدیریت شهری
برمیگردد؛ منطق در شرایط بحران مدنیت میگوید پیاده باید از زیرگذر
برود تا مزاحم خودروها و ترافیک نباشد اما وقتی مدنیت حاکم باشد یا
مدیران به دنبال تمرین مدنیت باشند، اولویت با پیاده و مکث آنهاست و
خودروها به پایین سطح میروند. مسئله مهم این است که مدیریت شهری و
جامعه تخصصی تغییر حال در شهر را درک کند. به یاد دارم وقتی تونل
رسالت تکمیل شد حادثه مهمی برای شهر بود و حتی عروس و دامادها مسیرشان
را طوری تنظیم میکردند که از این تونل عبور کنند. بعدها در افتتاح
تونل توحید که بسیار بزرگتر بود مردم واکنشی نداشتند چراکه سطح
تقاضاهای شهر فرق کرده بود و به سمت کیفیشدن پیش ميرفت. همچنین
همزمان با تونل توحید، سینمای آزادی افتتاح شد و تا مدتها مردم از
آن استقبال کردند و برای برخی مدیران سؤال پیش آمده بود که چرا جامعه
از تکمیل تونل توحید شاد نشد و واکنش خوب کمی داشت؟ این تقاضای کیفیت
همان گرایش به مدنیت و زندگی است و رفتارهای مردم را میتوان با این
آمپرمترها سنجید.
با این تفسیر یعنی مدیریت شهری میتوانسته نقش مهمی در این
تغییر رفتار شهری و بازگشت مدنیت داشته باشد اما هنوز این تفکر را
ندارد و حتی با اقداماتی اشتباه اوضاع را خرابتر هم کرده است؛
اینطور نیست؟
مشکل اینجاست که مدیریت شهری هنوز با همان فرمان قبلی جلو میرود و
اگرچه کارهای خوبی را انجام میدهند اما بسیاری از اشتباهات را هم به
نیت کار خوب پیش میبرند. سالهاست درگیر پدیده آلودگی هوا هستیم و در
روزهای ناسالم دائم تعداد خودروها و اتوبوسها و فعالیت مترو و سفرهای
درونشهری و مصرف بنزین را میشماریم و بعد به عنوان چاره کار سرعت
خودروها را بیشتر میکنیم و راه را برای تعداد و سرعت بیشتر خودروها
باز میکنیم اما آیا با سرعت بیشتر آلودگی کاهش مییابد؟
مدتهاست که شهرداری کارش از خیابان و اتوبان و تونل گذشته
و به جان میدانها افتاده و تعداد زیادی از میدانها در تصرف
ایستگاههای مترو درآمدهاند، این چه اثری بر وضعیت
دارد؟
در گذشته میدان همیشه یک مقصد شهری بوده و در این تعریف یک ثروت برای
شهر است اما وقتی آن را تبدیل به یک گره ترافیکی میکنید، همه از آن
رنج میبرند. در گذشته دو مفهوم جداگانه میدان و فلکه داشتیم؛ میدان
محل تجمع و حضور شهروندان و فلکه محلی پرتردد و با گره ترافیکی بود و
حالا تمام میدانهایمان را فلکه کردهایم.
به روند مهاجرت و تغییرات اساسی در محلات و ترکیب نامأنوس آن اشاره
شد؛ همه اینها باعث شده در تهران «تهرانی» و تعهدات مربوط به
شهروندبودن نداشته باشیم و به همین دلیل مردم در این شهر روزها کار
میکنند و شبها میخوابند و تفریحی ندارند و با یک فرصت تعطیلات
چندروزه از تهران بیرون میروند.
باید ابتدا تجدیدنظری درباره «شهروند» داشته باشیم. این اصطلاح از
کشورهای اروپایی به ما رسیده و امر حقوقی و اعتباری است که یک فرد در
برابر تکالیفی که دارد از حقوقی هم برخوردار میشود. در تجربه
شهرنشینی ما مفهومی به نام «اهل شهر» وجود دارد و مثلا میگوییم فلانی
اصفهانی است و این نسبت اصفهانیبودن در هر نقطهای از دنیا بلاعزل
است. به دلیل موج مهاجرت در دهههای ٤٠ و ٥٠ نمیتوانستیم ساکنان
تهران را «اهل تهران» بدانیم اما اگر بپذیریم تداوم زیست سه نسل در یک
مکان به آن افراد اهلیت آن محل را میدهد با این تعبیر ما الان در
تهران «اهل تهران» داریم. امروز اکثریت شهر تهران از جمله آن نسل سوم
اهل تهران هستند.
اکثریت «اهل تهران» هستند؟
یکی از نشانههای اهلجاییبودن و البته غلبه مدنیت این است که فرد
شروع به شناخت شهر خود میکند. در سالهای اخیر، تورهای گردشگری برای
داخل تهران فعال شدهاند و اتفاقا متقاضیان این تورها گردشگران خارجی
نیستند، بلکه خود تهرانیها هستند چون برایشان این پرسش به وجود آمده
که تهران کجاست. در نیمه دهه ٧٠ از سوی سازمان میراث فرهنگی در
جلسهای با شورای شهر تهران درباره تهران به عنوان یکی از شهرهای
تاریخی صحبت میکردم و آنها با تعجب به من نگاه میکردند؛ یا در سال
٨٥ با تعدادی از فیلمسازانی که درباره تهران کار میکردند همراه بودم
و متوجه شدم همه فیلمهایی که در سال ٨٥ درباره تهران ساخته شده برابر
تمام فیلمهایی است که از ابتدای اختراع فیلم تا آن زمان ساخته شده
است.
البته در همین تلاش برای شناخت تهران و «اهل تهران»شدن و انسجام،
اختلالاتی هم وجود داشته و من یکی از مهمترین آنها را پدیده
«خانهبهدوشی» میدانم. تمام مقتضیات شهر به نحوی اداره میشود که
افراد در سالهای سکونت در تهران چندین بار مجبور به جابهجایی
میشوند، درصورتیکه این تداوم نسل اگر در یک مکان باشد میتواند
اهلیت را قوت ببخشد. درحالحاضر عمر سکونت در تهران به کمتر از پنج
سال رسیده و افراد به نسل سوم نرسیده بارها محله و همسایه را تغییر
میدهند و هیچ خاطره مشترکی از هم ندارند. نمود مثبت این مسئله «شهرک
اکباتان» است که ٣٠ سال قبل یکی از لکههای تاریک شهر بود و ساكنان آن
به دلیل ناامنی و نبود شناخت از همسایهها به بچههایشان اجازه
نمیدادند بیرون خانه بازی کنند؛ اما حالا همه همسایهها در چند نسل
همدیگر را میشناسند و محیط امن شده است. محلههایی مثل بهجتآباد،
برج اسکان یا برجهای شهرک غرب نمونههای دیگر این روند هستند و شاید
علت برهمنخوردن این محلات این بوده که نمیتوانستند با مجوزهای
شهرداری دائم در حال تخریب و نوسازی باشند. این همان اتفاقی است که در
بسیاری از محلات رخ داده و برای مدیریت شهری و مالکان میصرفد که
ساختمان دوطبقه خود را بکوبند و چندین طبقه بسازند. کسی به این موضوع
توجه نمیکند که خانوادهها در این روند چند محله را تغییر میدهند و
با این ساختوسازها توفانی از خانهبهدوشی در شهر به راه افتاده که
همه از ردههای بالای مدیریتی در دولت و مدیریت شهری تا بنگاه
معاملاتی و مصالحفروشان و خود مالک از آن سود میبرند و کسی به
آسیبها توجهی ندارد و این همان چیزی است که باید روند آن را کند کنیم
تا عمر سکونت در یک محل را بالا ببریم و شاهد کیفیت زندگی شهری
باشیم.
با این حساب ما الان اهل تهران داریم؟ اهل تهرانی که خودش
دچار بحران هویت و بیمحلی شده است.
اهل تهران داریم اما اهل محلات را در بیشتر نقاط تهران حتی محلات
قدیمی هم دیگر نداریم و فقط در نقاطی مثل برجهای شلوغ که بهانه تعامل
دارند، شکلی از تعامل به وجود میآید. تفاوت اهلجاییبودن و
شهروندبودن مثل تفاوت مالک یک خانه و ساکن یک هتل است؛ هرکدام حقوق و
تکالیفی دارند اما قطعا اهل شهریبودن وظیفهاي اضافه بر شهروندبودن
است. به نظر من این اهلبودن را در شهرهایمان ازجمله تهران داریم و
جامعه نسبت به شرایط خود واکنش نشان میدهد. نمود این تغییر را هم در
واکنشنشاندادن به افتتاح سینما آزادی میبینیم.
چرا این واکنشها و تغییر را نسبت به شرایط منطقه ١٢ که قلب تهران و
مقصد گردشگری همان تورهای تاریخی تهران است، نمیبینیم؟ همان نسل سوم
حتما در جریان اتفاقات و شرایط ظاهری این بخش از شهر قرار میگیرند
اما واکنشی وجود ندارد یا اگر باشد گسترده و مشهود نیست. به عنوان
مثال پل طبیعت اتفاق خوبی در حوزه گردشگری تهران بود که اتفاقا
تبلیغات زیادی برای آن نشد و مردم خودشان اقبال و توجه را نشان دادند
ولی این توجه درباره بافتی که در حال تخریب است وجود ندارد.
اتفاقا مثال خوبی است؛ پل طبیعت کار خوبی بود که مردم با توجهشان آن
را تأيید کردند و این یعنی آنها متوجه هستند.
درعینحال همین افسوسی که شما از اتفاقات شهر میخورید یا مردم
میبینند و نمیتوانند کاری انجام دهند خودش از نشانههای تغییر رفتار
به سمت مدنیت است. این تغییر رفتار همیشه ابتدا از ناحیه افرادی که
سیستم عصبی حساستری دارند نشان داده میشود و بعد تسری مییابد. مگر
غیر از این است که جرقه خریداری خانه اتحادیه توسط شهرداری را
رسانهها و گروههای دلسوز خانههای تاریخی زدند؟ قبل از آن، کسی از
وجود این خانه خبری نداشت اما این رفتارها در شهر انعکاس پیدا میکند
و در شبکههای اجتماعی دستبهدست میچرخد و تقاضا به وجود میآید.
این مسائل در فرایندی تدریجی اتفاق میافتد و اتفاقا واکنش مردم نسبت
به خریداری خانه اتحادیه و تبدیل آن به یک مرکز فرهنگی در قلب تهران
بیشتر از احداث یک بزرگراه است.
یکی دیگر از دلایل اینکه تهران، فاقد جریان زندگی است
نداشتن فضاهای دورهمی و جمعشدن برای تعامل معمولی، شادی یا جشنهای
بزرگ است. فضاهایی همانند برج میلاد یا بوستان ولایت و... محدودیت
فضایی و دسترسی یا محدودیت پولی و برخورداری برای همه قشرها دارند و
افراد خود را در این فضاها شریک نمیدانند؛ اینها مجموعا چه حسی در
اهالی این شهر برمیانگیزاند؟
اگر از ابتدا فضاهای عمومی شهر فقط در مقیاس کلان شهری دیده
نمیشدند، مردم به برخورداری از این فضاها عادت میکردند و حق انتخاب
داشتند. درحالحاضر فضاهایی چون پارک آبوآتش، بوستان ولایت یا همان
برج میلاد در مقیاس کلانشهری هستند؛ مثلا در همین پل طبیعت جمعیت
زیادی هر روز بدون آنکه همدیگر را بشناسند کنار هم هستند اما اگر در
مقیاس محلی باشد همه همدیگر را میشناسند و زمینه استحکام در محله و
شهر و تمرینی برای ابعاد بزرگتر این تجمعات میشود. یکی از دلایل
نداشتن این فضاها آن است که هنوز تقاضایی برای آن وجود ندارد و دلیل
نبودن این تقاضا هم همان توفان خانهبهدوشی در تهران است. اگر دقت
کنید در بسیاری از نقاط شهر شهرداری فضاهایی را آماده کرده و صندلی هم
گذاشته اما استقبال و استفادهای نمیشود؛ در واقع تقاضایی نیست
و مراجعه ندارد، چون هنوز افراد اهل محل نشدهاند تا آنجا را ببینند
و با اهل محل آشنا شوند. نمود این روند «پارک قیطریه» است که به دلیل
تداوم سکونت تا سومین نسل تبدیل به محل قرار و ماندگاری و دور هم
جمعشدن برای اهالی محل شده است.
یکی دیگر از دلایل دلزدگی از تهران برای ساکنانش به نظرتان میتواند
حذف مناظر طبیعی شهر مثل کوهها و نمای دماوند یا باغات و چشمانداز
زیبای آن باشد. نسل امروز به دلیل بلندمرتبهسازیها و آلودگی هوا
کوههای بلند شهر خود را نمیبیند و علاوه بر اینها آب و هوا و غذا در
تهران از شکل سالم خود خارج شده و سلامت مردم به خطر افتاده است.
اتفاقی که برای تهران و شهرهای بزرگ دیگر رخ داده به دلیل تاریکی
ناشی از قطع سیستم عصبی در این سالها بوده است. باید توجه کرد که
اشتباهات مدیریت شهری و مسئولان دیگر در این روند یک طرف ماجراست و
بخش مهم دیگر، خود شهروندان هستند که در همین ساختمانها و همین شهر
زندگی میکنند و به همین تاریکی و نبود تحرک عادت کردهاند. باید
قبول کرد که در این فضا هر کسی دنبال منفعت خودش بوده و اگر به آنها
میگفتیم این برج فضای دید عمومی کل شهروندان نسبت به مناظر طبیعی و
کوهها را مسدود میکند، میخندیدند و مسخره میکردند. همین
زیرپاگذاشتن منفعت عمومی را به اشکال مختلف میتوان در رفتار بیشتر
مردم دید که از اقتضائات دوران بحران مدنیت است. در این دوران منافع
کوتاهمدت شخصی بر منافع عمومی و بلندمدت اولویت پیدا میکند
درحالیکه باید شرایط برد- برد وجود داشته باشد.
گفتید نشانههای اصلاح دیده شده پس میتوان درباره رشد این
حرکتهای کوچک امیدوار بود؟
تهران استعداد داشتن آبوهوای سالم و زندگی و رفاه را دارد به شرطی
که ساکنان آن بخواهند. باید میانگین مصرفمان را پایین بیاوریم تا
مسئولان مجبور نشوند آب مثل اشک چشم پاک کرج را با چاههای مخلوط با
فاضلاب تهران یکی کنند و به خورد ما بدهند. این اصلاحات نیاز به
زمینههایی دارد که با کمک خود مردم امکانپذیر است. ساكنان توکیو که
مثال آن را زدیم، ٣٠ سال قبل شهرشان را ترک نکردند یا تزهای اشتباه
«تغییر پایتخت» را ندادند، بلکه رفتارهایشان را اصلاح کردند.
گويا زمانی این دیدگاه وجود داشت که تهران را آنقدر گران و
شلوغ و بدون کیفیت کنیم تا مردم آن، خودشان تصمیم به رفتن بگیرند و
مهاجرت معکوس شود؛ هنوز هم میتوان به این اصلاحات امیدوار
بود؟
فکر نمیکنم این مسائل بیشتر از حرف بوده باشد و هیچ تصمیمي برای این
کار نبوده است.
ولی واقعا اتفاق افتاده است و امروز شاهد این روند
هستیم.
وجود این تفکر به این معنی است که میتواند دیدگاه مقابلی برای آن
وجود داشته باشد که تصمیم بگیرد اینطور نباشد. این دیدگاهها محصول
همان بحران مدنیتی است که ما هنوز در آن قرار داریم و افرادی هم که
شهردار این شهر و مسئول ساماندهی اوضاع آن میشوند محصول بحران مدنیت
هستند یا غلبه مدنیت!
حالا نتیجه کدامیک بوده است؟
حتما نتیجه بحران مدنیت بوده است. رفتارها و تفکراتی که بعد از یک
زلزله صحبت از تغییر پایتخت میکند، نمود همین تفکرات اشتباه است و
وقتی نمیتوانیم معمای زیست در شهر را حل کنیم به این افکار اشتباه
چنگ میزنیم. مسلما تهران زلزلهخیزتر از توکیو نیست اما چطور میشود
که توکیو هنوز پایتخت ژاپن است و دنبال این برنامهها نمیروند. اگر
به نقشه سکونتگاهها و گسلهای ایران دقت کنید ارتباط مستقیمی بین گسل
و آب وجود دارد و هرجا آب باشد، گسل هم وجود دارد و اگر بخواهیم به
جایی برویم که گسل نباشد باید وسط کویر مرکزی برویم. آیا میتوانید؟
تهران میتواند شهر امن و سالمی باشد و بسیاری از اشتباهات جبرانشدنی
است اما جای برخی از اشتباهات و زخمها روی تن تهران میماند و ما
باید تلاش کنیم جلوی زخمهای بیشتر را بگیریم و حتی اوضاع را بهتر
کنیم.