تعداد بازدید :441
ایران امروز یک مسئله دارد نه هزاران مشکل

سخن دی ماه - یکی از مفروضات اساسی باستانشناسان این است که هرچه از زیر خاک بیرون میآید حتما بنا به منطقی در آن لایه جای گرفته؛ یعنی تصادف یا حیله در کار نبوده و عدهای در هزارههای کهن ماموریت نداشتهاند برای انحراف باستانشناسان آن قطعه را جاساز کنند. اما رفتار معاصر ما با سرزمینمان به ترتیبی است که حتما باستانشناسان آینده را نسبت به این فرض بنیادین مشکوک میکند. چنانکه اگر هزار سال دیگر در دشت کویر و لوت حفاری کنند، با مشاهده کارخانههای متعدد فولادسازی در این منطقه بسیار خشک یا حدس میزنند که افرادی مرموز آنها را دست انداختهاند و یا یقین میآورند که احتمالا شایعه وجود دریا در مرکز ایران حقیقت داشته؛ والا کدام جاهلی بدون وجود منابع عظیم آب اقدام به تاسیس فولادسازی در صحرا میکند؟
اما این تنها مشکل امروز ما و باستانشناسان آینده نیست: فرونشست زمین، مدیریت آبهای شیرین، آلودگی هوا، خانواده، سیاست، اخلاق، سلامت، صادرات، مصرف، تولید و غیره امواج پی در پی بحران ظهور کرده است و آتیه هراسناک و وخیمی را پیشروی ما مینهد. آیا این بحرانها فارغ از اراده و فعل ما حاصل شده یا حاصل رفتار و کردار ماست؟ چگونه است که طی صد سال گذشته همه با نیت خیر کوشیدهاند ایران را توسعه دهند اما در عمل خلاف طبع آن رفتار کردهاند؟
مسئله با سئوال هم ریشه است و نباید آنرا با مشکل یکی پنداشت. ممکن است در جامعه هزاران مشکل وجود داشته باشد اما معمولا منشا اکثر آنها یک مسئله است. وقتی از مسئله صحبت میکنیم از اصلیترین پرسشمان سخن میگوییم؛ پرسشی که چون پاسخ فراخور بدان داده نشده، هزاران مشکل پدید آورده است.
برای حل مسئله به سراغ مشکلات رفتن، آفتی است که وقتی دانشمندان و اندیشمندان به مقام راننده تاکسی تنزل پیدا میکنند، گریبانگیر کشور میشود. راننده تاکسی میتواند مدعی شود که در بطن جامعه حضور داشته و با زیر و روی آن کاملا آشناست. اما او به مشکلات وارد است و متوجه مسئله نشده. چراکه درک مسئله مستلزم تامل و معرفت و شناختی است که حصول آن از راننده تاکسی بعید مینماید.
به شهادت هزاران ورقی که در یکی دو قرن اخیر در باب وضعیت غیرقابل قبول ایران منتشر شده میتوان گفت اغلب «مسئله ایران چیست» با پرسش از چگونگی احوال جامعه ایرانی اشتباه گرفته میشود. در نتیجه اساسا نه تنها شناخت روشنی پیرامون تنوع فرهنگی کشور و مختصات طبیعی آن موجود نیست بلکه اصل مسئله شدیدا مغفول واقع شده است.
ارباب استعمار انگلیس در قرن نوزدهم برای مامورانی که به ایران اعزام میشدند، قاعدهای وضع کرده بودند که آنان را مکلف به مطالعه گلستان سعدی میکرد زیرا به درستی به این نتیجه رسیده بودند که موجزترین متنی که میتواند بگوید ایران و ایرانی یعنی چه، گلستان سعدی است. اما امروز کدام متخصص و کارشناس مشکلات ما، گلستان سعدی را به این حیثیت میخواند؟ کدام یک از ما در مقام متخصص علوم سیاسی، جامعهشناس، فیلسوف، اقتصاددان، و فرهنگشناس از خاستگاه دانش خود به سوال از ایران و ایرانی میپردازد؟
برای اندیشمندان امروز، مقوله فرهنگ ایران توسط بیماریها و بحرانها، به قول سینماگران، ماسکه شده است. این وضعیت پوشیده و پنهان موجب شده که شناخت روشن و عمیقی نسبت مسئله ایران وجود نداشته باشد. بنابراین هرگاه به آن پرداخته میشود عموما درباره قانونگریزی یا تنبلی یا تاریخندانی یا ریا و دورویی و غیره سخن گفته میشود و به دنبالش تصویری نکبت از فرهنگ ایرانی ترسیم میشود؛ چنانکه اصلا مایه شگفتی است یک جامعه با چنین فرهنگ فقیر و پلشتی چگونه توانسته به حیات خود ادامه دهد. چه رسد به تمدنسازی و تولید آثار و شخصیتهای درخشان در زمینه صنعت و علم و ادبیات و هنر و ... .
چگونه نیاکان ما بدون دسترسی به امکانات فنی و علمی کنونی چنین پرخطا و بحرانساز نبودهاند؟ جز اینکه از عقل خود در روشنایی استفاده کرده و به اهلیت خود در این سرزمین اعتماد کردند. آنها مسئله فرهنگ نداشتند زیرا در فرهنگ به سر میبردند. بنابراین با فنون و ابزارهای بدوی میزان خطایشان به مراتب کمتر از امروز بود.
وقتی شناخت نسبت به سرزمین و اهل آن را بیاهمیت بیانگاریم، گویی از عقل خود در تاریکی استفاده میکنیم. معمولا حتی اقدامات بسیار معقول و مدبرانه وقتی در تاریکی انجام میشود، عواقب غیرقابل پیشبینی و در نتیجه بسیار وخیم برجای میگذارند. اما ماهیت ایران اصولا طوری است که امکان ارتکاب خطا در آن بسیار کم است؛ چه رسد به آزمون و خطاهای بزرگ که بسیار خطرناک و مهلکند. هزاران مشکل ایران ناشی از این مسئله ساده اما بغرنج است که ما اصلا احساس نیاز نمیکنیم به آنکه اهل ایران باشیم
سید محمد بهشتی