تعداد بازدید :833
معماری معانیِ لطیف را بر پیکر عناصری زمخت متجلّی میسازد
نخستین درسگفتار از پروندهی «بازشناخت هنرهای فضاوند»، میزبان مباحث دکتر عبدالرضا مظاهری استاد عرفان اسلامی و رئیس دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز، پیرامون «عرفان و معماری» بود. این نشست ۲۶ دی ماه سال جاری برگزار شد و متن زیر مختصری از گفتههای دکتر مظاهری است
سخنم را با ذکر این آیه «وَ کَذلِکَ نُري إِبْراهيمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (ما به ابراهیم ملکوت آسمان و زمین را نشان دادیم - سوره انعام - آیه ۷۵) آغاز میکنم. زیرا بحث حاضر به شرح ارتباط میان دو مفهوم «ملکوت» و «معماری» خواهد پرداخت. این بحث بخشی از بحث کلیتری است که به چگونگی ارتباط میان «عالم بالا» (اعیان ثابته - عالم ملکوت) و «عالم پایین» (اعیان خارجه - عالم ناسوت) میپردازد. اسرار ملکوت به انبیاء آشکارا و عریان نشان داده شدند و بحث ما از این نقطه آغاز میشود که این اسرار به غیر انبیاء - هنرمندان، شاعران، فیلسوفان، عارفان و … - چگونه نشان داده میشوند؟ پاسخ، تمثیل، سمبول و نماد است. سمبول (واژهای یونانی) در معنای قدیم آن، به حلقهای گفته میشد که برای عقد پیوندی میان دو تن، به دو نیم میشده تا هر نیمه نزد یکی از آنها نگهداری شود. این دو نشان، چون به یکدیگر میپیوستند و بدرستی با هم مطابق میافتادند، گواه آن پیوند دانسته میشدند.
اسرار پیوند میان عالم ملکوت با عالم
ناسوت را هم نه با فهم ظاهر بل تنها از راه تمثیلها و نمادها میتوان
دریافت. میرفندرسکی (حکیم و دانشمند عصر صفوی) در همین موضوع
سروده:
این چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی
این سخن را در نیابد هیچ فهم ظاهری
گر ابونصر استی و گر بوعلی سیناستی
تمثیل آن زمان بکار برده میشود که یک
معنا تا آنجا سنگین و لطیف است که هیچ واژهای بار آن را به دوش
نتواند کشید. گاهی شهودِ این معانی برای ذهن آدمی چنان پُرحرارت خواهد
شد که میتوان گفت در بیان آن، کلمات هم به آتش کشیده میشوند. واژگان
مولانا تا هنوز هم شعلهورند:
این نفس جان دامنم برتافتست
بوی پیراهان یوسف یافته است
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
چون که من از خال خوبش دم زنم
نطق میخواهد که بشکافد تنم
همچو موری اندر این خرمن خوشم
تا فزون از خویش باری میکشم
این «بار» همان بار اسرار ملکوت است که تا آنجا لطیف و مجرد است که گاهی شعر هم از عهدهی بیان آن بر نمیتواند آمد. شاید همینجاست که موسیقی به کمک میآید. چشم و گوش ما اگرچه به کار عالم ظاهر هستند اما همچنین پنجرههایی به عالم باطن اند. یک موسیقیدان گاهی توان آن را مییابد که صدای نغمهای باطنی را بشنود و «سماع» به همین معناست. شنیدن این موسیقیِ باطنی به دلیل پیوندی که از راه آن با عالم ملکوت برقرار میشود، تا آنجا منقلبکننده، لذتبخش و غنیکننده است که به آن نغمات «غنا» میگویند.
پیوند عالم ملکوت با عالم ناسوت در مراتب رنگین هفتگانه
بنابراین اسرار ملکوت به مردمان مختلف به سیاق مختلف نمایان میشود؛ موسیقی، نقاشی، خط و… اما به معمار چگونه نمایان میشود؟ آفرینشگری معماران نیز بیتردید متاثر از این شهودات و در پیوند با عالم ملکوت صورت میگیرد. اما ورود به اسرار ملکوت، نیازمند برقراری پیوند با عالم ملکوت است که بی این پیوند، قابلیت فهم رموز آن عالم را نخواهیم داشت. این فهم همان «تأویل» است که علم به آن، برای کشف تمثیلها، ضروری است. تأویل که به معنای «به اول رسانیدن» و به مفهوم بازگشت به سرچشمههاست، برای فهم تمثیلها ضروری است.
اما دربارهی این پیوند با عالم بالا،
گفتهشده که سه چیز در تناظر با هم هستند: انسان (عالم اکبر)، عالم
تکوین و عالم تدوین (قرآن کریم). این هر سه کلمهاند؛ انسان، عالم و
قرآن. درباره انسان، خداوند در سوره آلعمران خطاب به حضرت مریم
میگوید: إِنَ اللَّهَ يُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ
الْمَسِيحُ عِيسَى (خداوند تو را به کلمهای از طرف خودش بشارت
میدهد که نامش مسیح، عیسی پسر مریم است - آل عمران ۴۵). درباره کلمه
بودن عالم نیز در قرآن آمده: لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا
لِكَلِمَاتِ رَبِّي - اگر دريا براى كلمات پروردگارم مركب شود (سوره
کهف آیه ۱۰۹)
همچنین هفت آسمانِ عالم تکوین، هفت بطنِ قرآن و هفت مقامِ انسان
(نفس، قلب، روح، عقل، سِرّ، خفى و اخفا) نیز در تناظر با هم هستند.
انسان متناسب با سلوکش به این مقامات هفتگانه، قابلیت فهم عالم تکوین
و عالم تدوین را خواهد یافت. همینجاست که حرکت سالک آغاز و مفهوم
«رنگ» - که عنصری کلیدی در هنرهاست - و ارتباط آن با نور پیدا می شود.
نخستین پرسش این است که ماهیت رنگ چیست؟ و چگونه باید آنرا تعریف کرد؟
فیلسوفان و عارفان در این تعریف اختلاف نظر دارند. عارفان معتقدند که
چنین نیست که «نور» موجِد «رنگ» باشد، بلکه رنگ خود دارای جنبهای
وجودی و مستقل از نور است. رنگها از حضور اسماء الهی در مقامات و
عوالم هفتگانهی انسان پیدا میشوند. اسماء در هر عالم متناسب با
قابلیت آن مقام رنگ متفاوتی به خود میگیرند. مثلاً رنگ سفید در عالم
عقل، رنگ زرد در عالم روح، رنگ سبز در عالم نفس، رنگ سبز تیره در عالم
مثال، رنگ سرخ در عالم طبیعت، رنگ خاکستری در عالم ماده و رنگ سیاه در
عالم جسم پیدا میشوند.
در حرکت انسان به سوی شهود و معرفت اسماء الهی، در هر عالم با رنگ
مخصوص به آن عالم مواجه میشود. در کتاب «نفحهالروح و تحفهالفتوح»
نوشته مؤید الدین جندی (از شارحان ابن عربی) رنگهای این عوالم تشریح
شده است. نجمالدین کبری و علاءالدوله سمنانی نیز به این مبحث رنگها
پرداختهاند. همچنین در کتاب «یاقوت الحمراء» نوشتهی محمدکریمخان
کرمانی شرح تمامی این رنگها آمده است.
بنابراین عوالم به ترتیب لطافت و ماهیت هر یک، رنگی متفاوت آشکار
میکنند و سالک نیز در هر مقام نور مختص به آن عالم را شهود میکند.
از همین رو بود که برخی عرفا خرقههایی متناسب با رنگ مقامی که در آن
بودند، به تن میداشتند.
معماری معانیِ لطیف را بر پیکر عناصری زمخت متجلّی میسازد
چگونگی و چیستی رابطهی جسم با روح، پرسش همیشگی بشر بوده و انسان در پی این پرسش همواره کوشیده تا از عالم جسم و جسمانیت خود رهاشده و به شهود روح نایل شود. همچنین گفته میشود که جسم باری است بر دوش روح و اگر این «بار» برداشته شود، روح خواهد توانست بی واسطهی جسمانی سفر کند (آنچه که دربارهی طیالارض عرفا گفته میشود). ادریس، الیاس، خضر و … این بار را از دوش خود برداشتند.
این تمایل انسان در گذر از عالم جسم و رسیدن به عالم ملکوت، در معماری ایرانی با تمهیداتی متعدد بارز و آشکار شده اند. آیینهکاریهای مکانهای مقدس که به قصد پوشاندن زمختی و جسمانیت دیوارهاست، از جمله تجلیّات همین تمایل است. تحولی را که معمار در مواد و مصالح مورد استفادهاش ایجاد میکند و از آن طریق، راهنمای عوالمی لطیفتر از جسمانیات میشود، میتواند تجلّی دیگری از آن تحول دانسته شود که به گفتهی قرآن کریم، برای آدمی رخ میکند؛ تحول هوای نفس، حسد، غضب و همگی خصایص به ظاهر مزاحم عروج انسان، به پلکانی برای عروج او، تنها به مجرد آنکه جذبهای در او پیدا شود.
معقتدم «هوای نفس» انسان قرین همان «مصالح و مواد» برای معمار است که سرآخر بر پایهی همانهاست که مراتب جهانی نورانی تجلی می کند. حسد انسان در شکل کمالیافتهاش بدل به غیرت در عشق و غضب او به هنر شهادتش در راه معشوق بدل میشوند. گواه دیگر بر این اعتقاد تفسیری است که از آیهی «انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا» (سوره احزاب - آیه ۷۲) ارائه میکنم. چرا خداوند برای جانشین خود، برای عرضهی بار امانتش، موجودی «ظالم و جاهل» را بر میگزیند؟ پاسخ این که اتفاقاً همین انسان ظالم و جاهل است که ظرفیت آن را داراست که سنگ زیربنای تجلّی انسانی چون ابراهیم خلیلالله، شود. کار معمار نیز چنین است. او با همان مصالح و موادِ ظاهراً نه چندان ارزشمندش، معانی ای از عالم بالا را متجلّی میسازد. معمار لطیفترین معانی را با زمختترین وسایل به بیان در میآورد.
منبع : موسسه فضا