تعداد بازدید :2566
معماری و طراحی پايدار
مهندس محمد رضا جودت :
میتوان گفت كه چهار نوع نقد معماری وجود دارد. یكی نقد عملی یا
كاربردی كه در بررسی كتاب و نقد روزنامهای یا مجلهای یافت میشود.
دوم تاریخ معماری آكادمیك، كه عمدتاً در پی پژوهشهای قرن نوزدهمی
است، نظیر بررسی آثار باستانی، جستوجو در تاریخ، ریشهواژهها و تاریخ
فرهنگ و جز آن، سوم ارزیابی و تعبیر معمارانه، كه بهطور كلی
جنبهآكادمیك دارد، اما برخلاف دو نوع گفته شده، به نویسندگان حرفهای
محدود نمیشود. این نوع نقد بیشتر به دست مدرسان معماری در دانشگاه
انجام میگیرد و مخاطبان آن خیل دانشجویان معماری هستند كه از این
طریق میآموزند چگونه معماری را قرائت كنند و چه بسا زبان مجازی آن را
بهعنوان ویژگیهای منحصر به فرد بهكار گیرند. نوع چهارم،
نظریهمعماری است، كه چه بسا میتوان گفت صورت نسبتاً تازهای است و
عمدتاً در پی تحولات تمدن صنعتی و بیش از همه، از جنبش مدرن و به بیان
دقیقتر، معماری مدرن آغاز میشود.
در حال حاضر،وضع غالب در نقد معماری چنین است كه هر یك از این چهار صورت، خود را در شكلهای ویژهای ظاهر میسازند، هرچند كه نظریهپردازی معماری، اندكی نامتعادل به نظر میرسد. بهعلاوه، گمان بر این است كه به یمن وجود معماری و ملاحظات انسانی (كه طبعاً درون فرهنگ جا دارد) است كه فرهنگ شریف و با ارزش است، اما در نسخهای كه بهدست استادان معماری و منتقدان این حرفه تجویز میشود، شیوهقابل قبول كاربرد متعالی فرهنگ و ملاحظات جدی سیاست جامعه در حاشیه قرار میگیرد.
این امر امكان ظهور به كیش كارشناسی حرفهای داده است كه تأثیر آن در كل چیزی نامطلوب و تا حدودی خطرناك است. از دیدگاه رویكرد روشنفكری به این موضوع، كارشناس ارائه دهنده خدمت است، خدمتی كه آن را به قدرت مركزی میفروشد. برای نمونه، كارشناسی در روابط خارجی، عبارت است از مشروعیت بخشیدن به رویههای سیاست خارجی و آنچه از آن مهمتر است، سرمایهگذاری بیوقفه برای تثبیت نقش كارشناسان در مسائل خارجی است. چنین چیزی درباره منتقدان معماری و كارشناسان آن نیز صدق میكند، با این تفاوت كه كارشناسی آنها بر مبنای عدم مداخله در آنچه دنیای قدرتمندان میتوان نامید، قرار گرفته است.
به هر حال، در اواخر دهه1960 و اوایل دهه1970، نظریه معماری با داعیه های تازه و با تصور بر اینكه مبانی نظریه معماری در دهه های اول قرن بیستم جنبه شورشی داشت (شورش در برابر دانشگاه سنتی، سلطه جبرگرایی و اثباتیگری، متحجر شدن ایدئولوژی بورژوازی، جدایی انعطافناپذیر میان تخصصهای آكادمیك و جز آن) به میدان آمد. بدینترتیب این نظریه جدید، پاسخ محكمی بود و به همه اینها، پاسخی كه پیشروان تأثیرگذار آن، نظیر لوكوربوزیه، والتر گروپیوس، میس ون در روهه و چند تن دیگر را دور هم گرد آورد. این نظریه بهعنوان تركیبی كه تیولداری محدود درون دنیای خلاقیتهای فكری را تحتالشعاع قرار میداد، جلوهگری كرد و به روشنی این امید را پدید آورد كه با ثمربخشی آن بتوان تمام قلمرو و فعالیتهای انسانی را به مثابهواحدی، مشاهده و تجربه كرد.
با اینهمه، چیزی اتفاق افتاد كه چه بسا گریزناپذیر هم بود. از دل این نهضت و در طول مسیر آن، نظریهپردازی معماری در دام هزارتوی نظریه»پسا- مدرن« افتاد و به هر حال شاخصترین معماران بهظاهر انقلابی را هم همراه خود كرد و گزافه نیست اگر گفته شود كه این نظریه (در هر شكل خود) اصولی چون تاریخگرایی، احیای مستقیم و مردمی و سنتگرایی، بومیگرایی، مفهومگرایی، استعاره و مابعدالطبیعه و جز آن را پذیرفت، اما شیوهخاص بهكارگیری خمیرمایهاش استفاده از چیزهایی نیست كه جهانی یا برآمده از شرایط اجتماعی باشد.
به هر حال، پساـ مدرن تا مدتی خمیرمایه رازآلود و ضدعفونی شده نظریه معماری به شمار میآمد. این نظریه، هرچند از معماری آغاز و سپس در تمام زمینههای فلسفی و هنری تعمیم جهانی یافت، اما در معماری عمری طولانی نداشت، هرچند اثرات آن تا به امروز همچنان باقی است. سپس این نظریه جای خود را به نظریه دیگری، یعنی دیكانستراكشن یا دیكانستراكتیویست داد. این نظریه پشتیبانی فلسفی قوی از ژاك دریدا را نیز به خود جلب كرد، كه از نظر او دیكانستراكشن، نوعی طرز برخورد بود، یعنی رویكردی موهن به معرفت و دانش دوران، به چیزهایی كه بیشتر مردم آن را درست میدانند. بدینلحاظ، در همان زمان همچنین مطرح شد كه چه ارتباطی (اگر اصلاً ارتباطی باشد) بین این پیچیدهترین فلسفه (كه حتی عمداً مبهم شده) با معماری میتواند وجود داشته باشد.
چگونه این ذهنی كردن زیاده از حد میتواند چیزی برای ارائه به عملیترین و عملگراترین تمام هنرها و نمایندگان آن، یعنی معماران داشته باشد؟ به هر حال، این پدیدهنوظهور نیز به نحوی از حیطه معماری رخت بربست، هرچند آثار این یكی نیز، البته بهطرز موهنتری، هنوز در جاهایی به چشم میخورد. بدین ترتیب، چنین بهنظر میرسید كه نظریه پردازان معماری، نه تنها به مسائل معماری، بلكه به مسائلی كه مردم با آن دست به گریباناند، پشت كرده است. اما علائمی وجود دارد مبنی بر اینكه با رقهامید كاملاً از بین نرفته است و تصور بر این است كه آن را میتوان پیروزی اخلاق و آداب حرفهگرایی دانست.
تغییراتی كه باتوجه به معیارهای زیستاقلیمی و پایداری پدید میآیند، هر روز اهمیت بیشتری مییابند. سخن از پایداری در معماری را میتوان بهتصور و طراحی ساخت و سازهای آینده تعبیر كرد. آنهم نه تنها با پایداری فیزیكی ساختمان، بلكه با پایداری و حفظ این سیاره و منابع انرژی آن. بدینترتیب اینگونه بهنظر میرسد كه میتوان پایداری را بر پایهالگویی تصور كرد كه در آن، مواد و منابع در دسترس، بیش از هدر دادن یا نادیدهگرفتنشان، با كارایی بیشتر بهكار گرفته شوند. بهطور خلاصه، منظور از بومشناسی ساختمان این است كه بر قابلیت ساختمان برای تلفیق عوامل محیطی و جوی و تبدیل آنها به كیفیتهای فضایی و آسایش و فرم، تمركز گردد.
در عین حال، این امر تصادفی نیست كه سربرآوردن چنین رویكردی، مقارن است با قوت گرفتن واكنشهایی در جهان معماری نسبت به موضوع فضا و تا آنجا كه میتوان ملاحظه كرد، مقارن با نظریههایی همچون فضا در عصر الكترونیك، جهان در حال جهش، رویكردهای بهشدت فرمال و جز آن، معماری پایدار با كنار گذاشتن تمام اینها (چه بسا بهخاطر تناقضات غیرقابل فهم و سرگردانیهایی كه بهدنبال دارند) شهروندان جامعهمدرن را از دست خدعهكاران و مبلغان مصرف بیش از حد و زبان حرفهای تصنعی پر آب و تاب در حال رشد، كه درهم برهمی آن، واقعیتهای اجتماعی را تیره و تار میكند (هرچند كه ممكن است چنین زبانی مشوق نوعی پژوهشگرایی فردی باشد) میرهاند.