میخواهم یك ساختمان اسرارآمیز بسازم
مهندس ایرج كلانتری، معمار برگزیده سال 1384، فارغالتحصیل كارشناسی ارشد معماری از دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و موسس و رییس هیاتمدیره شركت مهندسان مشاور باوند است. مدیریت و طراحی پروژه فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره)، دانشگاه بینالمللی قزوین امام خمینی (ره)، سفارت ایران در گرجستان، اقامتگاه سفیر ایران در ایروان، مجموعه چایكنار تبریز، مجموعههای اداری و مسكونی متعدد از جمله فعالیتهای اوست. كلانتری مسوولیتها و سمتهای مختلفی داشته كه از عضویت در شورای تخصصی شهرداری تهران، عضویت هیات امنای انجمن مفاخر معماری ایران گرفته تا تدریس در دانشگاههای تهران، علم و صنعت و عضویت در شورای عالی خانه هنرمندان ایران متفاوت است. در كارنامه حرفهای این معمار، همچنین رتبه اول پروژههای مختلف مانند ساختمان شركت نفت ایران و تالیفات مختلفی مانند: «بررسی علل حاشیهنشینی در 17 شهر با جمعیت بیش از صد هزار نفر» و «تنظیم اصلاحیه قانون نوسازی و عمران شهری» هم دیده میشود. به دفتر كار مهندس ایرج كلانتری رفتیم تا به بهانه حضورش در هیات داوران «مسابقه طراحی نمای برجهای هزاره سوم» با او درباره موضوعات مختلفی صحبت كنیم. چیزی كه در بدو ورود به دفتر كار او نظر هر بیننده هنردوستی را جلب میكند، اثری روی دیوار پشت میز اوست. تابلویی با نام «علیآباد» از آثار برادر او، پرویز كلانتری و البته هركس خانه و آتلیه هنرمند نقاش برجسته، پرویز كلانتری را هم دیده باشد، حتما حاصل هنر برادرش، ایرج كلانتری را تحسین میكند. گفتوگوی ما را با مهندس ایرج كلانتری در ادامه میخوانید.
برای شروع گفتوگویمان، دوست دارم بدانم از نظر شما یك طرح مطلوب برای نمای یك بنا مثلا برج میلنیوم، چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟من معماری یا خدمات مهندسی مشاور برای خلق یك اثر معماری را یك پكیج میدانم. این پكیج شامل یك مجموعه ملاحظات و یك كار مولتی دیسیپلین است. باید بدانید كه در كجای شهر، با چه همجواریهایی و با چه ویژگیهایی از نظر مورفولوژی زمین، دارید كار میكنید. بنابراین تسلط یا تلقی جامع داشتن از همه این عوامل، یكی از ضرورتهای حرفه معماری است. اما حالا در جامعه ما اتفاقاتی رخ داده كه این جریان به هم خورده. یعنی مثلا ما در اتفاقات مهمی كه در جامعه میافتد آن تسلط و هدایت و رهبری را در كار معمار، بنگاه مهندسی یا شخصیت حقوقی كه وظیفهاش خدمات معماری است، نمیبینیم. حالا اینگونه شده كه وظیفه خرد شده و بر عهده عوامل دیگر سپرده میشود. یعنی كارفرماها برای ایجاد یا ساختن یك پروژه معماری نمیدانند كه باید به مهندس محاسب مراجعه كنند یا اول باید یك معمار برایشان یك پكیج تدارك ببیند. در مملكت ما، این طوری است كه مثلا موسسه باوند، در قبال برخی از قراردادها عهدهدار برنامهریزی یك مجموعه میشود. برنامهریزی مجموعه و حتی طراحی شهری آن را انجام میدهد ولی تداوم خدماتش قطع و اجزای پروژه به افراد مختلف سپرده میشود. این كار به ضرورت انسجامی كه این مجموعه باید از ابتدا در طراحی داشته باشد، خسارت زیادی میزند. حالا در پروژه این برجها، قضیه به حدی رسیده كه سازه را ساختهاند، كاربریاش را تعیین كردهاند، معمار آمده تقسیم فضایی بر حسب برنامه مورد نظر را انجام داده و بعد نما را هم از طریق مسابقه انتخاب میكنند. در هیچ جای دنیا چنین اتفاقی نمیافتد. ولی از یك طرف من فكر میكنم این یك واقعیت است كه در جامعه كنونی ما، در شهر تهران، یك ساختمان عظیم ساخته شده، مقدار زیادی سرمایهگذاری شده و ارزش و اهمیتی پیدا كرده، بنابراین میتوانیم از طریق رقابت، ایدهها و گزینههایی را برای انتخاب بهترین گزینه برای اتمام این پروژه پیدا كنیم. خوشبختانه در هیات داوران هم این اتفاق نظر را داریم كه علاوه بر اینكه گزینههای بهینه را انتخاب میكنیم، توصیههای لازم را هم حتیالمقدور به مقام كارفرمایی به نحوی خواهیم داد كه انسجام از دسترفته برای این بنا برگردد. در مورد نمای مطلوب نظر شخصیام این است كه تعیین تكلیف نما، به تواناییهای تكنولوژیك ما مرتبط است و در انتخاب مصالح یا نوع عناصری كه میخواهیم در نما بگذاریم، باید بضاعت انجامش را در نظر بگیریم تا كار به درستی انجام شود البته مسایل تكنیكی هم هست. ولی فراتر از این متغیرها ، مطلب مهم این است كه به نظر من نما باید ماهیت این ساختمان را منعكس كند. نما باید ترنسپرنسی داشته باشد كه بیننده بتواند سازه را از پس آن ببیند، اما اگر قرار باشد نما، چادر یا حجابی باشد كه این ماهیت را پنهان كند، به نظر من ممكن است درست نباشد.
در حال حاضر در كشور قوانینی برای طراحی نمای ساختمانها وجود دارد؟ اصلا نظر شما در مورد داشتن چنین قوانین و مقرراتی چیست؟با این قضیه به صورت جدی مخالفم به دلیل اینكه به عنوان كسی كه عضو جامعه صنفی و حرفهای معماری هستم، فكر میكنم خدمات كار حرفهای به صورت همان پكیج بسته است. نمیتوان این را به اجزایی تقسیم كرد كه هر جزیی از آن را كسی انجام دهد. معتقدم در حال حاضر رویههایی متداول شده كه اصلا كسی به قبحشان فكر نمیكند. حتی به نظر من جامعهای كه عهدهدار نقد معماری، نشر آثار معماری و به نوعی مسوول ادبیات معماری هستند، خودشان برگزاركننده این مسابقات میشوند. حتی برای برگزاری چنین مسابقهای مثلا تولیدكننده سنگ، پول میدهد و قید سنگ را هم برای طراحی نما میآورند. در حالی كه من معمار، از اول به موضوعی كه به من داده شده، فكر میكنم و مجموعه گزینهها و انتخابها را در نظر میگیرم. ممكن است برای ورودم به یك كار، دلم بخواهد مصالح ظریف به كار ببرم و كار هایتك بكنم. دلم بخواهد جایی از مصالح خشن یا از اختلاف سایه و روشن در شرایط اقلیمی استفاده كنم. دلم بخواهد نما اسرارآمیز باشد یا... همه اینها یعنی ایده در ذهن معمار یكپارچگی و انسجام دارد.
این یعنی شما با برگزاری چنین مسابقاتی و استفاده از ایدههای مختلف برای نمای یك ساختمان مخالف هستید؟نه. این یك پارادوكس است. من حتی در تكوین یك ایده با وجود اصراری كه در منسجم بودن ایده دارم، ممكن است برای گزینش موضوعی با مجموعه كارشناسان دفتر مشورت كنم یا ممكن است در تركیب حجمی مثلا از طریق رقابتی داخل شركت خودمان، به سه، چهار نفر آدم توانا كه میشناسم، بگویم شما در مورد این مساله با یك طراحی آگزانومتریك، تركیب حجمی خودتان را بگویید یا مثلا در موارد دیگر از طریق یك حالت رقابتی بخشی از كار را انتخاب كنم. اصولا مهندسان مشاوری كه پروژهها را طراحی میكنند، در چارچوب قراردادشان علاوه بر كارشناسان، خودشان گزینههای مرتبط به چیزی را بین چند نفر دیگر مسابقه گذاشتهاند. یعنی میگویند ما از حقالزحمههایمان به كسانی كه طرح مطلوب بدهند، جایزه میدهیم. انتخاب خوب در گرو این است كه از میان گزینههای مطلوب بتوانید بهترین را انتخاب كنید و برای به دست آوردن تعداد گزینههای مطلوب هم میشود نظرات متنوع را جمع كرد. این ساختمان به هر حال، یك نما میخواهد تا تمام شود این هم یك نوع مسابقه است برای اینكه بتوانیم از میان گزینههای رسیده، بهترین را انتخاب كنیم.
در مورد پروژههای شهری از نظر شما معماری مناسب برای یك شهر چگونه است؟ بعضیها معتقدند شهر یعنی مثلا نیویورك یا لندن؛ در حالی كه بعضیها هم معتقدند اگر میخواهی مثلا شهر بیرجند را بسازی، دلیلی ندارد كه شبیه نیویورك بشود تا بگوییم شهر خوبی شده، بلكه باید با ساختارهای بیرجند یك شهر بسازی. نظر شما چیست؟قطعا من و شما این تفاهم را داریم كه برای كار معماری یا پروژههای شهری یك تقاضایی وجود دارد. من به آن تقاضا باید جواب دهم.
منظورتان از تقاضا چیست؟یعنی یك برنامه داشته باشیم كه نیازهای این جامعه شهری را تا 10سال دیگر بتوانیم جواب بدهیم و در عین حال ملاحظات جغرافیایی و فرهنگی و عادات بومی آن جامعه را هم بدانیم چیست. این تقاضاست. اما اینكه من چطوری پیشفرضهای انتظار شما را از وجه بصری اقناع میكنم یا نه، معلوم نیست. من حتیالمقدور سعی میكنم نظرات خودم را به شمای كارفرما تحمیل كنم. اما این بدیهی است كه من وظیفه خودم میدانم متناسب با بیرجند كار كنم. این تناسب را من تشخیص میدهم. این تناسب حق تالیف من است و شما به عنوان صاحب كار نمیتوانید به من تحمیلش كنید. ما تا حالا با شعار ارزشهای اسلام در جامعهمان كلی پروژه ساختهایم كه بدترین نوع نمونههای معماری سنتی ماست. یك مسجد قشنگ ایرانی نتوانستیم بسازیم چون پیشفرضهای سفارش دهنده، یك كلیشههای ایدئولوژیكی شده كه همه چیز را خراب میكنند. چرا فكر میكنید حق كارفرما این است كه بگوید از پیش چه ترجیح بصری دارم كه معمار باید برای من این كار را بكند؟! كارفرما میتواند انتظار داشته باشد و كارم را نقد كند ولی نمیتواند نظرش را به من تحمیل كند. در جوامعی كه معماری سر و سامان درست گرفته یك بخشی معلول صاحب كارها و سفارش دهندههای فهمیده است و بخشی بازخوردهایی كه جامعه راجع به اتفاق معماری نشان میدهند و بخشی هم راجع به امكانات و شرایطی كه حرفهایها میتوانند توسعه پیدا كنند. ما در جامعهمان ادبیات نقد نداریم. ادبیات نقد در دست سرمایهدار است. یعنی سفارشدهنده است كه خودش را واجد این صلاحیت میداند كه بگوید این كار تو (معمار) را میپسندم و آن را نه. سیستم دانشگاهیمان هم ارتباط منطقی و منسجمی با جامعه حرفهای ندارد. دانشگاهیها حرف خودشان را میزنند و حرفهایها كار خودشان را میكنند. اگر میتوانستیم كار حرفهایها را ببریم و در فضای دانشگاهی به عنوان تجربه نشان بدهیم تا نظام دانشگاهی آكادمیك اینها را به نقد میكشید، آرامآرام مكانیزمها و ابزار نقد ساخته میشد. البته در حوزه هنرهای تجسمی و ادبیات تقریبا این را داریم. ولی متاسفانه در معماری ما این اتفاق نیفتاده. الان با قانون نظام مهندسی ما كه به معمار، نقشهبردار، شهرساز، برق و تاسیسات و همه یكسان نگاه كرد و سهمیهشان را پخش كرد، كار خراب شد.
این اتفاق فقط در ایران افتاده؟بله، هیچ جای دیگری در دنیا این طور نیست. ما در نظام مهندسی ساختمان دور اول، با سرآمدهای سازه مملكت به این تفاهم رسیدیم كه تفاوتی بین نقش معمار و سازه و تاسیسات از وجه اعتباریاش وجود دارد و به دكتر قالیباف و آقای معینفر گفتیم: ما تكلیف خودمان میدانیم كه احكام مهندسی و منطقی شما را با احكام مهندسی تاسیسات و برق و با نیازهای كارفرما تطبیق بدهیم. به عبارتی معمار نقش هماهنگكننده را داشته باشد. اما شما الان در تمام ساختمانهایی كه در شهر تهران ساخته میشود، میبینید تابلو زدهاند و اسم كارفرما، موضوع، مهندس محاسب و بعد ناظر معمار را هم كه معلوم است برگه را خریده، نوشته شده. اما در ساختمانها و اتفاقات معماری كه در جاهای دیگر دنیا میبینید، یك تابلو هست كه روی آن، موضوع كارگاه، سفارشدهنده و شخصیت حقوقی كه مجموعه عوامل مهندسی را درون خودش دارد، نوشته شده است.
از سه دوره صفویه، قاجاریه و پهلوی شخص شما كدام معماری را میپسندید؟من معماری خوب را در هر دورهای میپسندم. مثلا من مقبره شاه نعمتالله ولی را یكی از شاهكارهای معماری میدانم. چون معماری سه دوره متفاوت است كه به تدریج در كنار هم قرار گرفتهاند و یك قوم و خویشی درجه یك دارند. با هم پیوند دارند چون هر كدامشان این حق را برای خودشان قایل بودهاند كه ابداع داشته باشند و قبلی را هم از بین نبرند. قرار نیست به گذشته به عنوان یك الگو نگاه كنیم و عین آن را تكرار كنیم.
برخی از همكاران شما میگویند كالبد بنا برایمان مهمتر است تا لباسی كه بر تنش میكنیم. شما مساله نما و كالبد بنا را چطور میبینید؟من لباس تن بنا نمیكنم. از ابتدای كارم درباره ایده فكر میكنم. به تدریج تبلور تركیبی را كه دارم میسازم در وجه ظاهری هم میبینم. اما اگر بخواهم ترجیح شخصیام را بگویم، در مورد معماری شرقی یا سنتیمان چیزی كه خیلی من را تحت تاثیر قرار داده، وجه اسرارآمیزش است. یعنی تفاوت بارز معماری شرق با معماری غرب این است كه معماری غرب ترنسپرنسی دارد و همه چیز معلوم است. اما در معماری شرق نمیتوانی حدس بزنی كه مثلا پشت این دیوار چه میگذرد.
منظورتان از شرق دقیقا كدام ناحیه است؟ایران را میگویم. اگر دنیا را به شرق و غرب تقسیم كنیم، پیچیدگی و اسرارآمیز بودن است كه معماری شرق را جذاب كرده. چون سوالهای زیادی در ذهن مخاطبش به وجود میآورد. من همیشه دلم میخواسته ساختمانی بسازم كه وقتی یك نفر از بیرون وارد میشود، دچار شوك بشود و چیزی را كشف كند كه تحت تاثیر قرارش بدهد. نتواند از قبل حدس بزند. مثل قصههای مادربزرگم كه دوست داشتم. قصههای مادربزرگم هم همیشه این اسرارآمیزی را داشتند و من چشمهایم را باز نگه میداشتم تا مثلا بفهمم چه بلایی سر امیرارسلان میآید. در ادبیات هم این طور است. اصلا یكی از مكاتب مهم زیباییشناسی اكسپرسیونیستها هستند كه به حالت خیلی اهمیت میدهند. معتقدند هر كار زیبایی باید واجد این قدرت تحت تاثیر قرار دادن باشد. البته دوست ندارم از این موضوع تعبیر افراطی شود. من با وسوسههای یك معمار كه در یك سفارش میخواهد همه كارهایی كه بلد است را انجام بدهد تا همه را تحت تاثیر قرار دهد، به شدت مخالفم. این افتضاحترین نوع كار است. این یك حد و مرز دارد كه اشراقی است و با دلیل و منطق نمیتوانید یاد بگیرید. همیشه این مثال را زدهام كه در آشپزی هم یك استیك خوب نه باید خیلی پخته باشد نه خیلی خام. آن جایی كه استیك برود زیر دندانت و خوشت بیاید، میفهمی كه سرآشپز ماهر بوده. به نظرم معماری هم همین است.
نفیسه حاجاتی - روزنامه شرق
وب سایت انجمن مفاخر معماری ایران - نسخه مناسب چاپ
Main-URL : http://ammi.ir/اخبار-و-مقالات/مقالات-معماری-و-شهرسازی/میخواهم-یك-ساختمان-اسرارآمیز-بسازم/
Short-URL : http://ammi.ir/Go/4401