این گزاره و این نوع شناختِ از تاریخ و جامعه، بیش از یک قرن برای روشنفکران و برخی کنشگران سیاسی، اعتبار و جذابیت داشت. اما دگرگونیهای عینی، درسی به انسان داد که با این نظرگاه متفاوت بود و به روشنی نشان داد که ایدئولوژی چگونه «شبه علم» و افسانه را جایگزین واقعیت عینی و نظریههای علمی می کند.
اما طبقات اجتماعی در روزگار ما با سه عنصر شهرنشینی، سرمایهداری (و سرمایهگذاری) و دولت، ارتباطی ناگسستنی دارند و بدون شناخت این پدیدهها نمی توانیم شناختی از موقعیت و منزلت و مناسبات طبقات اجتماعی به دست آوریم. برخلاف نظرگاه مارکسیستی، طبقات متفاوت اجتماعی، در تنازع اقتصادی و استثمار و استیلای تاریخی خلاصه نمیشوند، بلکه در تعامل فرهنگی و اقتصادی، و تکامل اجتماعی، از نظامات اولیه و ساده، به سوی پیدایش مفاهیم ملت، شهروند و جامعه مدنی، در اعماق جوامع مدرن و پیچیده باید مورد توجه قرار داده شوند.
تنوع و تعامل، از شروط تکامل و پیشرفت است و لزومی ندارد طبقات اجتماعی همواره یا اغلب با هم بجنگند و امکانات ملت را تباه کنند تا انتقامی تاریخی ستانده شود و برخی انقلابیون دوآتشه که تظاهر به عدالت خواهی و مساوات و سوسیالیسم می کنند تشفّی خاطر پیدا کنند تا تئوریهایشان اثبات شود!
به عبارت دیگر، حتماً نباید ثروت و سرمایه را تباه و پراکنده و طبقات غنی و متوسط را به فقیر بدل کرد، بلکه باید با برنامهریزی و بازاندیشی در امکانات و منابع جامعه، به فقرا و دهکهای ضعیف و فقیر امداد و آموزش رساند تا از حالت آسیبپذیری و استضعاف خارج شوند و به طبقههایی مولد و متوسط بدل شوند. در ژاپن و کره و مالزی و حتی سنگاپور این نوع نگرش به سرمایه و ثروت کارآمد بوده نمونههای موفقی برای دیگر جوامع آسیایی عرضه کرده است.
این مقدمات البته ممکن است «کلی» به نظر آید، اما توجه داشته باشیم که بدون وجود ساختارهای فکری و ابداع اصطلاحات علمی نمیتوان به آسیبشناسی در جوامع بزرگ و درهم تنیدهای مانند ایران پرداخت. در توضیح و توجیه این مسایل و مباحث لازم است به دقت و بارها به ایران و اوضاع خاص کشورمان توجه کنیم.
در حال حاضر، ما با جامعهای دچار امتناع از تحول و توسعه روبهروییم که طبقات اجتماعی، نه با هم میجنگند، نه به طور کامل یا مناسب با هم تعامل و بده بستان دارند و نه در هم ادغام می شوند و نه حتی میانجیهایی دارند که موجب شناخت و تعامل و امداد به یکدیگر باشند. ای بسا که رابطههای ضروری میان همه طبقات با دولت که باید هم مدیر و هم ناظم و هم میانجی و امدادگر باشند نیز به حالت انفعال و گسستگی دچار شده است. تصور نشود که این وضع و حال میتواند همچنان ادامه یابد، زیرا جامعه گسسته اساساً مدیریتپذیر نیست. تصمیمات و برنامهها تنها در صورت شناخت اهداف و امکانات و عناصر مرتبط و مؤثر بر آن، نتیجه بخش خواهد بود به صورتی که احتمال دارد طبقات و زیست اجتماعی در کشور ما از چنین تمرکز و انتظامی دور شده و در شمار جوامع بلاتوسعه و منفرد به شمار آید.
پراکنش فقر و تنوع حیرت انگیز آن در ایران را باید از نو تعریف کرد و به گمان من این امر، در ارتباطی مستقیم و محکم با کیفیت شهرنشینی و کمیت طبقات اجتماعی در کلانشهرها و شهرستانها است. به نظر میرسد روستاییان و عشایر، درحال حاضر از مدار تحول و تأثیر خارج شده اند.
اما ظهور بینوایان بیهویت در کسوت معتادان خیابانی، گروهکهای زورگیر، کودکان کار، گدایان، مشاغل شبه تکدی (نظیر فالفروشی و اسپند دود کردن و شیشه پاک کردن و گل فروشی سرِ چهارراهها و…)، زبالهگردی سازمان یافته، بیکاران اتومبیلسوار و ولگردهای پیاده، شبه شغلهای خرد مرتبط با موتورسواران، کارگران فصلی و ژولیدگان شهرستانی گِرد آمده در نقاط خاص، موزعان خرده پای مواد و مشروبات، حتی بخشی از دستفروشان و… نشان از تشدید فقر در ایران در میان جماعات قابل توجه و پرتعدادی از شهروندان شده است.
اگر فقر در گذشته قابل تعریف و طبقهبندی اجتماعی بود، مثلاً فقر و محرومیت روستاییان یا کپرنشینان و کوره پزخانهها و امثالهم، اما امروز در تنوع و گسترهای وسیع و نگرانکننده، بازتولید شده و رکود و تورم غیرقابل پیشبینی و انحطاط نظام تربیتی و آموزشی و بدتر از همه، بیکاری و تعطیلی کارگاهها و صنایع و… همه و همه زنگهای خطر را برای ما به صدا درآورده است.
این همان وضع نادر و امتناع طبقاتی است که نه به درستی قابل درک است و نه قابل امداد و سازماندهی، و ممکن است غیرقابل کنترل هم بشود. جامعهای که مدیران و قدرتمندانش به فکر حذف و نمایش و تظاهر به اخلاقیات و ایدئولوژیاند و مسابقهای غریب و بیهوده در ندیدن و نفهمیدن و عدم توجه به بنیانهای واقعی نکبت و فلاکت و فقر دارند و تریبونهای آن درباره هر موضوع جهانی نظر میدهد اما کودکان و بینوایان را پشت درهای خانهاش نمیبیند، خدای ناکرده عاقبت خوشی نخواهد یافت.
(درباره الزامات و شرایط زیست شهری ـ۷)/سید مسعود رضوی