تعداد بازدید :249
ماتریکس ایرانی
اولین بار در دهه ۱۳۶۰ در خوابگاه امیرآباد (ساختمان ۴، اتاق ۴۷) با چند تن از دوستان نشسته و گعده دانشجویی داشتیم که یکی از رفقا که دانشجوی دانشکده فنی بود، شروع کرد به تفصیل در باره کامپیوتر و مزایای فضاهای مجازی سخن گفتن. مثل یک خطیب و معلم دقیق سخن میگفت و هنوز حرفهایش را به خاطر دارم. داشتم جزوه سبکشناسی استادم دکتر محمود عبادیان را، که با دستگاههای آیبیام تایپ شده بود، ویرایش و غلطگیری میکردم. دوست مزبور گفت: «مثلا همین حروفچینی، با برنامههای جدید و در فضاهای مجازی، کارها را چنان راحت خواهد کرد و چنان سرعت و وسعتی به این نوع فعالیتها داده خواهد شد که حیرت کنید!» خلاصه آخر سر هم در باب پرسش من که هاج و واج و ناباورانه پرسیدم: «میشه راجع به فضاهای مجازی بیشتر توضیح بدهی چه جور جایی است؟» شرح جامع و مستوفایی داد که نیمی علمی بود و فنی (که من سر در نیاوردم) و نیمی تخیلی و هیجانانگیز مثل فیلم ماتریکس(که خیلی حظ کردم اما باز هم چیزی نفهمیدم)!
تعجب نکنید. من البته آدم متوسطاحوالی هستم؛ اما در میانه دهه ۶۰ خورشیدی، برای این شهرستانی بختبرگشته و تازه از جنگآمده، این حرفها خیلی دیریاب و ثقیل بود. خاصه برای من که ادبیات میخواندم و تمام بهرهام از علم نوین، در خواندن کتاب مرحوم راشد به نام «دو فیلسوف شرق و غرب: ملاصدرا و اینشتین» خلاصه میشد و تقریر شیوای آن خطیب و دانشمند بزرگوار از تئوری نسبیت در مقایسه با نظریه حرکت جوهری.
اما این مباحث تنها برای من ثقیل و دیریاب نبود، دانشجویان فیزیک و طب و معماری هم از سخنان آیندهنگرانه و دانشورانه آن دوست نابغه و آیندهنگر حیرت کرده بودند. خوشبختانه همین امر، قدری آلام مرا در احساس کمسوادی تسکین میداد. دوست نابغهمان البته مثل بیشتر استعدادهای برتر، چند سال بعد راهی دانشگاههای فرنگ شد و اکنون در دانشگاه کلمبیا استادی برجسته و مشاور و همکار بزرگترین مؤسسات رایانهای است.
من البته مخالف مهاجرت نخبگان هستم، اما نه در این مورد خاص؛ زیرا همینها بودند که با نگاه و ارادهای فراتر از زمان، آرمانها و تخیلات را متحقق کردند و جهان جدید را با تمام وسعت و پیچیدگیاش در اختیار ما قرار دادند. ما از برکت کار و فکر اینها داریم بهره میبریم و به همین دلیل حرمت و احترامشان برای همه واجب است. از بیل گیتس تا استیو جابز و حتی همین مارک زوکربرگ و دوستانش که اتفاقا همگی در ایام شباب و به معجزه خلاقیت و نیروی جوانی، کارهایی کردند که ماهیت جهان و نگاه به هستی و سرنوشت انسان دگرگون شد. کاری که اینها کردند و قدرتی که از طریق علم و اطلاعات و فنون ارتباطی ایجاد کردند، هزاران برابر بیش از قدرت سرداران و سلاطین و جهانگیران و جهانخواران تاریخ است.
طعنهای است به بختنصر و نمرود و اسکندر و چنگیز و آتیلا و نرون و ناپلئون و هیتلر و صدام و جرج واکر بوش و پدرش و نیز به دونالد ترامپ که خیلی دلش میخواهد مردم ستایشش کنند، اما جز نفرین و ناسزا و تمسخر نصیبی نبرده است!
به بحث خودم برگردم، حضور این مغزهای نابغه در مراکز ارتباطات و تولید اطلاعات، و ظهور عرصههای نوتر و بکرتر در زندگانی انسان معاصر، در هر کجا که پهنههای فعالیت وسیعتر و تساهل و رواداری بیشتر باشد، برای ما و خود آنها و تمام مردم جهان بهتر است و راهگشاتر. نعمتی است همچون آزادی، سرمایهای است از جنس ذهنی و اندرونی، ماجرایی است باطنی و مَجازی که هنوز تمام زوایایش درک نشده است.
همان دورهای که دربارهاش سخن گفتم، یعنی سی سال قبل، در اواخر جنگ شوم بعثیان علیه کشور عزیز ما، که نگاه و نظرها همه به سوی سیاست و برزخ جنگ معطوف بود، به خاطر دارم که استاد دکتر نصرالله پورجوادی در نشریه مستطاب و پر مایه «نشر دانش»، سرمقالهای در همین باب نوشته و جستارگشایی کردند تا اهمیت موضوع هرچه زودتر و بیشتر مد نظر قرار گیرد. پورجوادی از دیدارش با برخی اساتید غربی و متخصصان رایانه سخن گفته و ورود به جهان اینترنت و دنیای مجازی را با کنایاتی ابلغ من التصریح اعلام کرد. خوب یادم مانده که روی پلکان ورودی دانشکده ادبیات نشسته بودم و پس از خواندن مطلب مذکور، هنوز ناباورانه تصور میکردم در سخنانی از این نوع، کلی گزافه و اغراق وجود دارد. در اصلِ موضوع و اهمیتش تردید نداشتم، در سرعت برآمدن و رسیدنش گمان داشتم. تصوراتم از علم و تغییرات علمی، قرن نوزدهمی و حتی قرون وسطایی بود و خیال میکردم از طرح یک ایده تا تحقق لوازم و محاسبه امکانات و لوازم ظهور و بروزش، زمانی دراز به طول خواهد انجامید. این حرفها و نوشتهها برایم داستانهای علمی ـ تخیلی ژول ورن را تداعی میکرد که یک سده فاصله افتاد تا بشر زیردریایی ساخت و دوبرابر بیشتر که پای بر کره ماه نهاد و وارد فضای فرازمینی شد. تصور میکردم این ایدههای علمی، برای نسل بعد است که زندگی راحتتر اما فوقالعاده جالب و عجیبی را تجربه خواهند کرد.
سرعت تحول
واضح است که من خطا میکردم و ادراکم از دنیای پیرامون و تحولات آن، فوقالعاده نابجا و ارتجاعی بود. دنیا با چنان سرعتی زیر و رو و متحول شد و من جا ماندم که باورش هنوز برایم سخت است؛ اما پذیرفتم. خوشبختانه قدرت پذیرفتن و هضم دادههای نو و دستاوردهای تازه در فرهنگ ایران بسیار بالاست و تاریخ گواه است که ایرانیان به طور کلی در برابر دانش و خلاقیت فروتناند. هرچند در باب مسائلی دیگر ممکن است مغرور به نظر آیند. این خصوصیت، یکی از مؤلفهها و مزایای تمدن ایرانی و زبان و فرهنگ فارسی است. برای مقایسه، سلفیها و تکفیریها را در نظر بگیرید. به صاحبان علم و تمدنهای دیگر به چشم انکار و تخویف مینگرند! همه چیز را تخریب میکنند. واکنش نامعقول دارند. نزاعپیشه و خصمانگارند. دیگری را به رسمیت نمیشناسند و به ضعف و واپسماندگی خود میبالند و مینازند و به جای آموختن از صاحب فن، به او میتازند. ساختن را ناخوش میدارند و شکستن را خوش. جهل را علم، و تعصب را مرام، و تقلید را روش، و خونریزی را منش خود قرار دادهاند.
در میان ما هم چنین تیرهاندیشانی هستند؛ ولی خدای را صدهزار مرتبه شکر، غلبه ندارند و اقلیتی بیش نیستند.
شاید البته بهتر است در این داوری هم قاطع نباشم! اینها اقلیتی حقیر، اما مدعی و مزاحم و قلچماقند که هیاهوی بسیار دارند. طبل میانتهی است که از اندرونه پوکش، صدای بلند برمیخیزد و گاهی در خیابان رختخوابی پهن فرموده، دلنوشته میخوانند و به عقلای قوم فحاشی میکنند.
بگذریم. به قول طلبهها: علیکم بالمتون لا بالحواشی. برخلاف تصوراتی که من داشتم و بسیاری همچون من داشتند، شدت تحولات چنان بالا گرفت و برنامهها و ایدهها و حتی تخیلات، با چنان سرعتی رنگ واقع به خود گرفت که زنگها به صدا درآمد. زنگ دگرگونیهای بزرگ. زنگ انقلابی کاملا متفاوت که سرشت و سرنوشت زمین و زمان و انسان و جهان را بهکلی زیر و رو میکند. به همین دلایل، در ابتدای دهه ۷۰ متوجه شدم که منازعهای تازه و متفاوت قرار است در بگیرد؛ مثل همان سنّت و تجدّد، مثل مطالبی که آلاحمد و شریعتی و نصر و نراقی و شایگان و فردید و دیگران مطرح میکردند.
دویست سال بود که ما در این نزاع تاریخی درگیر شده و راه حلی هم نیافته بودیم. درهای تجدید و تجدّد باز شده بود و سنتهای دیرپا نیز کارآمدی کهن را از کف داده بود؛ ولی ما در برزخ این و آن، و نه این و نه آن، دائما نهضت و انقلاب و جنبش و خیزش روی صحنه میبردیم. گاهی انقلاب فرهنگی و زمانی گفتگوی تمدنها میکردیم. همه را بر خیال خویش میتنیدیم.
اما جنس وقایع و تحولات اخیر، از اساس متفاوت است. قدرتی که ایجاد کرده، زلزله و ولولهای که در مردمان و بخصوص جوانها برمیانگیزد. حیطه نفوذش دیگر مکان امن و محیط خصوصی و جای پرت در جهان باقی نمیگذارد و سرانجام ابزارها و امکاناتی در اختیار مردم نهاده که دنیا را در حد یک دهکده و بلکه یک تالار اجتماعات کوچک کند. این تمایزات چه تصوری برمیانگیزد و چه راهی پیش پای مخاطبان جهان سنتی باقی میگذارد؟
رسانههای مدرن
سال ۱۳۷۱ که روزنامه همشهری، به مثابه نخستین رسانه مدرن با شکل و محتوای نو وارد بازار مطبوعات ایران شد، یکی از نخستین جلوههای عرضه اطلاعات و آگاهی مدرن وارد فضای زندگی مردم شد. این پدیده، ویدئو بود و بهرغم این که ممکن است الان با آن فیلمهای کوچک و بزرگش قدیمی و عتیقه به نظر برسد، نقش عظیمی در گشایشهای فرهنگی و امتزاج فرهنگ بومی در فضای جهانی داشت. من در نخستین شمارههای روزنامه ستونی نوشتم با عنوان: «ویدئو، ماهواره و ارتباطات جدید». توضیح دادم که جلوی موج اقیانوس و باد را نمیتوان گرفت؛ اما میتوان بر موج سوار شد وباد را در بادبان مهار کرد و از آن توش و توان آن بهرهها گرفت. ده شماره توضیح و استدلال دلسوزانه که آخرسر از سوی یکی از جراید متهم به ترویج غربزدگی و وادادگی شدم و از ترس خود و مصالح روزنامه نوپایی که تازه جا افتاده بود، رهایش کردم!
ویدئو درس تاریخ نوین برای ما بود و ای کاش مسئولان این درس را بهخوبی میآموختند و در موارد مشابه قیاس میکردند و به کار میگرفتند. این دستگاه و فیلمهایش در سیستمی ساده، ترس مردم را از امکانات نو و ارتباط با جهانها و فرهنگهای متفاوت از بین برد. سینمایی کوچک و خصوصی در اتاق شما بود.
جالب آنکه بلافاصله شبکه عظیم توزیعکنندگان فیلمها و نظام استیجاری دستگاه ویدیو و فیلمهای ویدیویی به شغل ثابت هزاران نفر بدل شد. در دورترین روستاها و میان عشایر هم میشد موتورسوارانی با خورجینی از فیلمهای کهنه و نوی فارسی یا هندی یا هالیوودی را دید!
اما شگفت آنکه جمعی با درک نامعقول و بازدارندگیهای پرهزینه بار گناه و جرم را بر این امکان و ابزار حمل کردند و تخاصم و تضادی بیهوده را گسترش بخشیدند.
قانون را ابزار محدودیت کردند، درحالی که بسیاری از عاقلان و دلسوزان انذار دادند که انکار، دمار از روزگار مردم و مملکت و قانون درمیآورد. با نیاز و خواست معقول مردم نباید مخالفت کرد. مصلحت همینجا کاربرد دارد. چقدر توان و فرصت و نیروی مفید هدر رفت تا سرانجام بحث «ویدئوسرا»ها مطرح شد و برخی متولیان رسمی به خیال خود سررشته کار را به دست باکفایت خود گرفتند. اما همیشه آن که تغافل میکند، بیشتر زیان خواهد کرد، حتی از آن که غافل بوده است! روزی برای دیدار و مصاحبه با مرحوم آیتالله فاضل لنکرانی به قم رفتم. مدیر مسئول همشهری از من خواست که در باب ویدئوکلوپ و نظارت بر توزیع فیلمهای ویدئویی خدمتشان توضیح دهم.
در وزارت ارشاد و شهرداریها این بحث و تعیین ضوابط آن مطرح شده بود و گویا من هم اصلا برای همین امر به بیت آن مرجع فقید رفتم. پس از توضیحات من که بیان امور بدیهی بود، ایشان گفتند: «یک عده دائما به بیوت مراجع رجوع میکنند و چنان مضرات و منکراتی تعریف میکنند که بیانش هم سخت است. البته من آنها را میشناسم.
کارشان همین است.» سپس بولتنی را به من نشان دادند که گزینش و چینش و حتی جعل مجموعهای از خبرها و مصائب و فاجعهها بود که طبق نظر نویسنده، در نتیجه دیدن ویدئو بوده است. نظر مرا نیز جویا شدند. خدمتشان عرض کردم: «این هم ابزار است. مثل شمشیر. هم میتواند مؤمن بکشد هم کافر. ابزار که گناهی ندارد. باید به کار برنده را مراقبت و تربیت کرد.» از این پاسخ خرسند شدند و محبت کردند. بیرون آمدیم تا برویم خدمت آیتالله حسنزاده آملی که توفیق رفیق نشد.
و اما تلفن همراه!
هنوز ماجراهای ویدئو تمام نشده بود که اندکی بعد در همان سنوات، سرو کله موبایل پیدا شد. و این آغاز یک موج تازه در روابط و آگاهیهای انسانی بود. شتاب این ابزارهای تحولآفرین در کمیت و کیفیت زندگانی ما نیاز به شرح و بیان ندارد. این روزها شبکههای اجتماعی با سرعتی حیرتانگیز در حال گسترش است. نیازی هم به نمایشگر (مونیتور) و رایانه ندارد. کافی است گوشی موبایل مناسبی تهیه کنید. امکانات ارتباطی و شبکههای اجتماعی شما را غرق میکند. قطار ایمیل، جیمیل، فیسبوک، توییتر، یوتیوب، اینستاگرام، وایبر، واتساپ و دیگر شبکههای اجتماعی که بسیار مقبول کاربران سراسر دنیا، خصوصاً ایرانیان بوده، بیوقفه و با شتاب از راه رسید.
ایرانیان از همان ابتدا در جمع پیشتازان بهره وری از این امکانات بودهاند. راستش هم خوب و هم بد از آنها استفاده کرده و میکنند! هرچند سرعت و ظرفیت اینترنت، در گذرگاه دریچه تنگ برخی ممیزان کوچک شده و به قول رئیسجمهور در شأن ملت ایران نبوده است، اما مردم حداکثر استفاده را کردهاند. روزی مثل جرم دانستن ویدئو، این شرایط هم دگرگون میشود. فقط زخم هزینهها و فرصتهای سوخته برجا میماند.
ماجراهای مربوط به ویدئو و ویدئوسراها و برخی ابزارهای مدرن و داستان تلخ امتناع و ممنوعیتهای سلیقهای و فاقد منطق آن، بارها مورد بحث قرار گرفته و من هم در عبارات پیشین مختصری درباره آن بیان کردم. البته شمهای را، وگرنه: شرح این قصه غمبار نه این بود که رفت! به تعداد کسانی که در یک دوره کوتاه یا بلند آسیب دیدند و دچار مشکل و مسئله شدند و سرمایه و فرصتهایی که از کف رفت، قصه و داستان در دل این ماجرا نهفته است. روزی باید برخی جزئیات را استخراج و بیان کرد تا دانسته شود صدور بخشنامه و امریه و حتی قانون، در غیاب منطق و مصلحت و عقل و آیندهنگری، چقدر زیانبار و بیهوده است.
تجربه فرهنگی و اجتماعی
اما چرا این تجربه را دوباره بازگو کردم؟ زیرا ویدئو تنها یک تجربه فرهنگی و اجتماعی کوچک بود در مقابل طوفان عظیم تغییرات و تحولاتی که از راه رسیده و دیگر هیچگاه منقطع نخواهد شد. آن ماجرا باید درسی باشد برای کسانی که مقابل باد دیوار میکشند و با کلاه یا چتر کوچک خود میخواهند جلوی برف زمستانی را بگیرند؛ اما برف خواهد آمد و جهان را سپید و زیبا خواهد کرد، چه اینها بر سر خود کلاه بگذاریم یا نگذاریم! اگر باز هم همان رفتارها را درپیش بگیریم، فقط هزینه مردم و مملکت بالا میرود و دیگر اعتبار و ارزشی نداریم. اگر به ایستگاه ترقی برسیم و سوار قطار پیشرفت و توسعه بشری شویم، پیش میرویم، والا جا میمانیم و کسی هم ما را به یاد نخواهد آورد.
ماجرای ویدئو تجربهای دووجهی در ابتدا و مقدمه انقلاب عظیم ارتباطات و انفجار اطلاعات در قرن بیست و یکم برای ما بود. مردم در سوی درست این ماجرا قرار داشتند و برخی مدیران و سیاستگذاران در سوی دیگر. مردم ویدئو را انتخاب کردند و بدان به مثابه ابزار گسترش هنر و آموزش و امکان تازهای برای ارتقای زیست و فراغت نگریستند؛ اما در سوی دیگر از دین و قانون استفادهای مناسب نشد تا بگویند حرام است و مایه فساد خانوادهها و جرم و ابزار اشاعه منکر و تهاجم به سنت و فرهنگ اسلامی.
اگر حافظهها یاری نمیکند، سری بزنید به روزنامههای نیمه اول دهه ۷۰ خورشیدی تا هیاهوی غریب و هزینه و نیروی عظیمی را که در این راه مصروف شده به خاطر بیاورید. این یک واقعیت تلخ است که اکثر مردم باید چوب کجسلیقگی اندکی معدود را بخورند و سکوت کنند. امروز میتوان پرسید: آنهمه بگیر و ببند و کوچککردن ظرفیت تفسیر از دین و خرجکردن از مقدسات برای چه بود؟ آیا اگر چیزی کفر و خلاف دین است، ظرف دو سه سال عوض میشود و پوست میاندازد؟ دین سرمایه بزرگ و محمل ایمان و اخلاق و ارزشهای اعتقادی ماست. نباید دائما دستخوش تغیّرات و کنشهای محدود و زودگذر قرار گیرد.
باری، ما از آن رهگذر عبور کردهایم و موج سنگین گذر زمان با سرعتی هزار برابر تواریخ گذشته، در حال عبور است. تحولات شتاب گرفته و آنچه در گذشته در قرنی رخ میداد، اینک در یک یا چند سال رخ میدهد.
از آغاز تلفن همراه در یکی از خیابانهای نیویورک، تا امروز که ما و تقریباً تمام مردم جهان با یک گوشی کوچک به قدر کف دست، دهها و صدها کار مالی و اطلاعاتی و ارتباطی و هنری و فیلم و عکاسی و موسیقی و بازیهای جورواجور و چه میدانم، تعداد کارهایی که میشود با یک گوشی آیفون اندرویدی متوسط احوال انجام داد، آنقدر زیاد است که به شمار درنمیآید.
این نه برای طبقه و قشری خاص، بلکه عمومی و همگانی است و همه مردم جهان از امکانات و مواهبش میتوانند بهرهمند شوند. پس میبینید که بیراه نمیگویم، طوفانی آغاز شده و سر باز ایستادن هم ندارد و به بخشنامههای ما بیاعتناست. میآید و میگذرد.
اینجاست که به همان بحث اولم یعنی ویدئو بازمیگردم و به مسئولان عزیز و مدیران مربوطه یادآور میشوم که یک اشتباه را دو و یا چند بار تکرار نفرمایید.
به خاطر بیاورید که اگر از ابتدا به جای بگیر و ببند و مصادره ویدئوها و شکستن دل و غرور بسیاری از مردم، این پدیده را مطالعه و توسط کارشناسان اجتماعی و متخصصان فناوری و صاحبنظران فرهنگی مدیریت میکردید، چقدر به کشور فایده میرسید؟ اکنون موجهای تازهای رسیده و تجربهها و امکاناتی که بیش از سختافزار و ماهیت فیزیکی، دارای هویت و ماهیت نرمافزاری است. هر روز هم در حال ارتقا و گسترش کیفیت و بهبود عملکرد است. تعداد این پدیدهها بسیار است.
شبکههای اجتماعی، در اساس یک مکان و امکان ارتباط فردی و جمعی و محلی برای مبادلات فرهنگی و گفتگوی فردی و جمعی است. مثل یک پاساژ است که قهوهخانه و کافه و نمازخانه و کافینت و مغازههای تجاری و کتابخانه و تماشاخانه و خیلی چیزهای دیگر دارد و همه اینها یکجا و با صرف انرژی اندکی در دسترس است. خوب، در گوشه و کنار ممکن است مغازهداری خلافی مرتکب شود. گرانفروشی کند یا جنس قاچاق بفروشد و یا حتی بالاتر از آن، ممکن است یک قاچاقچی یا فروشنده صور قبیحه در گوشه و کنار پاساژ بکوشد تجارت غیرقانونی و نامشروع خود را پیش ببرد. و مگر غیر از این است که در گوشه و کنار شهر این مسائل ممکن است رخ دهد و گاه و بیگاه رخ میدهد؟ آیا نهادهای قانونی پاساژ را خراب میکنند یا راههایی برای دستگیری مجرمان و پیشگیری از وقوع جرم پیدا میکنند؟
در جامعهای که هر امکانی برای تبادل نظر و گفتگو میتواند تشریک مساعی به مهربانی و تسامح جمعی باشد، باید از ابزارهای ارتباطی، بهویژه فضاهای ارتباط و مفاهمه جمعی استقبال کرد. امکاناتی مثل فضاهای مَجازی و شبکههای اجتماعی، ظرفیت تعامل و تحمل را در مردم افزون میسازد. قطعاً هر تجربهای با آزمون و خطاهایی روبروست. این مسائل اجتناب ناپذیر است.
هیچ شاگردی در مدرسه تا دهها مسئله را غلط ننویسد، نمیتواند درست حل کند. تا دهها صفحه پاره نکند، نمیتواند انشای خوب بنویسد. امان بدهید. این طبیعت زندگی است. تا بچهای زمین نخورد و مدتی چهاردست و پا راه نرود، قادر به ایستادن نیست. تا کودک شما آیات و کلمات نماز را بارها اشتباه نخواند، نمیتواند تلفظ درست و قرائت و اعمال صحیح و مقبول را انجام دهد. نباید در مرحله تجربه و خطا بگویید کافر است و گنهکار! نباید تنبیه شود، وگرنه ممکن است صد و هشتاد درجه خلاف آنچه تصور میکنید، عمل کند و اگر چنین شد، شما مقصر و قاصرید.
مردم ایران، در شرایطی که از تنوع فرهنگی در تراکم کلانشهرها برخوردارند، جامعهای جوان و تحصیلکرده را پدید آوردهاند. تجربه ما در خاورمیانه و کشورهای اسلامی، منحصربه فرد و یگانه است. این جامعه از هر فضای ارتباطی و هر تجربهای که امکان مفاهمه و مصاحبت را تسهیل نماید، استقبال میکند. قبلا برخی تنگنظریهای سیاسی و جناحی موجب محدودیت اطلاعات و ارتباطات برای مردم میشد؛ اما امروزه که ما مدعی الگوی آرامش و مردمسالاری در جهان اسلام هستیم، مبادا کسانی دوباره تجربههای شکستخورده را بیازمایند.
امریکا و متحدانش ما را تحریم اقتصادی کردهاند، اما نباید ما نیز دور خود حصار بکشیم و تحریم اجتماعی و فکری را نیز بدان بیفزاییم. باید از طریق شبکههای اجتماعی تمام مرزها را بشکنیم. گذشته را چراغ راه کنیم، به قول حافظ: «من جرّب المجرب حلّت به الندامه»: هر که یک تجربه را دو بار بیازماید، شایسته پشیمانی و سرزنش است. هرچند که دیدهایم کسانی را که صد بار بر یک کار بیهوده اصرار و آن را تکرار میکنند و زیانها به بار میآورند.
هر که نامخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
سخن کوتاه کنم و بگویم که به دلیل اهمیت موضوع باز در این باب سخن گفته شد و به قدر وسع فهم خود در این باره توضیحات و توصیههایی، بهویژه به کاربران شبکههای اجتماعی خواهم داشت؛ اما در اینجا، هم مسئولان و هم مردم و کاربران شبکههای اجتماعی جدید باید از فرصت و امکاناتی که این فضاهای ارتباطی ایجاد کردهاند، کمال استفاده را ببرند و قلمرو تجربههای اجتماعی را عمق و وسعت ببخشند. بهتر است چشمان خود را بشوییم و تنگچشمی نکنیم.
چرا باید فقط دیده به بد دیدن آلود؟ هزار نکته زیبا و باریکتر ز مو اینجاست. شبکههای اجتماعی اگر ده عیب داشته باشد، هزار حسن دارد.
یکی از هزار، گفتگوی جمعی و نزدیکشدن دلها و اشتراک اطلاعات و افزایش دوستی و محبت است. یک مجال تازه و خوب است. مجالی برای مهربانی و اندیشه… و که حکیمی فرموده است: «مهربانی بر اندیشه مقدم است».
برگرفته از روزنامه اطلاعات