کامران کرمی
جان هافمن، تحلیلگر سیاست خارجی موسسه کاتو در تحلیلی منتشرشده در دانشگاه جورجتاون با اشاره به ادبیات شرقشناسانه در غرب تاکید کرد که حاکمان مستبد خاورمیانه عربی از گزارههای این تفکر برای توجیه قدرت خود استفاده میکنند. بهطور مثال بنزاید با تکرار این جمله که اینجا کالیفرنیا نیست، استقرار دموکراسی در منطقه را برابر با بیثباتی و تقویت اسلامگرایی رادیکال میداند.
مستبدان خاورمیانه عربی چارچوبهای تقلیلدهنده و ذاتگرایانه از اسلامهراسی را به عنوان مشکل بزرگ برای پوشاندن نارضایتیها و آنچه واقعا شکاف بزرگ در منطقه است، یعنی شکاف بین تودهها و دولتهای خودکامه، منحرف کردهاند. جان هافمن تحلیلگر سیاست خارجی موسسه کاتو و دکترای علوم سیاسی از دانشگاه جورج میسون در تحلیلی منتشرشده در برنامه ابتکار بریج دانشگاه جورج تاون به تاریخ ۱۵ ژوئن ۲۰۲۳ نوشت: میراث بر جای مانده از چارچوبها و گرایشهای مستحکم شرقشناسانه همچنان بر مطالعات و مباحث خاورمیانه و مسلمانان سایه افکنده است. ادوارد سعید (از بنیانگذاران نظریه پسااستعمارگرایی) در اثر نمادین خود، شرقشناسی را به عنوان «سبکی غربی برای تسلط، بازسازی و داشتن اقتدار بر مشرقزمین تعریف کرده است.» موقعیت هژمونیک غرب، همراه با تمایز معرفتی و هستیشناختی بین «غرب» و «شرق»، به اولی این امکان را داده است که بر دومی دانش را تحمیل کند. شرقشناسی از طریق تولید دانش، روایتهایی را که تحت سلطه کلیشهها و تعمیمهای تعصبآمیز قرار دارد، تبلیغ، تقویت و بازتولید کرده که به گفتوگوهای سیاسی و آکادمیک در مورد خاورمیانه و کسانی که در این منطقه زندگی میکنند، شکل داده است.
این عقاید که مردم خاورمیانه برای دموکراسی «آماده» نیستند، یا اینکه اسلام با یک نظام حکومتی دموکراتیک «سازگار» نیست، برخی از برجستهترین مضامین شرقشناسانه هستند که در مباحث دانشگاهی و سیاسی در مورد خاورمیانه رخنه کرده است. برای دههها چنین استدلالی از نظر تاریخی برای توجیه امپریالیسم و استعمار غرب در منطقه مورد استفاده قرار گرفت و به طور همزمان، منجر به این روایت شد که سیاستگذاران غربی بازیگران مستبد در خاورمیانه را به عنوان بهترین ضامن «ثبات»- که بیشترین توانایی را در پیشبرد منافع نخبگان سیاسی غرب در منطقه دارند- در نظر بگیرند.منطقه خاورمیانه با این دیدگاهها که توسط برنارد لوئیس (مورخ و شرقشناس برجسته انگلیسی-آمریکایی) پرداخته شده و در آغاز خیزشهای عربی ۲۰۱۱ استدلال کرد که دموکراسی «یک مفهوم سیاسی است که هیچ سابقهای در جهان عرب و جهان اسلام ندارد و اعراب و مسلمانان برای انتخابات آزاد و عادلانه آماده نیستند»، به خوبی آشنایی دارد. با این حال، این گونه کلیشهها اغلب توسط نخبگان سیاسی خاورمیانه منعکس میشود که منافع خود را در حفظ و تداوم وضعیت غیردموکراتیک موجود میبینند. برخی از بلندترین صداهایی که میگویند خاورمیانه یا مسلمانان مجهز به دموکراسی نیستند، دولتهای خودکامهای هستند که از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بر منطقه تسلط دارند. به عنوان نمونه، محمد بن زاید(MBZ)، رئیس دولت امارات متحده عربی و حاکم امارت ابوظبی در یک تلگراف محرمانه دیپلماتیک به مقامات ایالات متحده که محتوای آن به بیرون درز کرده است، گفت که «خاورمیانه کالیفرنیا نیست» و افزود: «در حالی که اعضای کنگره و سنای ایالات متحده به ایالتها و حوزههای خود وفادار هستند، تودهها در خاورمیانه تمایل دارند با قلوب خود به اخوانالمسلمین و جهادیهایی که توسط حماس و حزبالله نمایندگی میشوند، رای دهند.»
به همین ترتیب، شیخ محمد بن راشد آل مکتوم حاکم دبی، در مصاحبهای با CNN در سال ۲۰۱۱ پس از خیزشهای عربی، اظهار کرد: «ما دموکراسی خود را داریم. شما نمیتوانید دموکراسی خود را به ما تحمیل کنید.» تشخیص اینکه چگونه این بازیگران محلی برای حفظ حمایت متحدان و نفعبرندگان غربی خود از نوعی سلاح «شرقشناسی وارونه» استفاده میکنند، ضروری است. این تلاشها برای بازتولید و تداوم «افسانه ثبات استبدادی» که زیربنای سیاست غرب، بهویژه ایالات متحده در قبال خاورمیانه است، طراحی شدهاند. در کانون این استراتژی «شرقشناسی وارونه» که توسط مستبدان خاورمیانه به کار گرفته شده، ترویج و دستکاری استراتژیک اسلامهراسی است.ترسها و سوءتفاهمهای غربی از اسلام توسط خودکامگان خاورمیانه و همچنین علمای دینی و نهادهای مرتبط با این رژیمها که خود را تنها بازیگرانی معرفی میکنند که میتوانند «ثبات» منطقهای را در مبارزه با «افراطگرایی» تضمین کنند، به راحتی مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. مهم در اینجا، ساختن مقولههای دلخواه از آنچه است که محمود ممدانی(نویسنده و مفسر سیاسی هندی) به عنوان مسلمانان «خوب» و «بد» یاد میکند. اسلامی که رژیمهای خودکامه در خاورمیانه اجرا و ترویج میکنند، به غرب بهعنوان «خوب» و «میانهرو» معرفی میشود. همچنین این روایت به گونهای طراحی شده که این دولتها را بهعنوان بهترین – و شاید تنها-شرکایی نشان دهد که قادر به همکاری با غرب برای مبارزه با اسلام «بد» و «افراطی» هستند. این خودکامگان با مرکزیت قرار دادن گفتوگوها حول محور «نقصهای» فرضی مردم خاورمیانه، میتوانند توجه را از این موضوع منحرف کنند که چگونه سیاستهای استبدادی آنها اغلب کاتالیزورهای اساسی برای بیثباتی منطقهای است که در عین حال به حفظ حمایت غربیها از اقتدار خود منجر میشود.
این مستبدان با یکسان دانستن همه اشکال اعمال مذهبی یا سیاسی و تفسیرهای خارج از کنترل دولت به عنوان اشکال «رادیکالیسم»، به دنبال سرکوب کسانی هستند که وضعیت موجود تحت پوشش حفظ «اعتدال» و «ثبات» را به چالش میکشند. خودکامگان خاورمیانه در بهرهبرداری از این چارچوبهای شرقشناسانه و اسلامهراسانه در غرب برای پیشبرد منافع خود متخصص هستند. تقریبا ۱۲ سال پس از خیزشهای عربی، نمونهای از این استراتژی «شرقشناسی وارونه» را میتوان در این تصویر دید که چگونه این مستبدان به دنبال تغییر گفتمان پیرامون سیاست و مذهب در منطقه و همچنین سیاستهای غرب به نفع خود هستند.قیامهای عربی نشاندهنده یک تهدید وجودی برای نخبگان سیاسی، اقتصادی و نظامی در منطقه بود که به دنبال حفظ وضعیت موجود غیرلیبرالی بودهاند که برای دههها بر خاورمیانه تسلط داشته است. موج بسیج تودهای که سال ۲۰۱۱ منطقه را فرا گرفت و چند رژیم را سرنگون کرد، آسیب باورنکردنی به مشروعیت داخلی گارد اقتدارگرای قدیمی وارد کرد، به طوری که تقریبا هر کشور در منطقه شاهد نوعی اعتراض با فراخوان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای تغییر بود.
ترس در میان نخبگان حاکم منطقه با برکناری دیکتاتورهای تونس، مصر، لیبی و یمن توسط بسیج تودهای تشدید شد. همچنین کنترل دولت در سوریه و بحرین را به طور جدی به چالش کشید (که به مداخله مستقیم خارجی برای نجات این رژیمها منجر شد) و درخواستهایی را برای تغییر در عربستان سعودی، امارات، مغرب و سایر کشورها برانگیخت.یکی از پیامدهای مهم خیزشهای عربی، به قدرت رسیدن و برجستگی بیشتر اسلامگرایان سیاسی در پی این بسیج تودهای بود، بهرغم اینکه این بازیگران آغازگر قیامها نبودند و رهبری آن را بر عهده نداشتند. اسلامگرایان جریان اصلی – بهویژه اخوانالمسلمین و شاخههای منطقهای آن – در سال ۲۰۱۱ در تونس و مصر به طور مسالمتآمیز به قدرت رسیدند (همچنین در مغرب، البته در یکسیستم سلطنتی) و خواستار تغییر در بسیاری از کشورهای دیگر از جمله عربستان سعودی و امارات شدند.برخی از آنها به دنبال سقوط سوریه، لیبی و یمن به ورطه جنگ داخلی سلاح به دست گرفتهاند. احزاب سیاسی سلفی نیز در مناطقی مانند تونس و مصر به دستاوردهای انتخاباتی قابلتوجهی دست یافتند. اسلامگرایان مبارز توانستند از تجزیه دولت در مناطقی مانند سوریه، لیبی و یمن استفاده کنند و نفوذ خود را در سراسر جهان به نمایش بگذارند.تحولات این منطقه با اعلام «خلافت اسلامی» توسط داعش در سال ۲۰۱۴ و پس از تسخیر بخشهای وسیعی از سرزمینهای عراق و سوریه توسط این گروه به اوج خود رسید. هم جریان اصلی و هم جنبشهای اسلامگرای ستیزهجو بهطور جدی اقتدار و مشروعیت گارد قدیمی اقتدارگرا را تضعیف کردند و رقابتی را برای «هژمونی هرمنوتیک» (یعنی اقتدار قانونی بر تفسیر و تبلیغ دینی) بین این بازیگران مختلف دولتی، غیردولتی و فراملی به راه انداختند. با این حال، جنبشهای اسلامگرای متنوع به طرق مختلف، اقتدار دولتی را تضعیف کردند. جنبشهای اسلامگرای ستیزهجو مانند القاعده و داعش، دولتهای منطقهای را به عنوان مرتد و دستنشانده غرب، محکوم کردند و بر لزوم درگیری مسلحانه علیه آنها تاکید کردند.
اسلامگرایان جریان اصلی، این رژیمها را به دلیل ممانعت از حاکمیت دموکراسی، محروم کردن مردم از حقوق اولیه انسانی و ساختن سیستمهای اقتصادی که بر اساس نابرابری و همبستگی خویشاوندی ساخته شدهاند، محکوم کردند. ظهور این بازیگران اسلامگرا، نبرد شدیدی را برای مرجعیت دینی آغاز کرد و مشروعیت نهادهای اسلامی تحت کنترل دولت را در سراسر منطقه بهطور جدی به خطر انداخت.
اگرچه اسلامگرایان ستیزهجو اکثریت توجه را در محافل رسانهای و سیاسی در غرب به خود جلب کردند، اسلامگرایان جریان اصلی مانند اخوانالمسلمین و النهضه از نظر اکثریت دولتهای خودکامه در خاورمیانه به عنوان تهدیدی اساسیتر از ستیزهجویان برای حکومتهای خود تلقی میشوند. این تهدید ناشی از سازماندهی و توانایی این گروههای جریان اصلی برای بسیج مسالمتآمیز تعداد زیادی از مردم حول مفاهیم دموکراسی و حقوق بشر علیه وضعیت موجود است. مستبدان خاورمیانه این قیامها را به عنوان تلاشی برای تسلط اسلامگرایان توصیف کردند تا حمایت غرب از اقتدار خود را حفظ کنند، چرا که آنها بر سرکوب این موج بسیج تودهای تمرکز کردند و در عین حال انحصار دولتی را بر گفتمان و فعالیت مذهبی و سیاسی برقرار میکردند. همانطور که قبلا استدلال کردهام، برای چنین استراتژی مهمی به تصویر کشیدن همه اشکال اسلامگرایی – خواه جریان اصلی یا ستیزهجویانهتر – و همه اشکال مخالفت سیاسی به عنوان مظاهر «افراطیگرایی» و «رادیکالیسم» برای از بین بردن هر نوع جریان مستقل یا مخالف ضروری است؛ صداهای مذهبی و سیاسیای که میتوانند اقتدار دولتی را به چالش بکشند. چنین چارچوبی به این دولتها اجازه میدهد تا بحثهای پیرامون اسلام، اصلاحات، حکومتداری و سیاست در خاورمیانه را در انحصار خود درآورند.
از منظر این حاکمان، علما و موسسات مذهبی متحد آنها، انگیزه تغییر دموکراتیک بود که بیثباتی را آغاز کرد که همچنان منطقه را آزار میدهد. آنها ادعا میکنند که چنین نیروهایی به دنبال استفاده از روایتهای دموکراسی، حقوق بشر و… برای تسخیر دولت هستند. استدلال رایجی که این مستبدان مطرح میکنند این است که اگر به شهروندان حق رای داده شود، بلافاصله اسلامگرایان ضدغربی را به قدرت برمیگزینند و پس از به قدرت رسیدن، این گروه فرآیند دموکراتیک را از طریق آنچه در دولت جورج اچ. بوش (بوش پدر)به «یک نفر، یک رای، یک بار» نامیده میشد، از بین میبرند. محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی در گفتوگو با نشریه آتلانتیک درباره اخوانالمسلمین گفت: اخوان یکی دیگر از سازمانهای افراطی است… آنها میخواهند از سیستم دموکراتیک برای حکومت بر کشورها و ایجاد خلافتهای در سایه در همه جا استفاده کنند… سپس به یک امپراتوری واقعی مسلمان تبدیل شوند. به گفته شیخ عبدالله بن بیه، رئیس شورای فتوای امارات عربی متحده و یکی از علمای اسلامی برجسته ضدانقلاب با روابط قوی با غرب، «در جوامعی که هنوز آماده نیستند، دعوت به دموکراسی اساسا دعوت به جنگ است.» «بن بیه» استدلال میکند که خیزشهای عربی «از عقل، کرامت انسانی، اخلاق و منفعت اجتماعی منحرف شدند».حمزه یوسف، یکی دیگر از محققان برجسته اسلامی ضدانقلاب و معاون انجمن ترویج صلح در جوامع مسلمان مستقر در امارات، استدلال کرد که خیزشها «نماینده از دست دادن عقل، اخلاق، و کرامت انسانی است و به هرج و مرج، سردرگمی گسترده و جنگهای داخلی منجر شده است». این ترسافکنی اغلب توسط همین بازیگران به غرب نیز تعمیم داده میشود، با این استدلال که جاهطلبیهای چنین گروههایی فراتر از خاورمیانه است و برای کنترل آنها به این بازیگران مستبد نیاز است.
در آوریل ۲۰۱۸، MBS (بنسلمان) به مجله تایم گفت: «میدانی بزرگترین خطر چیست؟ آنها [اخوانالمسلمین] در خاورمیانه نیستند، چون میدانند که در خاورمیانه، استراتژی خوبی علیه آنها در عربستان سعودی، مصر، امارات، اردن و بسیاری از کشورهای دیگر اتخاذ میشود. هدف اصلی آنها رادیکالیزه کردن اروپاست. آنها امیدوارند که اروپا در ۳۰ سال آینده به یک قاره اخوانالمسلمین تبدیل شود و میخواهند [با دستکاری] مسلمانان را در اروپا کنترل کنند… بنابراین، این بسیار خطرناکتر از جنگ سرد، داعش و القاعده خواهد بود. هر آنچه در صد سال گذشته تاریخ دیدهایم.»
همچنین در ژوئن ۲۰۱۷، عبدالله بن زاید وزیر امور خارجه امارات متحده عربی، هشدار زیر را به غرب صادر کرد: «روزی خواهد رسید که ما شاهد خروج افراطگرایان و تروریستهای تندرو از اروپا خواهیم بود، چون تصمیمگیری نمیکنند، سعی میکنند از نظر سیاسی درست عمل کنند، تصور میکنند که خاورمیانه و اسلام را میشناسند… متاسفم، اما این نادانی محض است.»
هدف از چنین چارچوببندیهایی منحرف کردن توجه از هرگونه تمرکز بر سیاست و در عوض ارائه مشکلات منطقه – و در نتیجه راهحلها – بهعنوان ماهیت ذاتی رویکرد مذهبی است و در عین حال برانگیختن ترسها در غرب مبنی بر اینکه اگر این دولتها از قدرت کنار بروند، شاهد «بهار عربی» نخواهیم بود، بلکه یک «زمستان عربی اسلامی» را خواهیم دید. چنین چارچوبهای تقلیلگرا و ذاتگرایانه که اسلامهراسی را پیش میبرد، برای پوشاندن نارضایتیها و اصلاحطلبیهای مشروع و گسترده که مردم را در خاورمیانه در سراسر طیف سیاسی علیه وضعیت موجود بسیج کرده است، عمل میکند. خودکامگان خاورمیانه عربی به شدت به این چارچوبها متمایل شدند و سعی کردند تصویری را به غرب ارائه دهند که بزرگترین خطوط گسل در منطقه ذاتا مذهبی هستند – هم بین سنتهای اعتقادی و هم در داخل بین «میانهروها» و «افراطیها» – تا از این طریق توجه را از آنچه واقعا شکاف بزرگ در منطقه است، یعنی شکاف بین تودهها و دولتهای خودکامه، منحرف کنند.
روزنامه دنیای اقتصاد