لوگو-انجمن مفاخر معماری ایران-بلاگ

یک مرد بزرگ از ایده ها حرف می زند . یک مرد بزرگ مشکلات بزرگ نیز دارد و با رنج های بزرگتری دست و پنجه نرم می کند . رنج هایی که تمام توانایی ها و ضعف های مرد بزرگ را به مبارزه می کشاند و مرد بزرگ نمی تواند شانه خالی کند . شانه های مرد بزرگ گرد نیست . اما آیا تضادهای درونی یک مرد بزرگ به همان نسبت بیشتر و نیرومند تر است یا اینکه مرد بزرگ کامل تر و هماهنگ تر است ، نمی دانم . اما به دنبال این هستم که داریوش ، محمد امین میر فندرسکی ، با آن همه فراز و نشیب زندگی و مبارزه و خلاقیتش ، چه بود ؟ که بود ، جمع اضداد بود ؟ همه چیز بود ؟ یک روانشناس حساس می تواند در هر شخصیتی یک سنتز پیدا کند . ذات او را بیابد . وگرنه انسان در میان جنبه های بسیار زیاد و نیرومند شخصیتی مانند داریوش میر فندرسکی گم می شود و دیگران را هم اگر گمراه نکند به جایی هم نمی رساند .

کتاب دکتر میر فندرسکی درباره کاشیکاری ایرانی ، با عکس های بسیار نفیس و زیبایی که با همکاری فرخ زنوزی تهیه کرد و به کمک استادی ایتالیایی در دانشکده معماری فلورانس و سهراب ، پسر دایی اش به چاپ رساند ، با این جمله آغاز می شود : این چه افسونی است ؟

چه انسانی پشت این جمله پنهان بود ؟ منطقی یا رومانتیک ؟ او به دنبال درک و نشان دادن معمای بزرگ روح و ذوق و سلیقه و شعر و وزن و حکمت کهن در سرزمین بلند ایران بود ، اما در وحله ی نخست او چگونه به این موضوع نزدیک می شد ؟ با دید دل ؟ با رومانس ؟ یا با استدلال ؟ با منطق ؟ هنگام ترکیب این دو جنبه اصلی نما در دست کیست ؟ آیا می توان این همه زیبایی و لطافت را با قدرت استدلال دید و تصور کرد ؟ او می خواست راز زیبایی افسونگر دورنمای یک گنبد را با قدرت استدلال دید و تصور کرد ؟ او می خواست راز زیبایی افسونگر دورنمای یک گنبد کوچک فیروزه ای را ، در میان رنگ و بوی باغ سبز ، روی متن کوهسار سنگی بنفش بگشاید و بیان کند . چرا انسان در برابر چنین منظره ای از تعامل معماری و طبیعت شگفت زده می شود. زیرا که منطقی است یا به این دلیل که حساس است ؟

پس نمی شود برای معرفی و شناخت چنین شخصیتی ، تاریخ زندگی و کارهایش را فهرست کرد . این کار را کسی می کند که به کنه روح آن شخص پی نبرده باشد . اما ، بالاخره ، لازم است روزنه ای بیابیم تا از آنجا به درون روح او سرک بکشیم و افسونی که میر فندرسکی با آن سخن را در آن کتاب آغاز کرد همان روزنه است . آن کتاب زیبا را دوباره معرفی می کنیم . اصل نوشته به فارسی بود و اگر نمونه ی ایتالیایی آن کمیاب و نایاب شده کاش تجدید چاپ و ماندگار بشود. آن کتاب کوچک روح شاعرانه و لطیف معماری و معمار ایران را در خود نهفته دارد . ویک روح شاعرانه همانقدر لطیف است که شکننده است . این روح و آن معماری امروز در هم شکسته ، پایمال شده است . لگد مال شده است و پزشکان معماری در سوگ آن قلم فرسایی می کنند ، گاهی برای تجدید حیاتش نسخه می پیچند و یا برایش صلوات می فرستند . اما این به ما چه ؟ میراثمان را از دست می دهیم ، غصه اش را هم بخوریم ؟ این جفا چنان تضادی را در دل و جان هر انسان حساس و دانا به وجود می آورد که او را از درون می جود و می خورد . میر فندرسکی گرچه با طنز نیرومندش با این تخریب مبارزه می کرد اما بسیار نیز غصه می خورد و داد می زد “مگر ممکن است ؟ ” و بدبختانه ممکن بود !

داریوش میر فندرسکی می بایست بیشتر از دیگرانی که در فرهنگ و زبان و تاریخ غرب درس خواندند و با نشان و مدال به کشور برگشتند غرب زده شود . اما چنین نشد . او و همسرش فتانه نراقی ، از بهترین شاگردان پروفسور فلورانسی لئوناردو ریچی که شهرتی جهانی داشت ، بود . اما او عاشق معماری و شعر و ادب و رنگ و بوی ایرانی و فارسی بود و و دلش از همه جور نا مهربانی می سوخت . با دلسوزی و نگرانی برای شناساندن و پاک نمودن آن همه میراث زیبا از الحاقات بی بند و بار تاریخ مبارزه می کرد و برای تجدید قوا پیوسته به دل تاریخ و طبیعت باز می گشت . به دنبال کشف و شهود راز زیبایی کاشی ایرانی می گشت ، حس رنگ آن را زیر نوری که از لا به لای شبکه ی پنجره سفالین بر آن می تابید با عکس ثبت می کرد . نقش ها و نگارها و ریزه کاریهای استادانه را در فضای معماری برجسته و برملا می نمود . تداوم شاعرانه و حکیمانه معماری فلات بلند را ، پشت به کوههای سنگی ، لا به لای دره های سبز ، کنار کاریزها ، زیر آسمان پاک و در دل تاریخ کهن را بازگو می نمود . روی ریزه کاری بسیار مکث می نمود و زیبایی را در جزئیات جستجو کرد .

دانشکده معماری فلورانس ما را به دیدن و نه تنها نگریستن عادت داده بود اما او بیشتر از دیگران قادر بود نکته هایی را ببیند که زیر چشم همه بود . درباره راه های سفید و خاکی ایتالیا می گفت تصور کنیم راه های سفید پشت سر مونالیزا در تابلوی داوینچی آسفالت بودند . از ورود آرام آب در مظهر قنات حوض باغ فین کاشان ، که به حوض زمان می مانست ، لذت می برد و بر مجسمه های باغ های بزرگ اروپایی که در حالتی احمقانه آب از دهانشان بیرون می جهید ، سخره می گرفت . او در برابر هیچ منظر و موضوعی ساکت نمی ماند و همیشه حرفی حکیمانه و شوخ برای گفتن داشت . قدرت طنز او در قدرت دانش او بود . قدرت دانش او باعث می شد پیوسته موضوعات و تجربیات و مفاهیم تاریخی و طیبعی و ایدئولوژیک را از تمام دنیا با هم مقایسه کند و هر بار این کار را به نتیجه و به یک سنتز برساند و به دنبال ذات آن باشد . در تمام این کنکاش و جستجو و مقایسه ها به دنبال هدف غایی بود که انسان مرکز و بطن آن باشد . همین موضوع که داریوش میرفندرسکی ذات یک اثر تاریخی و معماری کهن را از محاصره ی طبیعی کلات نادری برداشته ، پرداخت می کند و پشت به کوه سنگی مشهد در منظر دید میلیون ها نفر ایرانی و غیر ایرانی ، مسلمان و غیر مسلمان بتوانند راحت و رایگان از بخش های مهم این گنجینه بازدید کنند و در دل تاریخ فرو روند نتیجه همان توجه ، درک و احترامی است که او نسبت به تاریخ و معماری ما داشت . او و فتانه از هند تا سوویلیا را دیده بودند . سبکی ، ظرافت ، چشم انداز ، اندازه و میزان معماری کوردوبا و الحمرا او را شگفت زده کرده بود و تمام این ظرافتها و جزئیات را با تکنیک و فن آوری کتابخانه آلبرت هال لندن یکجا در خلق زوایا و جزئیات موزه ی بزرگ خراسان با دقت و وسواس به کار می گرفت . به فضای خالی در این موزه آنقدر اهمیت می داد که به فضای پر آن ، و توانست مسئولان را به این ماهیت شرقی متقاعد کند . اشراق را می شناخت و به اهمیتش در معماری اگاه بود و آن را نشان می داد . وسواس او شاید در انتخاب سنگ برای نمای موزه ی بزرگ ، در جنس و رنگی که در برابر کوه سنگی مشهد مناسب و با وقار باشد بهترین نتیجه را نداده باشد اما این از بی مهری و عجله ی دستگاهها بود زیرا آنجا که لازم بود وقت نمی سوزاندند عجله ای نداشتند و آنجا که معمار به زمان و بررسی بیشتر نیاز داشت ، عجله می کردند .

او در کار معماری حوصله ی دستگاه را سر می برد زیرا هر موضوع و مطلب کوچکی ار زیر ذره بین دانش تاریخ می برد و تا ته و تویش را بیرون نمی آورد رهایش نمی کرد و آرام نمی گرفت و آن را به یک نتیجه اصولی می رساند . و یک نمونه اش کار او پروژه ی باغ شاهزاده در ماهان است . درخت را احترام می گذاشت مثل اینکه بر تاریخ و بر کار انسان ها شهادت بدهد و همین موضوع کافی است تا بتوان او را با دیگران مقایسه کنیم . خشک شدن یک کاج بلند برایش سئوال و غصه بود اما تمام کاج های بلند و کهن باغ جهان نمای شیراز پس از مرمت خشک شدند و کسی گریه نکرد . داشتیم صحبتمان را ادامه می دادیم اما او روی برگرداند و رفت و این رشته گفتگوی هنر و شعر و انسان و تاریخ و طبیعت را پاره کرد .

دکتر فرخ باور
عضو انجمن مفاخر معماری ایران