تعداد بازدید :333
کتاب گمشده نوشروان

قطعه نسبتاً مفصلی که در کتاب «تجاربالامم» از خسرو انوشروان نقل شده، بدون شک قطعهای از کتاب گمشدة «التاج فی سیره انوشروان» است. در اینکه آیا تمام این قطعه از یک قسمت آن کتاب است یا اینکه از قسمتهای مختلف آن گرفته شده و به دنبال یکدیگر نقل گردیده، نمیتوان اظهار نظر قطعی کرد؛ ولی از اینکه مطالب این قطعه مربوط به وقایع پراکنده و متفرقی است که در دورههای مختلف انوشروان روی داده، شاید بتوان گفت که در این قطعه رئوس مطالب و حوادث بزرگ از قسمتهای مختلف یک کتاب گلچین و به هم پیوسته شده است. اینک بپردازیم به ترجمه گفتار ابن مسکویه و کتاب انوشروان.
قطعهای از سیرت انوشروان
در کتابی که انوشروان در سیرت خویش نوشته است، خواندم که گفت: روزی در هنگامی که برای گذراندن تابستان به همدان میرفتم، در دستگرد۱ نشسته بودم و برای فرستادگانی که از سوی خاقان و هیتالیان و چین و قیصر و بغپور در بارگاه ما بودند، طعام گسترده بودند که ناگاه مردی از اسواران با شمشیر آخته به درون آمد، و تا نزدیک پرده پیش دوید و پرده را در سه جای بردرید، و میخواست بدانجا که ما نشسته بودیم، درآید و به ما حمله کند. یکی از ملازمان به من اشارت کرد که شمشیر برکشم و به استقبال او شتابم؛ ولی من میدانستم که اگر او تنها یک مرد باشد، میان من و او حائل خواهند شد، و اگر گروهی باشند، شمشیر من کاری از پیش نخواهد برد. ترس به خود راه ندادم و از جای نجنبیدم. یکی از نگهبانان او را گرفت؛مردی بود از ری، از اطرافیان و خاصان ما. تردیدی نداشتند که کسان بسیاری همرأی او هستند، از من خواستند که در آنجا ننشینم و بزم را حاضر نشوم تا کنه آن کار آشکار شود. خواست آنان را اجابت نکردم تا رسولان در من بیم و هراسی نبینند.
چون از آن کار فراغت یافتم، مرد رازی۲ را بیم دادم تا نام کسی که او را بدین کار برانگیخته، به راستی بگوید و اطمینان دادم که اگر راست گوید، از آن پس عقوبتی بدو نرسد. گفت گروهی که از خود کتابها و سخنانی پرداخته و گفتهاند که از سوی خداست، او را بدین کار واداشته و بدو خبر دادهاند که اگر مرا بکشد، به بهشت خواهد رفت. چون از این امر جویا شدم، آن را درست یافتم، فرمودم تا مرد رازی را رها کنند و آنچه از مال او ستده بودند، به او باز پس دهند، و به زدن گردن آن کسان که او را بدین کار واداشته بودند، فرمان دادم.»
انوشروان گفت: «مردمانی را که به دینی مخالف گرویده بودند، حاضر ساختم و آنها را برای تحقیق درباره آنچه میگفتند، گرد آوردم. دلیری و بدنهادی و نیروی اهریمنی آنان به پایهای بود که در اظهار دین ناپاک خود از کشته شدن و مرگ باکی نداشتند، حتی هنگامی که من از برترین مرد آنها در حضور جمع پرسیدم که آیا کشتن مرا روا میداند، گفت: «آری، من کشتن تو و هر آن کسی که دین ما را نپذیرد، روا میدانم»، لکن من به کشتنش فرمان ندادم تا هنگامی که وقت غذا رسید.
فرمودم تا او را برای خوردن غذا به زندان دارند و ظرفی طعام نزد او فرستادم و فرستاده را فرمودم تا از سوی من به او پیغام رساند که: «بقای من برای او سودش بیش از آن چیزی است که او گفت.» به فرستاده من پاسخ داده بود که: «این راست است، لیکن پادشاه از من خواست که آنچه را در دل دارم، به راستی بگویم و از آنچه ایمان من است، هیچ از او پوشیده ندارم، و من هم بدانچه از خواست خود به او گفتم، ایمان دارم.»
انوشروان گفت: «چون قیصر به من خیانت ورزید۴ و من با او به جنگ برخاستم و او زبون شد و آشتی خواست و مالی برای من فرستاد و خراج و فدیه را گردن نهاد، دههزار دینار از آنچه او فرستاده بود، به درماندگان روم و کشاورزان ناتوان صدقه دادم، و این تنها در جاهایی بود که من از آن گذشته بودم نه در جاهای دیگر. چون درصدد برآمدم تا کار رعیت را خود رسیدگی کنم، و ستمی را که بر آنها میرود و رنجی را که بدانها از سنگینی خراج میرسد رفع نمایم؛ زیرا در این کارها هم پاداش آخرت است، و هم زینت کشور، و هم بینیازی رعیت، و هم قدرت والی است بر اینکه خراجی را که بر عهدة آنها است، در وقت احتیاج وصول کند. و برخی از پدران ما نیز بر این رأی بودهاند که برداشتن خراج از رعیت به مدت یک یا دو سال و گاهی کمکردن مقدار آن ایشان را در آبادی زمینهاشان توانا خواهد ساخت. کارداران دولت و خراجگزاران را گرد آوردم، به همریختگی و نابسامانی کار آنها را به صورتی یافتم که هیچ چارهای جز آن ندیدم که آن را تعدیل کنم و خراج را بر هر شهرستان و بلوک و روستا و دهکده و مردی به طور مقطوع قرار دهم.۵
ادامه دارد
پینوشتها:
۱ـ مقصود ده آباد و پرآب و درختی بوده که در دو منزلی بغداد و بر سر شاهراه بزرگ تیسفون به داخله ایران و خراسان قرار داشت.
۲ـ رازی: اهل ری.
۳ـ پروکوپیوس مورخ رومی که همزمان انوشیروان بوده و وقایع جنگهای ایران و روم را به رشته تحریر کشیده، این واقعه را در سال ۵۳۳م و بر اثر توطئه بزرگان ایران که از روش حکومت انوشروان دلگیر بودند، دانسته است؛ ولی آنچه در کتاب انوشروان آمده به حقیقت نزدیکتر مینماید؛ زیرا با اقدامات انوشروان در سرکوبی مزدکیان که وضع بزرگان و اشراف را به خطر انداخته بودند، بسیار بعید به نظر میرسید که این طبقه تا این حد از وضع حکومت او ناخشنود و دلگیر بودهاند، ولی طبیعی و منطقی است که پیروان مزدک یا زردشت پسر خرکان که به گفته طبری بدعتی در دین مجوس پدید آورده و کار دیانت او بالا گرفته و گروه کثیری به او گرویده بودند و مزدک نیز یکی از داعیان دین او بود، درصدد قتل او برآمده باشند.
۴٫ اشاره است به اقدام ژوستینیان امپراتور روم در مورد نقض پیمان صلح که میان ایران و روم بسته شده بود. جنگهای دو کشور در دورة انوشروان منجر به بستن پیمان صلح طولانی گردید، یکی در سال ۵۳۳م که به گفتة پروکوپیوس در سال ششم از پادشاهی ژوستینیان بسته شد، و دیگری در سال ۵۶۲ صلح اول را به نام «صلح جاوید» خواندهاند، چون بنا بود دائمی باشد، و صلح دوم هم به مدت پنجاه سال بسته شده بود. پیمان اولی در سال ۵۴۰ شکسته شد و منجر به پیروزی انوشروان و گشودهشدن انطاکیه و رسیدن انوشروان به دریای مدیترانه گردید.
۵٫ اشاره است به کار بزرگی که دربارة اصلاح وضع مالیات به دست نوشروان انجام گرفت. این کار در زمان پدرش قباد آغاز شده بود و او از آن به انجام رسانید؛ زمینها را از نو مساحت نمودند و روش مالیاتی قدیم را که بر اساس تقسیم محصول بود و دشواریهای فراوان برای دهقانان و کشاورزان به وجود میآورد بر هم زدند، و بر زمینها و انواع محصولات مالیات مقطوع گذارند.
برگرفته از روزنامه اطلاعات