آخرین یادگار بلوک شرق
سفر و سفرنامه نویسی، از جذابترین و سودمندترین کیفیات نوشتن است. یک نوع یا ژانر گسترده و عظیم که در تاریخ تمدنها و فرهنگهای جهان به شکلها و با منظورهای متفاوت دیده میشود. در غرب، این نوع نوشتهها سابقه و گسترهای حیرت انگیز یافته و به تواریخ باستان و عهد یونانیان و مقدونیان میرسد. برخی بزرگان حکمت و ادب یونان و بعدها همراهان اسکندر، همگی در این نوع آثاری خلق کردند. بعدها آباء مسیحیت، سفر در اقلیمها را با سلوک معنوی درآمیختند. همانگونه که عطار سفر مرغان را و هفت شهر عشق را میگشت و در جهانی مجازی و باطنی، اندر جستجوی حقیقت بود. آگوستین نیز آثارش جستجویی در آفاق و انفس در سلوک حقیقت بود. اما آنچه سفرنامه خوانده میشود و در ژانرهای ادبیات بدین عنوان برازیده، همان است که ناصر خسرو قبادیانی یا ابن بطوطة مراکشی یا شاردن و برادران شرلی فرانسوی نوشتند و بعدها صورتی گستردهتر یافت و در ادب جهان تثبیت شد. در غرب، مارکوپولو، نماد بیهمانند سفرنامه نویسی و ماجراجویی است. اغلب سفرنامهها با چهار هدف سیاحت، ماجراجویی، کشف و انضمام مناطق ناشناخته، و سرانجام میسیونری و تبلیغ مذهبی نوشته شده است. برخی به صورت توامان و در کنار اهداف دیگری همچون جهان نگری، تحصیل و تجارت، یا سفارت و مأموریتهای سیاسی معنی پیدا کرده است. با این حال باید اذعان کنیم که پس از ناصرخسرو و ابن بطوطه، در دو زبان مهم تمدن اسلامی، یعنی پارسی و عربی، دیگر اثری تا بدین حدّ شیوا و دلنشین تألیف نشد. کمیت بر کیفیت غلبه کرد و اساساً در سالها و سنوات معاصر، ترجمههای سفرنامههای غربی بر تألیفات و داشتههای داخلی چربید و بر آن غلبه کرد. این امر، هم مفید بود و هم از جهتی مضرّ و زاید برخلاقیّت و اصالت بومی نویسندگان ما. به هرحال امروزه ژانر مهم سفرنامه مجدداً حال و هوایی یافته و امکانات ویژه برای سفر به مناطق دوردست و تور و شور سفر، راه را بر سفرنامهنویسان گشوده است.
سهشنبهی همین هفته در روزنامه اطلاعات، در محفلی دوستانه از نخستین نسخههای سفرنامة رضا امیرخانی به کرة شمالی، رونمایی شد. نویسنده در ماه رمضان سال ۱۳۹۶، به همراه چندتن از یاران همدل و همکفر، راهی این سفر پرسشانگیز و به یک معنا رازورانه شدهاند. حسین دعایی و مهدی صولی با معاضدت حزب مؤتلفه اسلامی که روابط خوبی با تک حزب مقتدر و نشسته بر اریکة قدرت در کرة شمالی دارند، به همراه نویسنده، برای مستند کردن این سفر، طی طریق میکنند.
الطریق ثم الرفیق، این آغاز سفری جالب است که نویسنده خود میگوید پیشکسوتانش در سفرنامهنگاری، جلالین آل احمد و رفیع هستند. آنان روح تازهای به دو صورت و در دو لحظة متفاوت از تاریخ اخیر ایران به سفرنامهنویسی دادند. آلاحمد با «خسی در میقات» و جلال رفیع با «در بهشت شدّاد» که از زیباترین متنهای ژانر سفرنامه است و در روزنامه اطلاعات به صورت مسلسل در دهة ۱۳۶۰ به زیور طبع آراسته شد. اکنون کتابش هم در دسترس است، اما در آن سالها، نثر و نگاه جلال رفیع، درخششی به خواننده و روزنامهنگار میبخشید و آموزش و کیفیتی در این عرصه به همگان میداد.
امیرخانی که قصد دل کندن از ماه مبارک را ندارد، در آستانة شبهای قدر به این سفر نمیتواند «نه» بگوید و بالاخره میپذیرد و توفیق مییابد که پس از شبهای سهگانه قدر عازم سفر مزبور میشود. سفری که از همان ابتدا اما و اگرهایی هم دارد: «من اصل گرفتاریام این است که کفش ورزشی بیاورم یا نه، برای استخر چه ببرم، آنجور که در فضای مجازی نوشتهاند، ورود گوشی جیپیاسدار ممنوع است یا آزاد، کامپیوتر شخصی را خالی کنم یا کامپیوتر دیگری ببرم؟ جایی نوشتهاند شلوار جین ممنوعیت دارد…»
طبعاً هیچکدام محقق نمیشود. لباس رسمی کت و شلوار و پیراهن یقه آخوندی با بج و نشان سینه پرچم جمهوری اسلامی ایران و برنامهای که سفارت از ابتدا تا آخرش را برنامهریزی کرده و هشت روز باید گوش به فرمان بود… فردای شب قدر بیست و سوم، یعنی جمعه ۱۸ خرداد ۹۷، مطابق با ۸ ژوئن ۲۰۱۸ از فرودگاه امام خمینی تهران عازم میشوند. سفری که حسین دعایی نیامده و مجتبی دعایی و آقای سیدموسوی به عنوان اعضای شرکت تبلیغاتی مستندساز به سوی پیونگیانگ پرواز میکنند، البته ابتدا در بیجینگ یا همان پکن در چین مینشینند.
در دفتر روزنامه از رضا امیرخانی پرسیدیم که چه مذهبی در کرة شمالی رواج دارد؟ گفت، همان ایدئولوژی رسمی حزب، جای مذهب را گرفته و مردم باید بدان باور داشته باشند و همان را آموزش میدهند. آقای جلال رفیع که خود در سال ۱۳۶۲ به کرة شمالی رفته است اضافه میکند: مارکسیسم بومی شده و رهبر و حزب، تلفیقی به وجود آوردهاند که مثل مذهب برای مردم عمل میکند. شعائر و شرایعی از این مسائل و نمادها و مفاهیم ساختهاند که در مجموع برای تبلیغات مناسب است. امیرخانی میافزاید که وقتی رفته بودیم کنار مجسمههای پدران و بنیانگذاران کره، یعنی کیمایل سونگ و بقیه، فردی که توضیحات میداد، با فعل مضارع استمراری از آنها نقل قول میکرد و تداعی معانی حیات و اِشراف بر زمان را به کار میبردند. اینها افزون بود بر تعارف و تعریفهای خاص.
از استادم جلال رفیع پرسیدم: آیا شما هم در سفرتان همین مسائل را سیوپنج شش سال قبل (۱۳۶۲ خورشیدی برابر با ۱۹۸۴ میلادی) در کرة شمالی و پیونگیانگ شاهد بودید؟ برای چه به آن مسافرت عزیمت کردید؟
ایشان گفتند: بله، آن موقع هم مثلاً تمجیدهای غلّوآمیز را به کار میگرفتند و این جزو خصیصههای زبانی نظامهای تک محور و شخصیتگراست. مثلاً ما را به کلبهای قدیمی در روستایی بردند و راهنمای ما ضمن توضیحات، میگفت: رهبر بزرگ ما، جناب کیم ایل سونگ در این کلبه به این دنیا تشریفآوردند!
یادم آمد و به استاد رفیع گفتم: ناصرالدین شاه در سفری به مشهد، در جایی توقف میکند و کدخدای روستایی نزدیک قوچان به وی چای داغ میدهد. سلطان در خاطراتش مینویسد: الحق که چای خوبی بود و ذات ملوکانة ما را گرم کرد! با این لطایف، به سراغ سفرنامه میروم و آن را تورق میکنم.
این کتاب با نام استعاری «نیم دانگ پیونگ یانگ» به قلم رضا امیرخانی، و با تصاویر عکاسی سید مجتبی دعایی، از سوی نشر افق ـ ۱۳۹۸ چاپ اول ـ در ۳۴۴ صفحه به قطع رقعی منتشر شده است. نویسنده سبک نوشتار خاص خود را دارد و در نگارش هم رسمالخط مطابق دیدگاه مخصوص خود را اعمال کرده و این نکته را همان اول کار تذکر داده است. اولین جملة کتاب، جالب و شبیه امثال و حکم مدرن است: «باید یاد گرفت نه گفتن را…»
اما کتاب سفرنامة امیرخانی، نه فهرست مطالب دارد و نه فهرست منابع و نه فهرست اعلام و غیرذالک باید دست بگیری و ورق بزنی و عکسهایش را ببینی و البته روزنگاشت آن سفر، نیازی هم به این فهرستها ندارد. از یک هواپیمای ماهان به هواپیمای روسی ایرکور رفته و از پکن عازم پیونگیانگ میشوند. از مرز شمالی وارد آسمان کره شمالی میشوند و به محض ورود در فرودگاه پیونگیانگ، دو نفر از رفقای حزبی که یکیشان فارسی بلد است به استقبال میآیند. امیرخانی شیرین و راحت مینویسد: «یکی فارسی حرف میزند و کت و شلوار غربی دارد و دیگری که مسنتر است، یونیفورم حزب را پوشیده. اسم اولی را یادداشت میکنم: کیم میونگ چول. دومی اسمش سخت است؛ به نظر عضو بلندپایة حزب باشد. انحنای دهانش شبیه «ن» یا «ب» نیست، برعکس است، وقتی حسابی میخندد تازه لبهاش صاف میایستند. همان اول کار اسمش را میگذارم دهان برعکس!»
طنزی در نوشتهها هست. مثلاً وقتی «دهان برعکس توضیح میدهد که با توجه به اینکه میدانیم شما در این ماه غذا نمیخورید، در این سفر برای ناهار شما هیچ تدارکی ندیدهایم!
یکهو، من و تیم مستندساز شرکت میپریم هوا! این همه تلاش کردهایم و از ماه مبارک گریختهایم! برای اینکه خوب حساب کار دستشان بیاید، نفری یک آب معدنی برمیداریم وسط صحبتهاشان مینوشیم.»
روش نوشتن سفرنامه همین است. باید وصف و طنز و گفتگو و اطلاعات را درهم آمیخت و خواننده را لابلای سطرها و سفرها کشاند. مثل همان سفرنامة جلال رفیع که حالا دارم ورق میزنم. از آقا جلال پرسیدم برای چه هدفی در سال ۶۲ به کرة شمالی رفتید؟
پاسخ رفیع بسیار سنجیده است، ایشان گفتند: ششصد نفر روزنامهنگار آمده بودند. یک همایش بینالمللی بود. آن موقع مثل حالا نبود و هنوز شوروی پابرجا و اروپای شرقی یا به اصطلاح کل بلوک شرق عظمت و اعتباری داشت. کیمایلسونگ عضوی از همین بلوک قدرتمند بود. امروز شاید بتوان به کنایه و طنز در باب این نظام تک افتاده سخن گفت و همین هم مناسب است، اما آن زمان به اتکای نظام شوروی و ارتباطات بلوک قدرتمند شرق، در اوج بودند یا خود را در اوج احساس میکردند. به همین اعتبار مجمع جهانی روزنامهنگاران در آنجا برگزار شد و از اغلب کشورهای جهان، از جمله آمریکا، کوبا، عراق، ایران و کشورهای اروپایی، خبرنگارانی به پیونگیانگ رفته بودند.
پرسیدم: آیا به کشور دو قلوی کره، یعنی کرة جنوبی سفر کردهاید؟ جلال رفیع پاسخ داد: در سال ۱۳۷۲ هم به کرة جنوبی سفر کردم.
ـ چه تمایزی داشتند؟ از لحاظ سیاسی، اجتماعی و آنچه نظراً و در نگاه اول دیدید؟
ـ همان که میدانیم و در افواه هست و شما هم میدانید. در کرة شمالی یک استبداد تئوریزه شده و نیرومند حاکم است. اتفاقاً منشاء نظم هم هست. نمیگویم خوب یا بد! مشروع یا نامشروع! بلکه نظم هست. اما در کرة جنوبی، برعکس، احساس میشد که آزادیهایی وجود دارد. مطبوعات و روزنامهنگاران انتقاد میکنند، اخبار متنوع را چاپ میکنند، تظاهرات دانشجویان و سندیکاهای طبقات مختلف و این نمادهایی که در کشورهای آزاد هست.
ـ فکر میکنید کرة شمالی، چه نوع قدرتی به لحاظ سیاسی، در داخل و خارج دارد؟
ـ آنها در تبلیغات مهارت داشتهاند. به گمانم هنوز هم دارند. من از نزدیک شاهد بودم، در نمایش و فیلم و دیسیپلین نظامی و حضور نیروها و طرفدارانی که آموزش دیده و در مراسم رسمی به خیابان میآمدند. یادم هست که ظاهر پیونگیانگ خیلی شیک و تمیز به نظر میرسید. یک خاطره و یک لطیفه برایتان بگویم: به یکی از همراهان با اشاره به همین سرسبزی و تمیزی پیونگیانگ گفتم: چقدر پارک اینجا دارید؟ گفت: اینجا یک ضربالمثل جالب هست؛ که میگویند: پیونگیانگ پارک ندارد، پارک پیونگیانگ دارد!
***
سفرنامة هشت روزة رضا امیرخانی، جلوهای از همین جهان است با هتلها، مأموران، زندگی مردمان، مراسم، و برخوردهای غریب و خاص. توصیف کشوری که از هیچ نظر مثل ما نیست، چندان ساده هم نیست. اما عکسهای مجتبا دعایی گویا و مکمل نوشتههای امیرخانی است. آنچه در پیونگیانگ هست، چیزهایی است که در همه جا هست به اضافه آن چیزهایی که در آنجا نیست. مثلاً ارتباطات اینترنتی، تلویزیون و شبکههای متنوعش، تلفن و یا آزادی رفت و آمد و عکس گرفتن و …. همه چیز دست آنهاییست که برنامه ریختهاند و هر چه لازم است میتوان در هتل و فروشگاه یافت. چیز بیشتری نیاز نیست: «در اتاق هتل همه چیز مثل همة هتلهای دنیاست. اول کاری که میکنم، چک کردن اینترنت است. هیچ شبکهای وجود ندارد. هیچ شبکة بیسیمی در کار نیست. بعد میروم سراغ سیم! آخر زبان دان (که اسم مستعار یکی دیگر از آدمهای پیونگیانگی است) گفته بود در اتاق شاید بهتان سیم اتصال بدهند…»
سفرنامهنویس در حاشیه، در جستجوی ارتباطات است و خبر اصلی البته جای دیگر در جریان است: «یک ساعت تا غروب مانده است و میتوانم استراحت کنم. بعد از آن، بچههای حزب مؤتلفه جلسهای اقتصادی دارند با بعضی شرکتها. گویا حضور ما هم الزامی است. به جای استراحت بلند میشوم که بروم بیرون… جلسة اقتصادی برای من از این منظر جالب است که مدیران شرکتها را ببینم. تقریباً همه کت و شلوارهای خاکستری حزب را میپوشند با نشان و بج رهبران کبیر، کیمایلسونگ که پدربزرگ است و کیمجونگایل که پدر است… نکتة جالبتر در مذاکرات اقتصادی این است که تقریباً هیچ حرفی از قیمت زده نمیشود. یا میگویند میخواهیم یا میگویند نمیخواهیم. کالاهای خودشان را هم که عمدتاً کشاورزی است با «میخواهید» معرفی مینمایند و پرزنت میکنند… انگار قیمت و عدد در اختیار آنها نیست. تازه کمکم چیزهایی دستم میآید.»
روز پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷، مهمترین روز سفر است که در درون کره سفر میکنند از پیونگیانگ تا کیسونگ، یعنی مرز مشترک با کشور همنام و همسایه ولی دشمن اشغال شده… کرةجنوبی! عکس انداختن ممنوع، با نظامیان و دیگران سخن گفتن ممنوع… به منظرة مرز خیره میشوم. آن سوی مرز سه سرباز کرةجنوبی ایستادهاند و این طرف ده نفر سرباز ارتش خلق کره، و من در ذهنم چیزی مثل دیوار برلین را میخواهم تصویر کنم… بدون اینکه با نظامیها صحبت کنم… از منطقة مرزی خارج میشویم. البته در لحظات خروج دوباره کنار مجسمهای میایستیم و ادای احترام میکنیم…. و دیگر بیحوصلهام برای این ادای احترامها!»
سفرنامه را باید خواند. واقعاً خواندنی است؛ سفر به سرزمینی که گاهی مثل آلیس در میان عجایب و گاهی تصویرهای آشنا با لباس مبدل و گاهی سیل پرسشها دربارة اینکه چرا؟ مگر چه ضرورتی دارد که انسان خود را اسیر این همه قواعد و مناسک غریب و بیهوده سازد و بعد هم برای اثبات صحت و کارآمدیش هی هزینه کند، هزینه کند و …» همانجور خسته و گرسنه نشستهایم که یک هو میبینیم یکی جلو آمد با یک سینی. سه ساندویچ سبزی و سه ساندویچ مرغ و سه تا هم نوشابة خنک… انگلیسی به سختی صحبت میکند اما روی لباسش نشان رهبران کبیر است… به ما میگوید: من مسئول خط ایرکور هستم. میدانستم گوشت قرمز نمیخورید… اینها را برای شما خریدهام… از انسان کرةشمالی تشکر میکنیم. بعد از رفتنش، ساندویچهای مرغش را میدهیم به انسان چینی و پیرزن بداخلاق به طرفةالعینی پری روی خوشاخلاقی میشود و انسان ایرانی را سوار میکند و میفرستد به سالن پرواز تهران …
این لبلباب کتابی است که هر چه از آن نقل قول کنم، آخر سر باید به توصیة نهایی توجه شود: اصل کتاب را برای فهم یک جهان منزوی و بازمانده از دوران جنگ سرد، البته خیلی متفاوت از کوبا یا چکواسلواکی یا لهستان و … دنیایی که بد نیست بخوانیم و بدانیم چه نسبتی با ما دارد یا برخی کوشیدهاند با ما در نسبتش قرار دهند.
برگرفته از روزنامه اطلاعات
وب سایت انجمن مفاخر معماری ایران - نسخه مناسب چاپ
Main-URL : http://ammi.ir/اخبار-و-مقالات/اخبار-معماری-و-شهرسازی/آخرین-یادگار-بلوک-شرق/
Short-URL : http://ammi.ir/Go/61025