تعداد بازدید :2112
تأملی در مبانی حِکمی شهر
(تطبیق تمثیلی شهر و نفس در حکمت اسلامی و تأثیر آن بر سلامت و تعادل روحی شهروندان)
چکیدهفلسفه از مبانی حکمی، اخلاقی و سیاسی شهر سخن میگوید، و شهرسازی از صور و فرمهای معماریِ آن. به دیگر سخن فلسفه مبیّن محتوای شهر است، و شهرسازی مبیّن ساختار شهر. این تجزیه محصول و ازجمله مختصات جهان مدرن است و البته، بهکلی بیاعتبار در جهان سنت و حکمت.
در جهان سنت، به دلیل سیطره مطلق اصل وحدت، تمامی امور در ماده و معنا مرتبط و مهمتر هماهنگ و متحدند، از این رو، فرم که به ساحت ظاهر اختصاص دارد در اصل برآمده از باطن است، زیرا ظاهرْ خود ازجمله مراتب باطن است و به یك عبارت پایینترین مرتبه باطن. چنین ایده و عقیدهای در پی کشف روابط دقیق زمین و آسمان، ماده و معنا و نیز قالب و محتوا و به تبع یافت صورِ زمینیِ معانی آسمانی است، کما اینکه در هنر و معماری سنتی دایره به مربع (اصل تربیع) و کره به مکعب تبدیل میشود (كعبه). دایره نماد آسمان، و مربعِ محصولِ دایرهْ نماد زمین است. در این صورت اگر هندسه شهر بهعنوان سکونتگاه زمینی مماثل و هماهنگ با هندسه آسمانی بنیاد گیرد نهتنها مبیّن بلکه مقوّم هویت و ماهیت ساکن آن یعنی انسان است. روایتی از میرچا الیاده، سنتشناس بزرگ معاصر، روایت صادقی بر اثبات این ادعاست:
«قبیله ماتو گروسو از قوم بورورو کلبههایشان را دایرهوار، گرداگرد فضایی که اختصاصاً محل رقصهای آئینی بود بنا مینهادند. دایره کلبهها را دو محور: یکی شمالی ـ جنوبی و دیگری شرقی ـ غربی که از آن میگذشتند، به چهار بخش تقسیم میکردند. زندگانی اجتماعی و مذهبی قبیله براساس این نظام جهتیابی و تقسیمبندی انداموار زمین، سازمان و سامان مییافت. اما مبشران پیرو طریقت قدیس فرانسوی «سالی» به نیت بهتر کردن شرایط زندگی بومیان برای آنان روستاهای جدید، در طول یک محور ساختند. بدین گونه که در هر سوی محور، دو رده کلبه مستطیل شکل، در یک خط ردیف شده بود. سرخپوستان بورورویی چون از کیهانشناسی و جامعهشناسی خاصشان که روستای سنتی و ساختار مستدیرشان، حاملان آن کیهانشناسی و جامعهشناسی بود، محروم مانده بودند به زودی هویتشان را از دست دادند و هرچه را که مبشران به آنان میگفتند باور کردند و سرانجام دیگر هیچ چیز را باورنكردند».(لونگ و دیگران، 1381: 71)
کلام فوق تصویر شفاف و بسیار روشنی از ارتباط ارگانیک و کاملاً نظاممند فرم و معنا در جهان سنت است؛ جهانی که در آن، فرم معارض معنا و قالب مقابل محتوی نیست بلکه چنانکه اشاره کردیم فرم صورت ظاهر معنا و قالب منزل محتواست.
این هماهنگی و ارتباط در ابعاد مختلف مورد توجه و تأمل حكما و فلاسفه سنتگرا بوده است. بهعنوان مثال فارابی در آراء اهل مدینه فاضله و بهویژه در کتاب فصول منتزعه صریحترین نسبت میان شهر و نفس و مهمتر صحت و عافیت نفس و شهر را شرح میدهد. پس از او اخوانالصفا بهعنوان نخستین نگارندگان دائرهالمعارف در تمدن اسلامی و ازجمله پیشگامان عرصه تبیین و تطبیق ماده و معنا و ظاهر و باطن در 54 رساله خویش (تحت عنوان الرسائل) این ارتباط را با توجه به اصل بنیادین تناظر كه صورت زیرین عالم را مماثل صورت برین آن میداند: «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی» مورد تأمل قرار دادهاند. آنان در رساله نهم از بخش «جسمانیات و طبیعیات»، به بررسی متقابل نفس و شهر پرداخته و در ابتدا با تبیین سكونت نفس در كالبد، میان كالبد انسان و ابنیه شهر بدین صورت ارتباط ایجاد كردهاند: «همچنانكه بنا نیازمند بسیاری از اجزا و تركیب آنها در جهت شكلگرفتن بناست، كالبد انسان نیز نیازمند این اجزا و تركیب آنهاست»(اخوانالصفا، 2005: ج2، 325). ادامه كلام، تطبیق نسبت میان كالبد انسان بهعنوان منزل نفس و شهر بهمثابه سكونتگاه انسان است: «پس بدان كالبدی كه نفس در آن ساكن است به شهری می ماند كه توسط اهلش آباد گردیده و برای سكونت انتخاب شده است. حالات كالبد چون حالات شهر است و نفس چنان در كالبد تصرف میكند كه مردمان در شهر. زیرا شهر و كالبد در داشتن اعضا و مفاصل شبیه هماند همچون رگها و مجاری در كالبد كه همچون كوچهها، مشارع، منازل و بازارهایند و ... ».(همان)
علاوه بر اخوان، ابنسینا نیز در رساله احوال النفس، غزالی در رسائل خویش و شیخاشراق در حكمهالاشراق از نسبت نفس، كالبد و شهر سخن گفتهاند. غایت این تطبیق نیز زیستن بر بنیاد قوانین طبیعی عالم بوده است تا مهمترین ركن تعادل و استوای روحی و روانی انسان از یكسو و تنظیم روابط اجتماعی او از دیگر سو به ظهور رسیده، مبنای حیات درست و كامل او قرار گیرد.
شهرهای امروز و بهویژه تهران بهشدت از این معنا دورند. آیا محلههای سابق كه هم از نظر فرم و هم محتوا متأثر از رویكرد سنتی بوده و لاجرم حریم شخصی و حرم اجتماعی كاركردی مكمل داشتند امروزه نیز حضور دارند و عامل تأمین امنیت رواناند؟ و یا مخرب آن؟
این مقاله بررسی آرای حكمای مسلمان در تطبیق شهر و نفس است و مهمتر، نتایج حاصله از این تطبیق یا دستاوردهای روحی و روانی متأثر از آن.
****
چنانکه گفتیم اصل تناظر یا تطبیق ماده و معنا، فیزیک و متافیزیک و زمین و آسمان در جهانبینی سنتی و آیینی، اصلِ شامل، جاری و کامل حیات و اندیشه انسان سنتی است؛ اصل متقن و ثابتی که بنا به روح و حقیقت سنتْ که امری لایتغیر و لایتبدل است در همه ابعاد زندگی انسان جریان دارد و خود سبب این نگاه متفاوت و اصیل به پدیدههاست که در پس هر ظاهری باطنی حضور دارد و یا به یک عبارت، ظاهر تنها بر بنیاد باطن قابل ادراک و تأویل است. انسان که در تمامی جهانبینیهای مبتنی بر سنت، خلیفه الهی و نقطه وصل آسمان و زمین و در عین حال بهرهمند از هردو ساحت معنا و ماده است، مهمترین و اصلیترین معیاری است که مؤید و مثبِت حضور این تطابق و تناظر در هستی است. تاریخی که به تمامی نمایانگر تلاش شگرف انسان در ظهور بخشیدن باطن عالم در پهنه صورت و طبیعت حیات اوست، مؤید این معناست.
تأمل در تاریخ حیات انسانِ معتقد به سنت نشان میدهد هیچ عرصهای را نمیتوان شاهدمثال آورد که بنا به نگره تأویلی انسان، فاقد تطبیق ماده بر معنا یا ظهور معنا در صورت ماده باشد. انسان بنا به روایت مشهوری که در اکثر آیینهای سنتی حضوری پررنگ دارد خود را درختی میدانست که ریشه در آسمان و برگ و ثمر در زمین دارد. روایت مسعودی در مروجالذهب از این کلام افلاطون که انسان گیاهی آسمانی است زیرا همانند درختی وارونه است که ریشهاش بهسوی آسمان و شاخههایش به جانب زمین است، ازجمله ادله اثبات این معناست . چنین اصلی در ابتدا ماده و معنا و سپس تمامی ابعاد و عناصر مادی و معنوی را به هم پیوند داده و لاجرم هر جزئی مفسر و مبین جزء دیگر میشود و مبتنی بر همین اصل است که انسان سعی میکند فرمهای سکونت خود را از انگارهها و آموزههای آسمانی و در مرحله بعد، از طبیعت که آن را تجلی جلال و جمال الهی میداند کسب کند. کما اینکه اخوانالصفا در معماری منازل، معماری کندوی زنبور عسل را از یکسو مبتنی بر آموزههای قرآنی و از سوی دیگر دقایق شگفت هندسی پیشنهاد میکنند که اتفاقاً تجربه انسانی نیز به کمال مؤید آن است. نمونههایی از آنچه در مقدمه کلام در تطبیق فضای آسمانی بر محیط فیزیکی ذکر شد در آرای متفکران مسلمان قابل یافت است. مصداق این معنا را میتوان کاملاً در آرای متفکران و هنرشناسان اسلامی یافت. بهعنوان مثال تیتوس بورکهارت در کتاب هنر اسلامی؛ زبان و بیان، ساخت دو شهر عنجر (در لبنان) و بغداد (در عراق) را با استناد به فرمهای مستطیلی و دایرهوار، نمایشگر دو گونه شیوه زندگی و مهمتر دو شیوه تصور افلاک میداند: «شهرهای مستطیلی و دایرهوار نهتنها نمایشگر دو گونه شیوه زندگی هستند بلکه مخصوصاً نمودار دو تصور افلاک است از آن رو که طرح شهرها از جهانبینی مردم آن جدا نیست. شهر همواره تصویری است از کل جهان و شکل آن نمایشگر شیوه توجیه آنان است از خویشتن در نسبت با کل جهان»(بورکهارت، 1374: 191). پرفسور نجمالدین بمات نیز در کتاب شهر اسلامی معتقد است اسلام مبتنی بر آموزههای خویش برای شهرها مدل ارائه کرده است: «در شهر اسلامی فضا با پیچ و خمهای محافظ شهر به شکل فرمهای مدور حلزونی یا اسپیرال است که با نقشه گسترده شهر اروپایی در تضاد است. ... شهر صرفاً بهعنوان معماری مطرح نیست بلکه با کسانیکه در آن زندگی میکنند مطرح میشود. خود کلمه شهر، جامعهای را به یاد میآورد که باید منسجم، گرم و متحد باشد. در این صورت خیابانها و کوچهها به منزله راهرو، و خانهها به منزله طاقهایی هستند که یک خانواده از آنها استفاده میکند. تمام شهر یک خانه را تشکیل میدهد. از این جاست که تشبیهات و مقایسههای مربوط به معماری در قرآن فراوان آمده است»(بمات، 1369: 88). وی در تحلیل شهر فاس که ژاک برک آن را شهر و مدینهای به معنای واقعی کلمه میداند آن را دارای تمامی خصوصیات تشکیلدهنده یک شهر در اسلام میداند. پلان این شهر که بهصورت دوایر متحدالمرکز است با مرکزیت مسجد و سپس مدرسهها، کتابفروشیها، محکمه قاضی آغاز و در اطراف شهر به سلاخها، دباغها و رنگرزان میرسد(همان: 149).
نتیجه کاربردیِ رعایت چنین اصولی ظهور اصل بیبدیل اعتدال در حیات مادی و معنوی انسان است. تطبیق فرم مادی بر بنیان مبانی معنوی، معنا را در همه ابعاد حیات انسانی جاری میسازد و این جریان قوام و دوام اصیل حیات را تضمین میکند.
ادامه دارد ... دانلود مقاله کامل (در قالب فایل PDF)دكتر حسن بُلخاری - عضو هیأت علمی دانشگاه تهران