فرهنگ و ساحت اجتماعی
سخن ماه خرداد - «در کشور ما فرهنگ رانندگی وجود ندارد، باید اول
فرهنگش را میآوردند بعد ماشین وارد میکردند.» «مردم ما فرهنگ
آپارتماننشینی ندارند، باید در درون غار زندگی کنند.» «مردم ما هنوز
فرهنگ دموکراسی را نیاموختهاند. باید زور بالای سرشان باشد.»
«طبیعتگردی خوب است، به شرط آنکه فرهنگ آن را داشته باشیم؛ وگرنه
طبیعت را از شهر هم ناسالمتر میکنیم.»
جملات بالا، نمونهای از سخنانی است که هر روز درباره فرهنگ ایرانی
در سطح جامعه میشنویم یا میگوییم، و نگرش ما را به مفهوم فرهنگ نشان
میدهد. فرهنگ در آگاهی جمعی ما چیزی است که باید زندگی اجتماعی و
سیاسی ما را سامان بدهد. اما چگونه؟ معرفت عمومی ما به این سؤال
بنیادین و سرنوشتساز این گونه پاسخ میدهد: از طریق وارد کردن فرهنگ
از جایی دیگر یا تحصیل آن از راهی در بیرون از جامعه. در این رویکرد،
فرهنگ همچون کالایی است که باید آن را از خارج وارد کنیم. ما فقط
میتوانیم آن را بخریم تا به وسیله آن بخشهایی از کشورمان را
بهینهسازی کنیم. اما آیا چنین کالای لوکس و بیروحی میتواند با روح
و روان جامعه بیامیزد و زندگی ما را بهسامان کند؟ زمانی که فرهنگ در
نزد ما به پدیدهای بیرونی تبدیل میشود که باید آن را وارد یا تحصیل
کنیم، همزمان روح و معنای خود را از دست میدهد. دیگر نسبت زندهای با
ما ندارد؛ مانند خون اشرافی لویی شانزدهم در عصر دموکراسی. این پیوند
مرده دقیقا همان پیوندی است که ما امروز با گذشته فرهنگی خود نیز پیدا
کردهایم. همه ما نعش شاعران مردهای را در خانهمان داریم که در
نزدمان نه کارایی دارند نه حتی ارزش اینکه مخالفتمان را با آنها اعلام
کنیم. تنها ممکن است گهگاه به وسیله آنان فخر بفروشیم به کسانی که
هنوز دیدن عتیقهها برایشان جذاب است. فرهنگ نمیتواند به یک تصویر
ایستا و بیرونی تبدیل شود، زیرا این تبدیل به قیمت جان آن تمام
میشود.
فرهنگ باید چیزی باشد در اینجا، متغیر و در درون ما. چیزی که بتوان
آن را به نقد کشید، به کار بست و تغییر داد. به همان دلیل که نمیتوان
رانندگی، آپارتماننشینی و تلاش برای تحقق دموکراسی را در کشور رها
کرد، به این بهانه که فرهنگ آن وجود ندارد، ما موظف به ساختن فرهنگ
زنده خود هستیم. ما در جای اشتباهی به دنبال فرهنگ گشتهایم. فرهنگ،
همچون چشمهای است که باید از درون ما بجوشد و با روح و دانایی و
معرفت عمومی جامعه بیامیزد؛ وگرنه عاریتی است و اگر امروز از در وارد
شود، فردا از پنجره میگریزد. فرهنگ پایدار، آن است که بتواند با
تاریخ و تجربههای زیستی و ادبیات و آداب و رسوم ملی ما نسبتی روشن
پیدا کند. از درون بجوشد و همان مقدار که در بخش بیرونی خانههای ما
جاری است، راهی به اندرون نیز داشته باشد. برای دستیابی به چنین
فرهنگی میبایست همه دستگاههای فرهنگی و تبلیغی و رسمی و غیر رسمی ما
یکصدا به میدان بیایند و زمزمهای دلنشین را بیاغازند. متاسفانه آنچه
اکنون بیشترین وقت و انرژی نهادهای تبلیغی کشور را صرف خود میکند،
منازعات سیاسی و جبههبندیها در حوزه قدرت است. حتی برنامههای
فرهنگی دستگاههای تبلیغاتی ما، فرهنگ را بهانهای برای ستیزهگری با
دیگران کردهاند. بیشتر میکوشند که تقصیرها را به گردن این و آن
بیندازند یا دست دشمن را در اینجا و آنجا نشان دهند. در بهترین حالت،
فرهنگسازی را به توصیه و نصیحت فروکاستهاند.
فرهنگ در ایران، کلمهای است که بیش از همه نام آن بر سر زبانهاست و
فراوان بودجه و امکانات میگیرد، اما کمترین توجه بنیادین و علمی به
آن نمیشود. گویی فرهنگ، وسیلهای است برای جذب بودجه و اشتغالزایی
برای عدهای خاص. باور کنیم که چشمه فرهنگ در ایران نیاز به همتها و
ذهنهایی دارد که سرشار از فرهیختگی و داناییاند، نه کسانی که تصوری
خام و بدوی از فرهنگ دارند و گمان میکنند که فرهنگ همان اندیشهها و
عقاید سنتی آنان است. نه! فرهنگ هنر زیستن مطلوب و مفید و خوشایند در
جهان تضادهاست. آیا چنین زیستنی را به ما آموختهاند؟
رضا بابایی
وب سایت انجمن مفاخر معماری ایران - نسخه مناسب چاپ
Main-URL : http://ammi.ir/اخبار-و-مقالات/اخبار-معماری-و-شهرسازی/فرهنگ-و-ساحت-اجتماعی/
Short-URL : http://ammi.ir/Go/60332