تعداد بازدید :75
زیبایی در علوم طبیعی
هنگامی که یک دانشمند علوم طبیعی میخواهد در آکادمی هنرهای زیبا
سخنرانی ایراد کند، به زحمت میتواند درباره موضوعی در زمینه هنرهای
زیبا صحبت کند؛زیرا زمینه تخصص کاری او دور از قلمرو هنر قرار دارد.
اما شاید با وجود این، اجازه داشته باشد درباره مسئله «زیبائی» صحبت
کند. چون عنوان «زیبایی» در اینجا در حقیقت برای نشان دادن مختصات
زیبایی به کار میرود، اما حوزه زیبایی از محدوده نفوذش تجاوز میکند.
مطمئناً حوزه آن، شامل حوزههای دیگر علوم انسانی نیز میشود و زیبایی
طبیعت نیز خود در زیبایی علوم طبیعی منعکس میشود.
شاید ضروری باشد که ما قبل از آنکه کوشش کنیم، معنای فلسفی مفهوم
«زیبایی» را بفهمیم، این سوال را مطرح کنیم که ما در حوزه علوم دقیقه،
درکجا به مسئله «زیبایی» برخورد میکنیم. در اینجا میل دارم ، خاطره
شخصی خودم را تعریف کنم. من در دوران نوجوانی، وقتی که در دبیرستان
ماکسی میلیان در شهر مونیخ مشغول تحصیل بودم، علاقه به شناخت و فهم
اعداد داشتم. من از شناخت خصوصیات آن لذت میبردم. برای مثال ما همگی
میدانیم که آیا این اعداد، اعداد اول (primzahl) هستند یا نه، و یا
اینکه میل داریم بفهمیم که آیا این اعداد مساوی دو عدد مربع کامل
هستند یا نه؟ و دیگر آنکه آیا میتوان اثبات کرد که تعداد اعداد اول
بینهایت است یا نه؟
از آن جایی که پدرم اعتقاد داشت، داشتن زبان لاتین برای من مهمتر از
علاقه من به ریاضیات است، یک دفعه برای من مقالهای ریاضی از
ریاضیدان معروف کرونکر از کتابخانه آورد.
ولی من هنوز نمیدانم که چرا پدرم به این فکر افتاد. اما با این
وجود، مطالعه این مقاله در من تاثیر شگرفی گذاشت، چون فوراً دریافتم
که این مسئله که میتوان از مسئله تقسیم دایره که سادهترین شکل آن در
مدرسه مرسوم بود، مسایل کاملا دیگری در تئوری اعداد آموخت، بسیار
زیباست. در حوزه فلسفی که بسیار دور از این مسئله قرار دارد، این سوال
نیز مطرح میشود که آیا اعداد صحیح و اشکال هندسی وجود دارد؟ به
عبارت دیگر آیا این اعداد خارج از ذهن انسان هم وجود دارند یا اینکه
توسط این ذهن به عنوان ابزاری برای فهم جهان ساخته شدهاند. در آن
زمان من هنوز نمیتوانستم درباره این مسایل بیاندیشم. فقط به سرعت
متوجه شدم که این مسئله بسیار زیباست و احتیاج به استدلال و توضیح
ندارد.
اما در این جا چه چیزی زیبا بود؟ در زمانهای خیلی دور، دو تعریف از
زیبایی وجود داشت که با یکدیگر در تناقض بودند، مناقشه میان این دو
تعریف، در عصر رنسانس نقش مهمی ایفا کرد. در تعریف اول، زیبایی عبارت
بود از مطابقت اجزاء با یکدیگر و با کل. تعریف دوم که مربوط به
افلاطون بود، عبارت بود از شهود کل جاویدان «واحد» بوسیله پدیدههای
مادی بدون هر ارتباطی با اجزاء. در مثال ریاضی ما، تعریف اول بیشتر
مورد نظر است. اجزاء، در این جا مشخصات اعداد صحیح هستند، قوانین حاکم
بر ساختارهای هندسی و کل به طور واضح سیستم اصول موضوعه ریاضی است که
در پشت آن قرار دارد و ریاضیات و هندسه اقلیدسی به آن متعلق هستند.
یعنی رابطه بزرگ که به خاطر عدم تناقض در سیستم اصول موضوعه، تضمین
شده است، ما میدانیم که اجزاء فرد با یکدیگر تناسب دارند و همینطور
به عنوان اجزاء به این کل متعلق هستند و وحدت و سادگی این سیستم اصول
مو ضوعه بدون هیچ تأملی بسیار زیباست. بنابراین، زیبایی با مسئله
بسیار قدیمی «وحدت» و «کثرت» سرو کار دارد که خود با «وجود» و «شدن»
رابطه تنگاتنگی دارد و یکی از موضوعات اصلی فلسفی در یونان بوده
است.
از آن جایی که ریشههای علوم طبیعی دقیقاً در این جا قرار دارد،
ترسیم حرکت فکری هر یک از دوران گذشته در اشکال بزرگ جالب خواهد بود.
یکی از سوالهای اصلی فلسفه یونان، اصل کلی است که توسط آن میتوان
کثرت متنوع پدیدهها را قابل فهم کرد. پاسخ معروف طالس ملطی «منشأ همه
چیز، آب است» حتی اگر به نظر ما غریب برسد، به نظر نیچه مطالبه اصلی
فلسفی در اینجا اهمیت پیدا کرده است:
۱ـ انسان باید در جستجوی یک چنین اصل کلی واحد باشد.
۲ـ پاسخ باید فقط عقلانی باشد، یعنی نباید به افسانه اشاره
شود.
۳ـ بعد مادی جهان باید در اینجا نقش مهمی ایفا کند.
در پشت این خواستهها طبیعتاً این شناخت بسیار مهم است که فهم فقط
یعنی: شناخت روابط ، یعنی خطوط واحد و مشخصات خویشاوندی در
تکثر.
اما اگر یک چنین منشأ واحدی برای همه چیز وجود داشته باشد، آن وقت
اجبارا این سوال مطرح میشود ـ و این مسئله اولین گام در راه این فکر
بود ـ که پس چگونه میتوان به وسیله آن، تغییر و تحول را فهمید. این
مشکل به ویژه در پارادوکس معروف پارمنیدس قابل شناخت است. باشنده فقط
این است و نباشنده وجود ندارد. اما اگر فقط باشنده وجود داشته باشد،
آن وقت نمیتواند هیچ چیز خارج از باشندهای قرار داشته باشد که این
باشنده را که باعث تغییرات و تحولات میشود تنظیم کند. بنابراین
باشنده میبایست جاودانی، یک شکل، و از نظر زمانی و مکانی محدود باشد.
بنابراین تغییرات و تحولاتی را که ما تجربه میکنیم، میتواند فقط
ظاهر باشد.
تفکر یونانی در این پارادوکس نمیتواند ساکت بماند. تعویض جاودانی
پدیدهها بلافاصله وجود داشته است تا بتواند آن را توضیح دهد. برای
رفع این اشکال، فلاسفه مکاتب مختلف پیشنهادهایی کردهاند. یکی از این
راهها به نظریه اتمی دموکریت ختم شد. در کنار باشنده، امکان وجود
نباشنده به عنوان یک امکان وجود دارد، یعنی امکانی برای حرکت و شکل
وجود دارد و به عبارت دیگر یعنی فضای خالی وجود دارد. باشنده، قابل
تکرار است و به این ترتیب بشر به تصویر اتمها در فضای خالی رسید؛
تصویری که بعداً اساس علوم طبیعی قرار گرفت. اما دیگر از این راه
صحبتی نمیکنیم. بلکه باید راه دیگر بهطور دقیقتر شرح داده شود که
به ایده افلاطون منجر میشود و ما را بلافاصله به مسئله «زیبایی»
نزدیکتر میکند.
سرمنزل این راه مدرسه پیتاگوراس است. در این مدرسه، این فکر به وجود
آمد که ریاضیات و نظام ریاضی، یک اصل کلی است که توسط آن میتوان تکثر
پدیدهها را فهمید. در این مورد از پیتاگوراس اطلاع زیادی دردست
نداریم ولی شاگردان او که به احتمال زیاد یک فرقه مذهبی بودهاند،
عقیده به آموزههای جابجایی روح داشته و قواعدی نیز برای حفظ و تکامل
آن وضع کرده و آنها را به پیتاگوراس نسبت دادند. از جمله مشغولیتهای
آنها، موسیقی و ریاضیات بوده است که بعداً نقش مهمی را ایفا کردند.
یکی از کشفیات پیتاگوراس، این بود که زههای کشیده شده ارتعاشی
یکنواخت، وقتی دارای هارمونی میشوند که طولهای آنها در یک نسبت
ساده اعداد گویا قرار داشته باشد. ساختار ریاضی، به عبارت دیگر نسبت
اعداد گویا به عنوان منبع هارمونی شناخته شد. این کشف مطمئناً یکی از
موفقترین کشفهای بشر در طول تاریخ بوده است. صداهای هارمونی دو زه
باعث بهوجود آمدن طنین زیبایی میشود. گوش انسان عدم هماهنگی
ناآرامیهای بهوجود آمده ناشی از نوسان را ناراحتکننده احساسی کرده
و آرامش هارمونی را زیبا احساس میکند. بنابراین روابط ریاضی
سرچشمه«زیبایی» بوده است.
زیبایی با نظریهی یکی از تعاریف قدیمی در یونان، یعنی تطابق صحیح
اجزاء با یکدیگر و با کل تعریف شد. در اینجا، اجزاء صداهای فردی بوده
و کل نیز طنین هارمونیکی میباشد. رابطه ریاضی میتواند دو جزء مستقل
را به یک چیز کلی وصل کند تا از آن، صدای زیبایی شنیده شود. این کشف
پیتاگوراس بود که باعث بهوجود آمدن طرز تفکر جدیدی شد و نتیجتاً این
ایده بهوجود آمد که منشأ همه اشیاء نمیتواند یک ماده بامعنا باشد
مثل آب در نظریه طالس، بلکه سر منشاء باشنده میتواند یک اصل بامعنا
باشد. به این ترتیب یک فکر اساسی بهوجود آمد که بعداً اساس همه علوم
طبیعی را تشکیل داد.
ارسطو در کتاب خود به نام «متافیزیک» درباره آموزش ریاضیات و ترویج
آن و همچنین نگاه به اصول ریاضیات به عنوان اصول همه باشنده، صحبت
میکند. در ضمن به خصوصیات اعداد به عنوان اصول هارمونی نگاه میشود،
چون فهم انواع مختلف پدیدهها، وقتی امکان دارد که ما در آن، اصول
واحدی را بشناسیم که به زبان ریاضی میتوانند، بیان شوند. به این
ترتیب یک رابطه تنگاتنگ میان امر مورد فهم و زیبایی به وجود میآید.
چون وقتی که زیبایی به عنوان تطابق اجزا میان یکدیگر و با کل تلقی
میشود و از طرف دیگر هنگامی که همه فهم توسط این رابطه صوری به وجود
میآید، پس تجربه زیبایی تقریبا شبیه تجربه رابطه فهمیده شده یا حداقل
دانسته شده میباشد.
گام دیگر در این راه توسط افلاطون با فرموله کردن آموزه مُثُل
برداشته شده است. او اشکال کامل ریاضی را در برابر ترکیبات ناقص جهان
محسوس جسمانی قرار میدهد، مثل قرار دادن دایره کامل ریاضی در مدارهای
دایروی ناقص کواکب. اشیاء مادی تصاویر هستند، تصاویر، سایههای اشکال
واقعی ایدهآل؛ و امروزه ما درصدد ادامه تحقیق در مورد این اشکال
ایدهآل هستیم که آیا واقعی هستند و یا نه؟ چون در حوادث مادی تا
اندازهای موثر هستند. افلاطون به طور واضح در این جا میان یک وجود
جسمانی قابل دسترسی نسبت به حواس و یک وجود محض ایده آل که بوسیله
حواس قابل درک نیستند، بلکه فقط در اعمال ذهنی قابل درک هستند فرق
میگذارد. این وجود غیرمادی به هیچ وجه به تفکر انسانی احتیاح ندارد
تا از آن به وجود آید. برعکس وجود واقعی است که جهان جسمانی و تفکر
انسانی از آن تقلید شده است.
درک مُثُل با ذهن انسانی همانطور که نامش میگوید، بیشتر یک تماشای
هنرمندانه و یک اطلاع نیمه آگاهانه است تا یک شناخت از طریق فهم، این
یک خاطره دوباره از اشکالی است که در این جان قبل از موجودیت زمینیاش
کاشته شده است. مُثُل اصلی مُثُل زیبایی و نیکی است که در آن، امر
الهی قابل رویت میشود و در هنگام نگاه به آن بالهای جان رشد میکند.
جملهای در «فایدوس» میگوید: «جان میترسد، یکه میخورد وقتی به
«زیبایی» نگاه میکند، چون احساس میکند که چیزی در او احضار میشود
که توسط حواس از خارج به او نرسیده است، بلکه سرچشمه آن در حوزه
ناخودآگاه عمیق او قرار دارد.
حالا دوباره برگردیم سرمسئله فهم و علوم طبیعی. افلاطون و پیتاگوراس
عقیده دارند که انواع مختلف پدیدهها قابل فهم هستند، چون در اینجا
اصول واحدی، اساس کار را تشکیل داده است که میتوان آن را با نمایش
فرمولهای ریاضی بیان کرد. به این ترتیب در حقیقت پیشاپیش برنامه علوم
طبیعی دقیقه امروزی تدوین شده است. اما این برنامه علوم طبیعی دقیقه
در قدیمالایام امکان اجرایی نداشت، چون اطلاع تجربی از اجزاء در
حوادث طبیعی وجود نداشت.
اولین قدم برای شناخت عمیق اجزا توسط فلسفه ارسطو برداشته شد.
علم/ورنرهایزنبرگ ؛ ترجمه شهرام تقیزاده انصاری
برگرفته ازروزنامه اطلاعا ت