تعداد بازدید :304
خوشا شیراز و وضع بی مثالش

تمام مدتی که در مسیر بودم شوقی وصف نشدنی وجودم را فرا گرفته بود. مدام در ذهنم خاطرات دوران کودکیسفر به شیراز تداعی میشد. شهر گل و شعر، شهر بارانهای زیبای بهاری و پاییزی، شهر تاریخ و هنر و طبیعت، شهری که بوی بهار نارنج از هر کوی و برزن آن به مشام جان میرسد. شهری که از آن سفیر اشعار خواجه شیراز در گوش طنینانداز است.
حدود ۱۵ سالی میشد که به آن شهر نرفته بودم. مسلماً از دیدی کودکانه و بدون حس کردن بسیاری از زیباییها آن را دیده بودم. این بار فرصتی شد تا هم برای سفر و هم برای انجام کاری علمی با یکی از دوستانم به این شهر سفر کنم. بعداز ظهر بود که راه افتادیم وشب به مقصد رسیدیم. از شهرستان آباده به بعد باران میبارید و این باران پاییزی تا شیراز با ما بود و البته نگویم از زمانی که پیاده شدیم و چه سرمایی جسممان را به میزبانی نشست. در چند روزی که آنجا بودیم این سوز و سرما رفیق همراه ما بود. انتظار هوای ملایمتری را داشتیم ودوست من که خودش بزرگ شده شیراز است این سرما را عجیب میدانست.
نام باستانی شیراز تیرازیس بوده و کمکم به شیراز تبدیل شده است. از دوره هخامنشی شهر پارسه (تخت جمشید) در نزدیکی شیراز به دلیل خوش آب و هوایی به عنوان پایتخت انتخاب شد. بعد از اسلام هم شیراز در چندین دوره یا پایتخت حکومتها و امرای محلی یا یکی از شهرهای مهم آنان بوده است؛ اما اوج شکوفایی شیراز در دوره زندیه بوده؛ سلسلهای که فقط ۴۶ سال بر قسمتهایی از جنوب و مرکز و شمال غرب ایران حکومت کرد اما در این مدت هرچند کوتاه بناهای ارزشمندی به دستورکریم خان ساخته شدند.
چند روزی که شیراز بودیم، منزل یکی از بستگانمان اقامت داشتیم. آنها با پذیرایی گرمشان شیراز را زیباتر از قبل و سرما را برایمان مطبوع ساختند. فردا جمعه بود و صبح اکثر مکانهای دیدنی و بازارها تعطیل. برای همین ترجیح دادیم بعد از ظهر بیرون برویم. من که دل توی دلم نبود، دوست داشتم هر چه زودتر بیرون بروم و حتی بتوانم هوای این شهررا استنشاق کنم اما به قول مردی بلیط فروش: «اینجا شیراز است و مغازهها کمی دیرتر باز میکنند. مردم حوصله زود بیدار شدن را ندارند».
آرامگاه حافظ عشق و عرفان
عصر بود که به حافظیه رفتیم. آرامگاه کسی که روزگاریست با بیت بیت اشعار او نه فقط من بلکه بسیاری از مردم روزگار میگذرانند. تفعلی میزنند و روحشان را با طنین اشعارش جلا میدهند. من که گویا میخواستم معشوق خود را ببینم به هنگام ورود حسی غریب در تنم جان میگیرد و اشک در چشمانم حلقهمیزند. حس میکردم پا در مکانی متبرک گذاشتهام.
در کودکی به هنگام روز بود که به زیارت حضرت حافظ آمده بودم و این بار دوست داشتم شب به دیدارش بروم و با او خلوت و راز و نیاز کنم که البته این آرامگاه در شب حال و هوای عرفانی خاصی داشت. وارد که شدیم موسیقی آرام سنتی در حال پخش بود و تقریبا شلوغ. وقتی پلههای ایوان ۲۰ ستونه را طی کردم، مقبرهای نورانی جلوی دیدگانم نمایان شد؛ انگار که خورشیدی از پس کوه و با پای جان به خیل مشتاقان لسانالغیب پیوستم.
خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی که تخلصش حافظ است، القاب دیگری همچون لسانالغیب، ترجمانالاسرار، لسانالعرفا و ناظمالاولیا نیز دارد. حافظ یکی از سخنوران نامی جهان و شاعر بزرگ قرن هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) است. با ترجمه اشعارش به زبانهای اروپایی در قرون هجدهم و نوزدهم نام او به محافل ادبی جهان غرب راه یافت. او در فنون و علوم ادبی عصر، خاصه در علوم الهی پایهای رفیع یافت و قرآن را با چهارده روایت مختلف از برداشت. «گوته» دانشمند بزرگ و شاعر و سخنور مشهور آلمانی، دیوان شرقی خود را به نام او و با کسب الهام از افکار وی تدوین کرد. هر سال در بیستم مهر مراسم بزرگداشتی برای این بزرگ مرد تاریخ ادب پارسی برگزار میشود.
سالها بعد از وفات حافظ، حاکم فارس عمارتی را بر فراز قبرش بنا میکند و جلو آن حوض بزرگی میسازد که از آب رکن آباد پر میشده است. این بنا در زمان شاه عباس کبیر مرمت و در زمان کریم خان بنای اصلی و تالار چهارستونهای احداث و باغ فعلی و حیاط آن بنا شده است. در دوره قاجار توسط «ملاشاه جهان زرتشتی» مرمت و بقعهای برفراز آن ساخته که تعصب عدهای (به دلیل زرتشتی بودن معمارش) باعث تخریب بنا میشود تا اینکه در عصر پهلوی اول، ساختمان کنونی با همت وزیر فرهنگ وقت «علی اصغر حکمت» و طراحی «آندره گدار» فرانسوی (یکی از شرق شناسان بزرگ علاقهمند به تاریخ و تمدن و هنر ایران) ساخته و آن تالار چهار ستونه تبدیل به تالار امروزی با ۲۰ ستون میشود.
آرامگاه، بهطور کلی نماد خورشید است اما درون آن نمادهای دیگری نیز وجود دارند. نمای بیرونی گنبد آرامگاه، به شکل کلاه درویشان ترک است و از آن با عنوان نماد آسمان یاد میشود. درون گنبد مجموعهای از رنگهای عرفانی است که هر یک نماد خاصی هستند: آبی فیروزهای: نماد بهشت، سرخ ارغوانی: نماد شراب ازلی، سیاه و سفید: نماد شب و روز و قهوهای سوخته: نماد خاک است. بسیاری معتقدند که لسانالغیب در یکی از اشعارش این مسئله را که مرقدش پس از او زیارتگاه خواهد شد، پیشبینی کرده و چنین گفته است:
ای که بر تربت ما میگذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهـان خواهـد شـد
عدهای از بزرگان شعر و ادب و عرفان و هنر ایران طبق وصیت خودشان در جوار حافظ آرام گرفتهاند. خواجه شیراز بر خلاف همشهریاش سعدی درعصر خود، جز در دو مورد استثنا (یزد و جزیره هرمز) به جایی سفر نکرده است؛ آن هم نه به قصد سیاحت بلکه طی یک توفیق اجباری، اما خواجه شیراز با وجود اینکه سفر چندانی نداشته، اشعارش در بسیاری از سرزمینهای قلمرو پارسی زبانان طنین افکنده و رقه اشعارش دست به دست گشته است. چنانکه میگوید:
عراق و فارس گرفتی به شعر خود حافظ
بیا که نوبت تبریز و وقـت بغـداد اسـت
علی دشتی (نویسنده معاصر) در کتاب «نقشی از حافظ» اذعان دارد که شهرت او پس از مرگش چنان جهانگیر شد که حتی صبحگاهان از عرش طنین اشعار او به زمین میرسید. با این وجود او در حیات خاکی خویش گمنام زیست و گمنام مرد. به طوری که دشتی سال مرگ او (۷۹۱ ه. ق) را سال ولادت او میداند و میگوید مردی که در سال ۷۹۱ به دنیا آمد.
در فضای آرامگاه، مشاغل مختلفی از سوغات شیراز، کافه و رستوران، اشیاء سنتی گرفته تا کتاب فروشی و حتی کلاس حافظ شناسی وجود داشت. پیش خود گفتم اگر در این شهر زندگی میکردم یکی از کارهای اصلیام آمدن به این کلاسها بود اما افسوس… و چه سخت بود خداحافظی از یار دیرین و فضای عرفانی آرامگاه این شاعر دورانها که در کنارش ضربان قلبم آرام گرفته بود؛ اما به قول خودش: «چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود».
نارنجستان قوام
صبح بود که به این باغ آمدیم. بروشوری از تاریخ و معماریاش را گرفتم و در حین خواندن وارد فضایی شدم با حیاطی وسیع که اطرافش پر بود از ردیفهای درختان نارنج و مانند تیرکهایی چراغهای نارنجی از آن آویزان شده بودند. روبهرویم نیز عمارت قوام جلوهنمایی میکرد. در آنجا میتوانستی لباس ایل قشقایی را به تن کنی تا عکسی بگیری و در کسوت آنان درآیی.
نارنجستان قوام که به باغ قوام هم معروف است مقارن با حکومت ناصرالدین شاه قاجار، بهدستور علیمحمدخان (قوامالملک دوم) و پسرش محمد رضا خان (قوامالملک سوم) ساخته و تکمیل شده که ساخت این باغ و کاخش ۱۰ سال به طول انجامیده است.
این بنا دو قسمت بیرونی (نارنجستان قوام) و اندرونی (خانه زینتالملک) دارد. قسمت بیرونی کاخی مجلل به منظور برگزاری تشریفات و انجام امور سیاسی، نظامی و دیدار با نمایندگان دولتهای خارجی مورد استفاده بوده و به عبارتی کلکسیونی از هنر و معماری ایرانی است. از آینه کاریهای مجلل تا نقاشیهای مینیاتور روی سقف و دیوارها، از نقاشی روی چوب تا شیشه کاریها و منبت کاری و مقرنس کاری و سنگبری، هیچ قسمتی از خانه را پیدا نمیکنی که بیپیرایه هنرمندان در آن دست نبرده باشند.
قسمت اندرونی که امروز به موزهای جداگانه تبدیل شده، به خانه زینتالملک معروف است و از طریق راه زیرزمینی به نارنجستان راه مییافته است. ما بعد از این باغ به آن عمارت هم سری زدیم که برایتان خواهم گفت.
بنای نارنجستان در سال ۱۳۴۵ هجری شمسی به دانشگاه شیراز اهدا شد و بین سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۸ هجری شمسی مورد استفاده موسسه آسیایی، تحت سرپرستی پروفسور «آرتور اپهام پوپ»، ایران شناس معروف بوده است. اکنون زیرزمین ضلع شمالی این عمارت به عنوان موزه مورد استفاده قرار گرفته و در آن اشیای فرهنگی اهدایی پروفسور پوپ نگهداری میشود.
خانه زینت الملک قوامی
عمارتی با شکوه که متعلق به خاندان قوام الملک از دوره قاجاریه است. این خانه به فاصله یک کوچه از نارنجستان قرار گرفته و قبلاً از طریق یک راه زیرزمینی به آن مرتبط بوده که محل سکونت زندگی خصوصی قوامها، زن و فرزندان و خدم و حشمشان بوده است. این خانه به دلیل سکونت خانم زینتالملک قوامی (دختر قوامالملک چهارم) که زنی مومن و خیر بوده به این نام مشهور شده است.
زیرزمین بزرگ این خانه به شکل زیبایی آجرکاری شده و در گذشته به عنوان مکانی برای نگهداری مواد غذایی و دیگر وسایل مورد استفاده قرار میگرفته است اما اکنون مجسمههای جمعی از مشاهیر شیراز دور یکدیگر جمع شدهاند؛ از مجسمه خانم صاحبخانه گرفته تا مجسمه کریمخان زند، شهید دوران، آیتالله میرزای شیرازی، نصیرالملک، سیبویه، ابن مقفع، منصور حلاج، سعدی شیرازی، شهید سپاسی، شهید دوران، قاآنی، صورتگر شیرازی، دکتر محمد نمازی و….
این مجسمهها توسط بنیاد فارسشناسی و گروهی از هنرمندان مجسمه سازساخته شدهاند. به همین دلیل ما به راحتی میتوانستیم افراد سرشناس شهر شیراز را که تا به امروز چهره شان را ندیدهایم از نزدیک تماشا کنیم.
جالب است بدانید چیدمان تندیسها در زیرزمین خانه زینتالملک، بر اساس دورههای مختلف تاریخی، از پیش از اسلام تا دوره معاصر است.
بهعنوان مثال: شاپور اول ساسانی در گوشهای از موزه ایستاده است و لباسهای مخصوص دربار را به تن دارد. یک دستش را به کمر گرفته و با موهای بلند، کلاه بزرگ قرمزرنگی به سر گذاشته است. در گوشهای دیگر کریمخان زند روی دو زانو نشسته، لباس کرم و زردی به تن داشته و متفکرانه به بازدیدکنندگان زل زده است.
درگاه ورودی خانه به حیاط راه دارد. در حیاط این بنا علاوه بر ازارههای سنگی حجاری و مشبککاری شده که به منظور تهویه هوا و روشنایی زیرزمین مورد استفاده قرار میگرفته است، دو باغچه زیبا، یک حوض بزرگ با شش قطعه سنگ یکپارچه و یک حوض کوچک نیز وجود دارد.
کاشیکاری هفت رنگ هلالی که در پیشای بالای ساختمان قرار گرفته، از زیبایی خاصی برخوردار است. در آن کاشیکاری تصاویر خورشید، دو فرشته، دو شیر شمشیر به دست، همراه با آیه «نصرمن الله وفتح قریب» مشاهده میشود.
این بنا دارای بیش از بیست اتاق است که علاوه بر گچبری، نقاشی و آینهکاری زیبا و نفیس، در طبقه اول همگی به یکدیگر راه دارند، به گونهای که میتوان بدون وارد شدن به حیاط، از جنوبیترین اتاق به شمالیترین آنها راه پیدا کرد. سقف چوبی اتاقها با نقاشی تصاویر گوناگونی از حیوانات، پرندگان و گل و بوته آراسته شده است. تالار اصلی ساختمان در ضلع غربی آن واقع شده است و به دلیل آینه کاریهای زیبایی که دارد به تالار آینه معروف است.
به هنگام ظهر دیدار ما از نارنجستان قوام و خانه زینتالملک پایان یافت. از مغازههای اطراف سراغ غذاخوری را گرفتیم و آنها خانه تاریخی پرهامیها که هتل ـ رستوران بود را آدرس دادند.
بعد از چند کوچه تو در توی قهر و آشتی به این خانه تاریخی رسیدیم و تعجب کردیم از اینکه میزها از صبح آن روز رزرو شده بودند. از آنها خواهش کردیم اگر ممکن است ما را پذیرا باشند و بالاخره میزی دو نفره را برایمان در حیاط آماده کردند. چقدر زیبا بود. دقیقاً مانند خانههای قدیمی مادربزرگها و پدربزگها که حوضی در وسط و به دور آن میزها با گلهایی رنگارنگ مزین شده بودند.
این هتل ـ رستوران در چند طبقه از مهمانان خود پذیرایی میکرد و به خانههای گرمی تبدیل شده بود که هرکس وارد میشد انگار پا داخل خانه محلی شیرازیها میگذارد. چند خانم داخل آشپزخانه بودند و به سبک خانگی غذای شیرازی میپختند که با همان سبک آنها را سرو میکردند.
چیدمان برای صرف غذا عالی بود. قبل از سفارش غذا، روی میزها سالاد شیرازی، دوغ و نان و پنیری که روی آن سیاه دانه و زیره پاشیده بودند قرار داشت. ما فرصت را غنیمت شمرده و یکی از غذاهای معروف این شهر یعنی کلم پلوی شیرازی را سفارش دادیم که به شکل سنتی و در ظروف مسی سرو شد و بسیار دلچسب بود.
الیوت کراوشی ویلیامز انگلیسی در سال ۱۲۸۴ شیراز را زیباترین شهر ایران میداند و میگوید: «شیراز تنها شهر گل و بلبل نیست؛ اینجا شهر شاعران است. همه چیز در آنجا لطیف، شیرین، گوارا و دلفریب است. شیراز جایگاه سنتی مردم خوشگذران و سبکبال و آزاده است. به نظر من شیراز میتواند زیباترین شهر ایران باشد».
فردا صبح زود قرار بود به مسجد نصیرالملک برویم. آوازه زیباییاش را بسیار شنیده بودم. چون این مسجد به شیشههای رنگارنگش شهره بود و برای اینکه بتوانیم رقص نور و رنگ را نظارهگر باشیم، بهترین ساعت در پاییز، پگاه صبحدم است که خورشید مورب میتابد. بنابراین ساعت ۸ صبح خود را به آنجا رساندیم. اما مشتاقتر از ما هم افرادی بودند؛ چون وقتی رسیدیم عده زیادی برای بازدید حضور داشتند.
برگرفته از روزنامه اطلاعات