تعداد بازدید :340
نخبهکشی در دربار ایران و جهان

تُنگ آب را گرفتهام که تاریخ دستهایش را بشوید ولی هرچه به هم میمالد باز از دستانش خون میچکد. تاریـخ سرریــز پدرکــشی(اسکنــدر پـدرکـش) پسـرکشــی(شاهعبــاس) برادرکشی(کمبوجیهربردیا) شاهکشی(نادرشاه) و وزیرکشی(امیرکبیر) است.
محمدتقیخان فراهانی را کشتند، نظامالملک را کشتند، لطفعلیخان زند را کشتند و حسنک وزیر را کشتند. کاش در تاریخ نیرویی بود که دست شاهان را به هنگام، از پشت میبست که شمشیر نکشند و نخبه نکشند یا دهانشان را میبست که دستور کشتن ندهند. هرآینه همه شاهان خونریز نبودهاند، برای نمونه محمدشاه که به پدرش(شازده عباس میرزا) قول داده بود خون کسی را نریزد، از راه دیگر وارد شد و دستمال در گلوی قائم مقام فراهانی فرو کرد! نخبهکشی تنها این نیست که کسی را به ناحق به کشتن دهند، بلکه زندانیکردن به ناحق هم گونهای نخبهکشی است، از اینرو مصدق را هم کشتهاند.
وزیر نیرومند
محمدتقیخان فراهانی (۱۱۸۶ ـ ۱۲۳۰ اراک) گرچه پس از میرزا آقاسی بر سر کار آمد ولی میراثدار قائم مقام فراهانی بود و به راه او رفت. امیرکبیر از وزیران دوران ناصرالدینشاه قاجار، نه جنگآور، بلکه اصلاحگر بود و برنامههایش را پس از رسیدن به قدرت آغاز کرد و از نیروهای مخالف داخلی و خارجی نهراسید و هدفهای مردمیاش را تا روز پایان نخستوزیریاش پی گرفت و سرانجام شاه پاداشش را با رگبُری داد.
امیرکبیر کاخ دانش(مدرسه دارالفنون) را برای آموزش دانش روز در تهران بپا کرد؛ روزنامهای به نام وقایعاتفاقیه نشر داد؛ به پرداختیهای بیحساب دستگاههای دولتی به درباریان پایان داد؛ از نامها و لقبهای چاپلوسانه و فرمایشی دوری جست و تنها «جناب» به کار میبرد؛ قمهکشی را از گذرگاههای شهر برچید؛ داشتن سلاح سرد و گرم را قدغن کرد؛ از حقوق هنگفت شاهزادهها کاست؛ دهها قراولخانه در گوشهگوشه تهران برپا داشت تا نگهبانی از شهر کامل شود؛ چاپارخانهها را مجهز کرد که بتوانند بستههای پستی را به دورترین گوشههای کشور برسانند؛ وزارت امور خارجه را گسترش داد و در انگلیس، روسیه، هند و قفقاز سفارتخانه باز کرد. امیرکبیر گرچه بیلغزش نبود ولی به دانش روز اهمیت میداد، برای همین شاه جوان(ناصرالدین) را تشویق به خواندن میکرد و همین، گزک دست نیرنگبازان داد که سخنچینی کنند که: سر بچه را با کتاب گرم میکند که خود حکومت کند.
وزیر رکگو
محمدشاه پس از برکناری قائممقام فراهانی گفته بود: «اول قلم و قرطاس را از دستاش بگیرید، اگر خواهد عریضه به من بنویسد نگذارید که سحری در بیان و اعجازی در بیان اوست، که اگر خط او بینم فریفته عبارات شوم و رهایش کنم.»
قائم مقام فراهانی(۱۱۵۸ـ۱۲۱۴ خورشیدی) نخستوزیری دلبسته ادبیات و هنر بود و کتاب «منشآت» را پدید آورد که تا اندازهای به گلستان سعدی پهلو میزند. پدر دانشوری هم داشت که وزیر آذربایجان بود.
قائممقام، نثر فارسی دوران خود را که درگیر جملههای تازیِ دارای وزن و قافیه و واژههای سخت بود و به ویژه در نامههای اداری، پیچیده و ناخوانا بود، روان و ساده کرد و بر نگارش کسان پس از خود تاثیر گذاشت و بسیاری از مُنشیان دربار از وی پیروی کردند. هر بار هم که میسرود، نبوغ را میشد در واژههایش دید؛ نمونهاش شعری که پس از برکناری از قدرت سرود: رروزگار است این که گه عزت دهد، گه خوار داردر چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار داردر
قائم مقام فراهانی از خوشنویسان نامدار در روند تکامل خط فارسی هم بود و شکستهِ پیچیده را ساده کرد و به نستعلیق نزدیک ساخت. هنگامی که پدر دانشمندش مرد، فتحعلیشاه او را جانشیناش کرد.
قائممقام فراهانی با کمک رایزنهای(مستشار) فرانسوی و انگلیسی، ارتش ایران را سامان بخشید. او که دلبسته قدرت نبود، هراسی از گفتن حقیقت نداشت و با برخی کارهای ولیعهد مخالفت میکرد و چوباش را هم خورد و پس از یکسال وزارت، به سبب سخنچینی بدخواهان و به اتهام دوستی با روسها ۳ سال از وزارت برکنار شد.
در سال ۱۲۰۴ خورشیدی دوباره به وزارت نایبالسلطنه برگردانده شد. در سال ۱۲۰۵ فتحعلیشاه به آذربایجان رفت و در نشستی با مردان سیاسی و بزرگان تیرهها در باره جنگ با روسها به سکالش و گفتوشنود پرداخت؛ دیدگاه دیگران، همراستای جنگ بود اما قائم مقام آیندهنگر، دیدگاه دیگری داشت. این وزیر اگر امکانش را داشت در همه جنگها پرچم سفید را نه به نشان تسلیم، بلکه به نشان دوستی بالا میبرد. به هر رو مخالفتاش با جنگ در آن نشست، همگی را با وی دشمن کرد و کسانی به او انگ وابستگی به روس زدند.
شاه هم چارهای ندید مگر دوباره قائممقام فراهانی را خانهنشین کند. جنگ با روسها ادامه یافت و برپایه آیندهخوانی قائممقام به شکست ایران انجامید و در آبان سال ۱۲۰۶ نیروی روس تا تبریز پیش تاخت. شاه، بناچار قائممقام فراهانی را از خراسان فراخواند و از وی دلجویی کرد و برای بستن پیمان سازش با روسها روانه تبریز ساخت. پیماننامه ترکمانچای(اسفند ۱۲۰۶) به خط خوش قائم مقام نوشته و دستینه خورده است.
در سال ۱۲۱۲ نایبالسلطنه برای جنگ با یاغیان افغانی، رهسپار هرات شد و قائممقام فراهانی را نیز همراه خود برد. عباسمیرزا که بیماری سل داشت، در مشهد بستری شد و فرزند خود، محمد میرزا را مامور فتح هرات کرد. هرات دورگیری(محاصره) شده بود و شکست نزدیک بود. در این میان خبر مرگ عباسمیرزا رسید و قائم مقام سازشجو با یارمحمدخان افغانی صلح کرد و به تهران بازگشت.
انگلیسیها بر این باور بودند تا زمانی که قائممقام فراهانی نخستوزیر است، امکان رخنه در ایران وجود نخواهد داشت. نیرنگها را پایانی نیست؛ میرزا ابوالحسنخان ایلچی نیز شاه(محمدمیرزا) را بدبین میکرد که قائم مقام با روسها زد-و-بند دارد و در پیِ سرنگونی فرمانروایی شاه است. بیگمان در آن زمان، قائم مقام یگانه کسی بود که میتوانست با هوش و دانش خود و در سایه سازشجویی، ایران را به سوی پیشرفت ببرد؛ اما شاه سخنبین در سال دوم سلطنت خود دستور داد قائم مقام فراهانی را در باغ نگارستان(ییلاق درباریان) زندانی و سپس برای همیشه خفه کنند.
چهره گمشده تاریخ
اما همدوران قائممقام فراهانی چه کسانی بودند؟ یک نمونه: جناب حاجیمیرزا آقاسی ـ ملاعباس بیات ایروانی (۱۱۶۲ـ۱۲۲۸ خورشیدی) پس از مرگ قائممقام فراهانی کارها به دست میرزا آقاسی افتاد که ۱۴ سال کشور را در سراشیبی رو به پایین راند. او که نخست آموزگار محمدشاه بود، سپس پیرش شد؛ البته از ویژگیهای خوبی هم برخوردار بود، ولی انسانی سادهانگار بود و آز قدرت داشت. در بازههای زمانی فرمانروایی خود در کشورداری، شایستگی آنچنانی از خود نشان نداد. فوبیای بیگانگان داشت و هر نامهای که به زیردستان مینوشت، یک نسخه هم به سفارتهای روسیه و انگلستان میفرستاد. کژاندیشیهایش در استانها شورش بپا میکرد. به تیره و ایل خود در ماکو ـ که در رفتار با مردم بومی، ستمگر بودند، کاری نداشت؛ به جایش از سختگیریهایش، زنان و کودکان در غروبگاهان امکان بیرونآمدن از خانه نداشتند. به شکایت مردم رسیدگی نمیکرد و کسی را که موفق به فرستادن شکایتنامه به دربار میشد، میکوشید با انگهای ناروا بدنام کند.
میکوشید توپچی ماهری باشد برای همین بیشترین دارایی خزانه را هزنیه خرید توپ جنگی میکرد. شگفت این که او در تاریخ ایران، یگانه نخستوزیریست که از روزِ به تختنشستن شاه تا بر تخته تابوت خفتن شاه، به اورنگ وزارت تکیه داده است. گفته میشود او به آبادانی اهمیت میداد، ما هم می پذیریم؛ و دیگر این که در مرگ قائممقام نقشی نداشته است، این را هم میپذیریم.
وزیر دانشگاهساز
خواجه ابوعلی ـ نظامالملک(۴۰۸هـ) در ۳۰ سال وزارت خود در دربار سلجوقیان، شایستگیهای بسیار از خود نشان داد؛ آنچه به نام سلجوقیان تمام شد و هرآنچه آنان در قدرت به دست آورده بودند، خود به نیکی میدانستند از سردولتی نظامالملک است؛ با توجه به این که پس از کنار زدنش، اورنگ شاهی آنان آغاز به لرزیدن کرد.
خواجه(سَروَر) ابوعلی در آن زمان کاری بیهمتا انجام داد و در بغداد، موصل، نیشابور، بلخ، هرات، مرو، آمل، گرگان، بصره، شیراز و اصفهان دانشگاه برپا کرد و دستور داد در آنها به دانشپژوهان حکمت و فلسفه، علوم دینی، ادبیات، ریاضی، پزشکی آموزانده شود.
هنگامی که آلب ارسلان در سال ۴۵۵ هـ ق به فرمانروایی رسید به عمیدالملک کندری(وزیر) بدگمان شد و او را کشت و خواجه ابوعلی را نظامالملک خواند و به وزارت خود برگزید. پس از ترور آلپ ارسلان، فرزند ۱۸ سالهاش جلالالدین ملکشاه به فرمانروایی رسید و همچنان خواجه ابوعلی را در وزارت نگهداشت.
خواجه ابوعلی سرهم بیش از ۶۰ سال در دربار سلجوقیان بود و بیش از ۳۰ سال در مقام وزیر، فرمانروایی کرد و توانست بوروکراسی را با تکنوکراسی درهم آمیزد. در کارنامه او رسیدگی به تهیدستان دیده میشود و نیز گسترش عدالت اجتماعی و ستیز با ستم. پیروی از رفتار اجتماعی او و گسترش دانش به وسیله برپاداشتن دانشگاههای نظامیه، سبب شد در سدههای پنجم و ششم همه شهرهای ایران دارای دانشگاه و کتابخانه شوند و علوم ادبی و دینی و ریاضی و فلسفی درس دهند. از کارهای فرهنگی برجسته ابوعلی در راه زبان پارسی، دستور رونویسی از شاهنامه فردوسی برای کتابخانهها بوده است. یا دستور داد سالشمار خورشیدی تهیه و جایگزین سالشمار قمری شود. در دانشگاههای خواجه ابوعلی، هر دانشپژوه، اتاقی ویژه خود داشت و خوراکش در دانشگاه آماده بود و کمک هزینه تحصیلی نیز دریافت میکرد.
همچنین خواجه نظامالملک یک دانشگاه ویژه برای دانشمند ـ ابوالمعالی جوینی ساخت که بتواند دهها سال در آنجا به تدریس بپردازد و شاگردانی مانند غزالی پرورش دهد. تنها در دانشگاه نظامیه بغداد چندهزار دانشجو سرگرم تحصیل بودند و استادانی مانند سعدی شیرازی و ابو اسحاق شیرازی داشتند.
خواجه ابوعلی در کنار کارهای فرهنگی به پیشرفت زندگی مردم و نیاززیستی(معاش) آنان نیز توجه داشت و به ساخت آبانبار، گرمابه، بازار، بیمارستان میپرداخت؛ در سایهسار اندیشه پیشرو و برنامههای سازننده او بود که سده پنجم در تاریخ به شکوفایی مشهور شده است. روزی هنگامی که به سخنان زنی درمانده گوش سپرده بود، سربازی خواست زن را دور کند؛ ولی خواجه ابوعلی گفت: «تو برای خدمت به چنین انسانهای دردمند بکار گرفته شدهای وگرنه درباریان نیازی به تو ندارند.» در سال ۴۸۵ هـ ق در نهاوند، خواجه ابوعلی نیازمندان را به حضور میپذیرفت؛ در آن میان، مردی به نظامالملک نزدیک شد و از نداری و بدبختی خود گفت و سپس خنجری در آورد و در سینه ابوعلی فرو کرد. قاتل فراری را گرفتند و نزدش آوردند ولی ابوعلی او را بخشید و رها کرد.
نفرینیِ بیگانه، دوستِ مردم
شـاهنشدن کریــمخان(۱۰۸۳ـ۱۱۷۵ خورشیدی) بیسبب نبود؛ شاید میپنداشت اگر شاه شود، مانند آقامحمد خان، رفتار دیوانگان در پیش خواهد گرفت.
آقامحمد خان قاجار به سبب کینه دیرینه، دستور به نبش گور کریمخان داد؛ رحمانخان یوزباشی در سال ۱۲۰۶ق استخوانهای کریمخان را از شیراز به تهران فرستاد و به دستور آقامحمدخان دچار خرافات زیر پلههای ساختمان خاک شد تا او هر روز هنگام گذر بتواند با نوک شمشیر به آن بکوبد و روح کریمخان را در گور بلرزاند.
جالب این که رضاشاه پهلوی نیز همین پنداشتها را داشت که برای در گور نلرزیدن کریمخان، دستور داد استخوانهایش را با احترام از زیر پلههای ایوان بیرون بکشند و در سینی بگذارند و به شیراز ببرند و خاک کنند.
سایه ایرانی ایوبی ـ کارشناس ارشد تاریخ جهان: «پس از مرگ نادرشاه افشار، کریم زند، قلمروهای تویسرکان را گرفت؛ او پس از چند پیروزی، شهرت زیادی به دست آورد و به نام «کریمخان زند» خوانده شد. او با هوشیاری با علیمردان خان بختیاری و ابوالفتحخان بختیاری(فرمانروای اصفهان و عراق) پیمان سهگانهای را برای نجات ایران بنیان گذاشت.»
«کریمخان سرانجام توانست پس از فروپاشی فرمانروایی نادرشاه افشار، همه بخشهای مرکزی، شمالی، غربی و جنوبی ایران را به زیر نگین خود درآورد. همچنین برادرش صادقخان زند توانست در سال ۱۱۸۹ ?ه.ق بصره را از چنگ امپراتوری عثمانی درآورد و اینگونه، چیرگی فرمانروایی ایران بر جنوب نیز کامل شد.»
«با این وجود، کریمخان از تاجگذاری خودداری کرد و خود را وکیل الرعایا(کارگزار مردم) خواند.
او که پیش از فرمانروایی ایران، رئیس ایل زند و از فرماندهان سپاه نادرشاه بود، کشورگشایی را کنار گذاشت و کوشید آرامش را به کشور برگرداند؛ حتی برخی از تیرههای شمال ایران و خانهای بختیاری را در اداره قلمروهای خود آزاد گذاشت.»
«کریمخان به پاس یک شاهزاده(شاهرخ میرزا افشار ـ نابینا) هیچگاه به خراسان لشکرکشی نکرد و شاهرخ توانست تا پایان زندگی در آن قلمرو سلطنت خود را داشته باشد.»
«کریمخان دانشمند دوست بود. شهرتش بیشتر به نیکویی رفتار، آزادگی، خاکیبودن، مردمدوستی، بیکینهگی و سادهزیستی اوست و برای همین فرنام(لقب) شاه و سلطان را نپذیرفت.» «او در زمان فرمانروایی خود کارخانههای چینیسازی و شیشهگری ساخت؛ صنایع و بازرگانی را شکوفا کرد و با امتیاز ندادن به کشورهای بیگانه آنان را از خود رنجاند؛ او به خوبی میدانست بار جنگ به دوش خراج مردم خواهد بود از اینرو(همانگونه که گفته شد) نه کشورگشایی کرد و نه جنگآوری.»
هوش و تجربه
سلطان محمود، شیفته دانش و تجربه امیر حسنک بود. حسنک وزیر(حسنبن محمد میکالی) بازپسین وزیر سلطان محمود غزنوی(سده پنجم هـ) سرانجام به دستور مسعود غزنوی(و فتوای خلیفه بغداد) با انگ قرمطی(اسماعیلی) به دار آویخته شد.
سایه ایرانی ایوبی: «حسنک وزیر در سفرش به مصر و در راه بازگشت از حج، پیشکشی خلیفه مصر(شیعه اسماعیلی) را پذیرفت و در غَزنِی، پیشکش سلطان محمود کرد. خلیفه عباسی اما رفتار حسنک را برای پذیرش پیشکشی نکوهید و از محمود خواست او را به نزدش بفرستد؛ اما محمود خواست خلیفه را رد کرد و گفت: «اگر حسنک قرمطی است من هم قرمطیام.»
«پس از مرگ محمود غزنوی، حسنک وزیر برای به سلطنت رساندن محمد(پسر محمود) کوشید اما به جایش برادرش مسعود فرمانروا شد و به بهانه قرمطیگری، حسنک را دارآویز کرد که داستانش با نگارش جادوییِ ابوالفضل بیهقی در تاریخ ادبیات ایرانزمین، جاودانه شده است.»
علیدرویشی
برگرفته از روزنامه اطلاعات