لوگو-انجمن مفاخر معماری ایران-بلاگ

“از آنجائی که راز هستی گزینش…………     … دو گوهر همزاد است”:

 “بنابراین خردمند دانا با یاری اندیشه نیک…………    تا بدین وسیله موجب گسترش سامان هستی شود.”  (زردشت، گات ها)

آب از دل باغبان خورد نار       باشد که خورَد چونُقل، بیمار    (نظامی گنجوی)

در علم ریاضی، نوعی مکاشفه وجود دارد که برای رسیدن به جواب درست برخی مسائل از سیستمی پیروی می شود به نام “فرض” و “حکم”. این روش بر آنست که در آغاز، داده ای اثبات شده را ، پیش رو بگشاید و سپس بر پایه آن ، مسئله را به جواب برساند. این فرض می تواند بر پایه تجربیات ناشی از کشف و شهود باشد، هم می تواند با اشراف به فرمول های ریاضی، شیمی، مکانیک، و…باشد، که باز هم پیدایش و چیستی و چگونگی آن ها ناشی از ارتباطات بسیار منظم نیروهای ازلی، کنش و واکنش هستی، به واسطه ماهیت چندگانه اش، به شکل اعداد و فرمول ها، پدیدار شود.

کوشش نویسنده بر این است که در جای خود توضیحات کامل درباره چگونگی واکنش هستی هشیار که سبب این نظریه می شود را، در فرهنگ و باور بنیانی و کهن  مردم ایران زمین و باغ ایرانی که گوشه ای بنیادی در این دستگاه هستی است را، یادآوری کند تا اهمیت ویژه آن در جغرافیای ایران و جهان، دوباره دیده شود و بنا بر این بینش،  جایگاه ارزشمند باغ را  در معادلات نیروهای ازلی بیابد. اینچنین باد.

          به باغ جمله شراب خدای می نوشند      در آن میانه کسی نیست کو گلو دارد

         هزار بار چمن را بسَخت و باز آراست      چه  عشق دارد با ما، جه جستجو دارد    (مولانا)

نام باغ ایرانی را، غربی ها برای ما انتخاب کردند که در حقیقت نشانی مفهومی برای ادبیات پژوهشی و گفتگوی بین خودشان باشد. و جالب این گه این نام به راحتی در ادبیات معاصر ایران ،جا افتاد و اینک برای همگان، باغ هائی که ویژه گی های نامبرده شده در قوانین یونسکو برای ثبت جهانی را دارا می باشد، با نام باغ ایرانی شناخته می شود که بسیار هم بجاست. در این جا لازم است بگوئیم  که  اگر از زوایای دیگری که لایه های باورهای گوناگون و کهن ایرانی را روشن می نماید، نگاه کنیم، که شوربختانه به دلائل مختلف، کسان کمی هم به آن اهمیت می دهند آن گاه با کمی جسارت و جرات می توان گفت که درباره این مسئله ارزشمند، ژرف اندیشی نشده و باید جدی به آن پرداخت . باید هستی هشیار که به واسطه هشیاریش در برابر تضاد دو گوهر همزاد، دارای واکنش است را، با تمام وجود درک  کنیم و سر به سر طبیعت نگذاریم. گیتی در سراشیب تخریب و نابودی است. این هشدار جدی است.

  بیائید دری به هزاره ها پیش باز کنیم و  به هستی مندی باغ در پهنه ایران نگاه ژرف تری بیندازیم. پس از این بازنگری، امکان دارد که ظاهر “حکم” ما شبیه همان اندیشه غربی ها باشد،چون عینی است، ولی معنای حسی و رفتاری (بخش مینوی)  که در حقیقت نتیجه اندیشیدن به لزوم به وجود آوردن و هستی باغ است،  از جنس دیگری باشد.  گوشزد به این نکته که بخش مینوی در ادبیات و باور باستان، به نسبت بخش گیتیائی که شوربختانه این روزها فقط به آن پرداخته می شود، از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا ارتعاشات هستی را تحت تاثیر قرار می دهد و از آن بازخورد می گیرد (خوب، بد = سپنتامینو و انگره مینو) که با وجود اهمیت بسیار آن در تعامل با هستی، ناچاریم به زبانی ساده و در همین اندازه بسنده کنیم که در باور اوستائی، آفرینش به دو صورت “گیتیائی” و “مینوی” است. گیتیائی با دیدن و چهار حس دیگر “دیداری، شنوائی، بویائی، پساوائی، چشائی”، تعریف می شود (بخش فیزیکی). و بخش مینوی با ارتعاشاتی که نه شکل عینی دارند و نه قابل تعریف جامع هستند، یاد می شود. این بدان معنی است که  مبحث متافیزیک و تحلیل داستان های آن، در این باور هیچ گونه جایگاهی ندارد و همه واکنش ها در هستی، به همین دو صورت است. (یا موج یا ماده).  نیروی مینوی به دو صورت نمایان می شود،. “سپنتا مینو یا نیروهای نیک و افزااینده” و انگره مینو یا نیروهای شر و کاهنده”.  با این تعاریف، اکنون دیگر نگاه ما به باغ، بی تردید، دگرگون است و پی می بریم که نگاه هستی به ما و رفتار مان دوخته شده. پس ناچاریم برای به دست آوردن نتیجه بهتر، از افسانه ها فاصله بگیریم و سپس با این ابعادی که اکنون دیگر نمایان و احتمالا قابل پذیرش شده، به آن بپردازیم.

در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، برای اولین بار با همکاری سازمان میراث فرهنگی، موزه معاصر، و وزارت مسکن و شهرسازی وقت، اقدام به پژوهش درباره تعدادی از باغ های ایران شد. نتایج این برنامه در سال ۱۳۸۳ خورشیدی، در سالن نمایش های موزه هنرهای معاصر و در باغ فین کاشان با عنوان (باغ ایرانی، حکمت کهن، منظر جدید) به صورت یک همایش برگزار شد.

انتخاب عنوان همایش، بسیار زیرکانه و پر مفهوم است و می تواند دریچه های بسیاری را بگشاید و نیز می توانست و می تواند، ارزش های باغ را که ما در تاریخ پر از رنج و نابودگری های دشمنانمان، به فراموش سپرده بودیم، دوباره به خودمان یادآوری کند. برای این منظور، نویسنده ناچار است که از جائی، گفتگو را به دست  بگیرد که شاید در ابتدا ،نشانه گیری نادرست و نخ نمائی به چشم آید ولی با کمی حوصله، چرائی پیدایش همه چیز در گرد آمدن یک باغ ایرانی، به ترتیب روشن میشود. اینچنین باد.

با کلمه “باغ” آغاز می کنیم. شوربختانه معنی کلمه “باغ”، در فرهنگ نامه های جدید، نیامده و فقط  توضیحاتی در باب فضاهای عینی آن می دهد. مانند این که در فرهنگ معین آمده:

“محوطه ای معمولا محصور که در آن انواع درخت ها و گلها کاشته باشند”. فقط در برهان قاطع  جلوی کلمه “بَغَ” امده که “کَنده و گود را گویند”.

در این جا به دلیل گوناگونی موارد و به دلیل ناتوانی در نگارش، ناچارم که از شاخه  ای به شاخه دیگر بپرم . یا به قول شاعر گران مایه:

                             بنفشه طره مفتول خود گره می زد       صبا حکایت زلف تو در میان آورد   (حافظ)

 ما داشتیم از طره باغ سخن می گفتیم و صبا حکایت دیگر کرد.  در این بین هم، حکایت ما  از این قرار است که، داشتیم از کتاب هائی به نام فرهنگ صحبت می کردیم.ولی لازم دیده شد که قبل از هرچیز با معنی و تفسیر کلمه “فرهنگ”، که تاثیر بسیار زیادی در گزارش این مقاله دارد، بیشتر آشنا شویم.

در فرهنگ معین آمده:  فرهنگ،  1 –  ادب، تربیت.  2 –  دانش، علم، معرفت. ۳ –   وزارت خانه ای که امور تعلیم و تربیت افراد مملکت را به عهده دارد. ۴ –  مجموعه علوم و معارفی و هنرهای یک قوم. ۵ –  کتابی که شامل لغات یک یا چند زبان و شرح آنهاست.  6 – کاریز آب، جائی که از کاریز آب بر روی زمین آید.

در کتاب برهان قاطع آمده: ۱ –  علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی. ۲ –  کتاب لغات فارسی. ۳ –  نام مادر کیکاووس باشد. ۴ –  و شاخ درختی را نیز گویند که در زمین خوابانیده، از جای دیگر سر برآورند. ۵ –  و کاریز آب را گفته اند چه “دهن فرهنگ” جائی را گویند که از کاریز آب بر روی زمین آید.

با این ترتیب و با این معانی والا، آیا می توان به سادگی از فرهنگ ملتی با تمدنی چندین هزار ساله، و تاثیرات باز خوردی آن سخن گفت و از آن گذشت؟  سر در آوردن و نمایان شدن فرهنگ همانند شاخه خوابانیده شده درخت، نیاز به  خردمندی در انتخاب درخت، زمان، توانمندی زایشی ذاتی، و همت و کوشش، وشناخت گیتی دارد. شگفت انگیز تر این که بر پایه یکی از معانی کلمه “فرهنگ”، یعنی خوابانیدن شاخه  در زمین و جوانه زدن و سر برآوردن آن از جای دگر، نشان از نو بودن و تازه بودن آن است یعنی ضمن کهن سالی ریشه، ولی دائما در حال نو شدن و به روز بودن آن است و این مفهوم در کاربردها، کم نظیر است.ضمن این که توجه معنی دیگر فرهنگ که دهانه قنات است خود حکایت دل انگیز تری است. باید گوشزد کرد که توجه کنیم که فرهنگ با سنت متفاوت است. فرهنگ پویاست و سنت چیزی شبیه یک مومیائی .

حال بنا بر این تعاریف می فهمیم که چرا در پژوهشهای فرهنگی، رسم بر این است و پژوهنده ناچار است که از کهن ترین ادبیات به جا مانده (ریشه) در جغرافیای مورد نظر بهره بگیرد. نا گفته نماند که در گفتگوی چیستی وچرائی باغ ایرانی، اینچنین تر باید رفتار کرد. و خواهیم دید که گاهی توانائی سر بر آوردن فرهنگی استوار، می تواند در خاک آیش سرزمین های دیگر و تاریخ جهان سر برآورد و در نتیجه،  ادبیات مینوی دیگرانی را نیز، تحت تاثیر قرار دهد که به آن خواهیم پرداخت.

                           کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود     بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

                           چو گل سوار شود بر هوا سلیمان وار         سحر که مرغ در آید به نغمه داوود

                          به باغ تازه کن آئین دین زردشتی               کنون که لاله برافروخت آتش نمرود     (حافظ)

بر پایه گفتگوی پیشین، و در ارتباط با پژوهش باغ در ایران زمین، کهن ترین ادبیات به جا مانده برای ما ایرانیان، اوستا است که آن هم  آن چنان نتوانسته از حوادث و کتاب سوزی های تاریخ، جان سالم به در برد و اندکی از آن باقی مانده است. پس می توان پیش بینی کرد که با کاری دشوار روبه رو هستیم و به قول نیچه در کتاب چنین گفت زردشت:  “کاری هم گرامی و هم دشوار”.

در حقیقت کاری که ما می خواهیم به انجام برسانیم، به ثبوت رساندن نوعی فضیلت و حکمت در فرهنگ تاریخی است که در ساخت باغ ایرانی به کار رفته که ممکن است تا کنون ازاین مهم، در شناخت گوهره آن، غافل مانده باشیم.

فرهنگی که در این جا داریم از آن صحبت به میان می آوریم، و سپس ریشه دواندن آن، بدون شک از زمانی است که ادبیات و باورهای اوستائی رونق داشته. دلیل این ادعا هم، نام این گونه باغ ها در نوشته های مورخین باستان و رسوخ آن در ادبیات کشورهای دیگر است گه در جای خود به آن خواهیم پرداخت.

در این جا بد نیست که برای زمینه سازی و ایجاد فضا و برای گشودن پنجره، کمی از گفتگوهای بالا فاصله بگیریم و برای آغازی دیگر، از نوع بیان داستان های کودکانه،کمک بگیریم.

“یکی بود، یکی نبود”.  این عبارت ساده و به ظاهر کودکانه، نشان از یک دانش خردمندانه و هستی شناسانه فرهنگ ایرانیان دارد.  نمی دانم از چه زمانی در ادبیات ما متداول شده، اما در پس این عبارت کوتاه به ظاهر ساده، و با دانستن این که ما جهان را از راه گفتگوهای لفظی، تجربه می کنیم و از قدرت آن استفاده می کنیم، با اهمیت می باشد.  در کتاب بندهش آمده: ” هرچیزی را نظم زمانه از باد است، به فره بود و بی بود وزد”. بنا براین،شکی نیست که در بیان این گونه الفاظ، شناختی بسیار ژرف از هستی، وجود دارد، چرائی بود و نبود،  “این هست، آن نیست”.خیام ریاضیدان، منجم ،و شاعر بزرگ، یا بهتر بگوئیم کسی که جهان هستی و کنش و واکنش های آن را به خوبی می شناخت،  می گوید:

         نیکی و بدی که در نهاد بشر است        شادی و غمی که در قضا و قدر است

        با چرخ مکن حواله، کاندر ره عشق       چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

 در جهان مدرن، تمام تجربه های بشری و متفکران، نخست به صورت گفت و گوها و سپس نوشته، ارائه شده و می شود و رسم  بر این است که در آغاز آن ها  و پیش از بیان کردن مشروح مقاله،گزیده ای کوتاه عنوان می شود تا خواننده بداند با چه جنس از کشف و دانسته، روبه رو است. (بیانیه، چکیده، مانیفست).

این مانیفست در ادبیات اوستائی، (مانتره) نامیده می شود. لازم به یادآوری است که در کمال شگفتی می بینیم که نوشته های گاتائی و اوستائی، در هزاران سال پیش، همراه با مانتره است و این سروده ها و ادبیات و نوشته ها بر پایه  این چکیده، سروده شده است. مانیفست (مانتره) اوستا وگات ها، در بیست و یک کلمه اوستائی به نگارش در آمده و آغاز آن با زبان ریاضی و عبارت کشف و شهودی “از آنجائی که…” می باشد و سپس به همان شیوه با عبارت “بنا براین…” کامل می شود و و روشن می کند که ادبیات گاتائی، شرح قوانین هستی نظام مند (اشه) با ماهیت فرمولی، و راه درست تعامل با آن است.

ترجمه این چکیده از اوستائی به فارسی، کمی طولانی می شود ولی برای رسیدن به مفهوم چیستی باغ در مقام یک “هست” لازم  به بیان است چون درحقیقت این مانیفست، پایه و اساس پژوهش  نویسنده است و تلاشی برای شناساندن نبرد دائم نیروها در طبیعت. پس در راستای این راز گشائی، رمز آن را (مانتره) را به فارسی بازگوئی می کنیم.

  مانتره (چکیده) گات ها

“از آنجائی که گوهره هستی، با گزینش  (نیروهای طلب شونده به واسطه طالب.نیک وبد= دو گوهر همزاد)، تعامل دارد

“بنا بر این خردمند دانا با یاری اندیشه نیک و با آگاهی از واکنش نمونه های هستی نخستین = رتو (نیروهای ازلی)، خواستاران و طلب کنندگانرا با گسترش اندیشه نیک، به سوی شهریاری هستی مندانه (اهورامزدا) راهبری می کند تا بدین وسیه موجب گسترش اشه (سامان اهورائی، قانون ابدی آفرینش) شود”.

این مانیفست به پدیده هشیاری و واکنش داشتن جهان هستی (به سبب هشیاریش) در برابر هر کنشی (چه خوب و چه بد)، می پردازد و آن ها را، ژرف اندیشه می کند. و شگفت اینجاست  که در هر دوره ای باشی،  با این اندیشه و حقیقت ۲۱ کلمه اوستائی، به درستی می توان با جهان هستی رو به رو شد و با آن در نهایت صلح و بدون کمترین تخریبی، زندگی کرد و از آن لذت برد و شاد بود. زیرا این مانتره معروف به (اهو نور)، چکیده یک بینش و دانش است بر اساس کشف و شهود خردمندانه (گاتها) که در بیست و یک کتاب (نسک)، راه و رسم چگونه بودنی را، مورد بررسی قرار میدهد و بیان می کند که،با توجه به آن می توان همه ابعاد زندگی بشر را در زیست بومش به بهترین نحو هدایت و حفاظت کند.به فراموشی سپردن چنین رازی از جهان هستی و برانگیختن نیروهای کاهنده “انگره مینو”، بر اثر واکنش هستی تخریب، و جهان را به این روزی می اندازد که هم اکنون گرفتارش هستیم که در چنان شیب تخریبی قرار گرفته که نجات آن  غیر ممکن به نظر می رسد.

 در گات ها یسنه، هات ۴۵ بند ۳ آمده: “اینک سخن می گویم از آن چه مزدا اهوره دانا درباره بنیاد هستی به من گفت.

از میان شما کسانی که (مانتره) را بدان سان که من به آن می اندیشم و از آن سخن می گویم، به کارنبندند در پایان زندگی بهره شان دریغ و درد خواهد بود.

 به زبانی دیگر، دیدگاه این بینش و سرایش مانتره اهونور (مانیفست گاتها)، بر بنیان کشف و شناختن هستی ای است که “هشیار” است  و به واسطه آن دارای “واکنش”. چه کنش خوب و چه کنش بد، پس باید:

یسنه هات ۴۸ بند ۵

“باید برای آبادانی جهان کوشید و آن را به درستی نگاهبانی کرد و به سوی روشنائی برد”.

یسنه، هات ۲۹، بند ۶

“مزدا اهوره ی آگاه که هنجار زندگی از فرزانگی اوست….”

 با این ترتیب و با چنین پیش فرض هائی  که ناشی از باوری هوشمندانه  که بر پایه این عبارات به گوش ما رسیده، نیاز به ژرف اندیشی دارد.

یسنه، هات ۲۹، بند ۷

“اهوره با اشه همکام، این (مانتره ) فزاینده بهروزی را بیافرید و (مزدای) ورجاوند، خود آن را برای بهبود جهان و کامروائی درست کرداران، بیاموخت”:

“ای منش نیک”

“کیست آن که از توست و مردمان را به راستی یاری خواهد بخشید؟”

 شاید این توضیحات به نظر خواننده  دین زده این زمان، بی دلیل و واهی و از گفتگوی باغ خارج باشد ولی همه این ها شرح داده شد و به درازا کشیده شد تا بگوئیم:

با داشتن چنین پیش فرض هائی، “حکم” آن چنین خواهد بود که باید برای شیره مند نگهداشتن گیتی، شناسائی چرخه های زندگی و روش شیره مند کردن آن ها از آن جمله ایجاد باغ با شناخت و در نظر داشتن لایه های درست یک چرخه. کوشید.

ذهن انسان که صدها سال است در معرض الودگی قرار گرفته، به اوهام بی شمار این دنیای صنعتی آغشته است و لازم دارد به یک خودکاوی راستین دست بزند.  به ویژه وقتی بدانیم جهالت بیش از دانائی احساس امنیت ایجاد می کند. پس بیائید با هم بدانیم  که در برهان قاطع “قرن دهم هجری قمری”، در مقابل کلمه (فردوس) آمده:  “..بهشت را گویند و باغ انگور را نیز گفته اند”. در پانوشتی که توسط دکتر معین در این کتاب آمده، درتوضیح لغت (فردوس)، چنین گفته شده:

فردوس، “معرب از ایرانی.  در اوستا دو بار به کلمه pairi daeza بر می خوریم که به معنای پیرامون جائی، دیوار کشیدن است. در زمان هخامنشیان، در ایران زمین بزرگ به ویژه در آسیای صغیر، پئیری دئیزها یا فردوس ها شهرتی داشتند وچنان که گزنفون و پلوتارخ می نویسند، درختان انبوه و تناوری داشتند و آب در میان روان بود. چهار پایان بسیار در آن ها پرورش می یافتند. این گونه پارک ها که در سرزمین یونان وجود نداشت، ناگزیر نگاه یونانیان را متوجه خود کرد و آنان هم همان نام ایرانی  به صورت  (paradeiso) به کار بردند. در اکدی متاخر (paradisu)  و در عیری (pardes).

کلمه فردوس که دو بار در قرآن آمده، از دین یهود و عیسوی  به اسلام رسیده است. مفسران قرآن، متفقا فردوس را به معنی باغ و بستان گرفته اند، اما اختلافشان در این است که آن چه نوع باغ و بوستان و یا حدیقه ای است. گفته شد که در تورات چنین بار(pardes) عبری به کار رفته و به تدریج در نوشته های یهود معنی و مفهوم معنوی و روحانی گرفته به معنی بهشت یا جای پاداش ایزدی و اقامت گاه نیکان و پاکان به کار برده شد.

در یونانی  (paradeisos) یعنی همان کلمه ای که در روزگار هخامنشان نویسندگان یونانی مانند گزنفون در برابر (پئیری دئزه)هخامنشیان، انتشار داد و همان کلمه است که اکنون در تمام زبان های اروپائی باقی است.

 فرانسوی  (paradis)،  انگلیسی (paradise)،   آلمانی (paradies).

 با این توضیحات و بنا به قول بزرگان، دیگر می توانیم بگوئیم که بی خرد است انسانی که آرمان هایش را مدفون کند و تسلیم سرنوشت عام شود. اندیشه های خردورزانه باستانی برای زندگانی الگوهای ماندگار وضع کرده اند. گفتار کهن آنان نه از اعتبار افتاده و نه چنان ساده شده که از پس فریب های مادی گرائی بر نیاید. این گفتارها در این زمانه ارزش هایش را نشان داده و باید آن را میراث خود بدانیم.

  اینک که به اندازه کافی به شناخت کیهان و جهان پرداختیم، از پندها و توصیه ها فاصله میگیریم و به این می پردازیم که  ببینیم در این گذر، شناسه های یونسکو، تا چه اندازه در برگیرنده بینش و بیان هستی شناسانه باغ ایرانی است؟

در بند یک ،اهمیت تاریخی.

 “یک نبوغ خلاقانه انسان را ارائه کند. (با در نظر گرفتن تاریخ و اهمیت آن). در حقیقت وجود یک سابقه تاریخی قابل توجه که نمایانگر توسعه و تکامل و تکامل باغ ایرانی در دوره های مختلف باشد”.

برای ایجاد یک چرخه زندگی از جمله باغ  برترین ویژه گی، رعایت کردن اصل “اشا” یا نظم و قانون ازلی هستی است. بنابر این ستون پایدار این چرخه، آگاهی از “قوانین ازلی هستی” می باشد و سپس با اندیشه نیک آغاز به ساخت آن. و از آن جائی که فکر درست “منش نیک”، اهمیت زمان را می شناسد، ضمن بنیادی ماندن موضوع، دارای نبوغ برای نوگردانی “فرشکرت” است .

بند دو، عناصر معماری.

 “طرح بر پایه زوایا و بخش بندی های هندسی از جمله چهار باغ باشد”.

در این بخش ما به یکی از اشتباه ترین نظریه ها  در باره چار باغ بر می خوریم و آن این که باغ به چهار قسمت بخش شود که نشان چهار عنصر باشد. “آب و آتش و باد و خاک” و این در حالیست که ما در باغ ایرانی شاهد وجود هر چهار عنصر هستیم. وجود آب، باد، خاک که کاملا عینی است .وجود آتش  را چنین در می یابیم که “او آب و آتش را به یاری گیاه آفریده، زیرا هر تنه گیاهی را سرشک آبی بر سر، و اتش چهار انگشت پیش. بدان نیرو همی رُست.”  باباطاهر از این مشخصه الهام گرفته و گفته:

                                   دل عاشق مثال چوب تر بی       سری سوجه سری خونابه ریجه

 حال به معنی چار بپردازیم. در کتاب  فرهنگ برهان قاطع جلوی کلمه چار آمده: (کوره آجر پزی). این در حالیست که در قرن  دهم هجری قمری ، میرزا سلمان جابری اصفهانی که از حکام اصفهان بوده، به صراحت می گوید که: “نام گذاری یک خیابان به نام محله قبلی و آثاری که در آن بوده امری معمول است”.

و آیا جز این است  که فقط در اصفهان نام جارباغ داریم و نه هیچ شهر دیگری، و این که هنوز آثار کوره پز خانه در آن جا به یادگار مانده؟

بند سه، طرح و طراحی.

 “خلق باغ بر اساس هوش و راه های مهندسی نوآورانه و آبیاری پیچیده”.

هر کجا باغی هست، آب هم هست،. در کتاب بندهش آمده که: “او به یاری آسمان ، شادی را فراز آفرید که اکنون که دوران آمیختگی است، آفریدگان به شادی در ایستند. سپس از گوهر آسمان، آب را آفرید”. و می توان بر پایه همین کتاب گفت که آب دومین آفرینش  و گیاه چهارمین آفرینش است. اهمیت گیاه تا بدان جاست که هر گلی از آنِ امشاسپندی است و بدان گل شناخته می شود. مثلا گیاه مورت برای  اهوره مزدا،  سوسن برای خرداد، ویا زنبق برای امرداد، و….  در اهمیت این گل ها همین بس که شعرای ما ،ابیات بسیار زیبا و فراواوانی در وصف این گل ها و گیاهان، سروده اند

می توان گفت یک طراح باغ ایرانی، پس از همه این دانسته ها، با محصور کردن فکر خود (پئیری دئزه)، جای پای خود را در تکه ای از زمین  در همراهی با نیروهای ازلی و به تعامل کشیدن طبیعت برای شیره مند شدن و بهره وری با نیروی (اشا) را، نشان می دهد.

بند چهار، مدیریت آب.

“انتخاب محل مناسب کشت بر مبنای یک بهشت زمینی و بر اساس شرایط بیابانی”.

نخست باید درباره بهشت زمینی گفتگو کنیم. کلمه بهشت یا (وهیشتا) به معنی بهتر است پس هرچیز که از هرچیز بهتر باشد آن بهشت اشت. یعنی همان گونه که در بالا گفته شد، در حقیقت چون معنی بهشت در طول زمان و با ادبیات ادیان ابراهیمی، جایگزین ماورائی پیدا کرده، این اشتباه رخ می دهد. بعضی گفته ها نه تنها نادرست که خالی از پارسائی است.

سپندمد گات، یسنا ۴۷، بند ۶

“مزدا اهورا در هنگام آفرینش این جهان، به دستیاری (اشا) گیاه رویانید.

در کتاب بندهش، چگونگی معادل بودن  آفرینش گیاه با بهشت شدن (بهتر شدن) گیتی که این روزها کاملا بر همه آشکار شده است، به خوبی توضیح داده شده.

                       آن جاها که خار مغیلان گرفته بود       امروز بوستان و گلستان شد و چمن   (فرخی سیستانی)

بند پنج، انتخاب گیاهان

“گزینه های متنوعی از گیاهان از جمله درختان میوه، گل ها و گیاهان خوش بو که با ترکیب پوشش گیاهان غنی منطقه هم خوانی داشته باشد که گزینش گیاهان باید با اصول سنتی طراحی باغ ایرانی هم خوانی داشته باشد و مسئله مهمی از ارزش های انسانی که به عنوان اصول اولیه در آسیای شرقی و حتی اروپا معیار نیست”.

به نظر می رسد در این بند،دانسته های اندک و بدیهی مورد توجه بوده و از واقعیت های پنهان را ندیده اند .باغ ایرانی، مفهومی را متجلی می کند که برای چشم ها و گوشهای راز نیاموخته، نا دیدنی است. رمز این راز، ادبیات اوستائی است. باغ ایرانی یک تجلی هستی شناسانه است که باید زبانش را فهمید. این راز در لغزش نگاه بینا و بیننده ای است،  بر اجزای باغ، که مانند نت های موسیقی در یک قطعه موسیقیائی، پشت سر هم می آیند بی آن که بتوان نتی را جا به جا کرد. بنیاد رازهای نهفته در اتفاقات کهن، تا به خوبی حس نشوند، راه به جائی نمی برند.

بند شش، عنصر فرهنگی و نمادین

“شامل عناصر فرهنگی و نمادینی که نمایانگر سنت ها و ارزش های هنری و فلسفی ایرانی هستند”.

این بند که هندسه وتقارن  و سیستم مدیریت آب و … در دل خود را دارد، در متن به تفصیل از آن صحبت شده است.

بند هفت، اسناد تاریخی

“مثالی از انواع طراحی باغ باشد که با المان های طبیعی، فرهنگ ایرانی را به عنوان یک وجه سمبلیک و هنری فیزیکی، تجسد بخشیده و از همه این ها یک هارمونی کامل درست شده باشد”.

این بند به گونه ای خاطرنشان می کند که به زبان رایج فسلسفی امروزی، باغ ایرانی باید دارای (کاریزما) باشد. این اصطلاح بدین معنی است که در آغاز و در به وجود آوردن آن، نوعی مدیریت ویزه هستی شناسانه و کیهانی، شده و اکنون بر بنیان ماهیتی که دارد، رفتار مدیریتی، وارونه می شود و بعد از شکل گرفتن، دیگر این باغ ایرانی است که کاربر را مدیریت می کند. این تعریف به زبان اوستائی چنین می شود که که باغ ایرانی دارای (فره) است. توجه به این ویژه گی برای درک ماهیت باغ ایرانی بسیار با اهمیت است.

بند هشت، پیوستگی سنت ها

“باغ در ارتباط مستقیم با گسترش فرهنگی، ارزش های کیهانی، و ادبی باشد”.

در بخش های زیادی از ادبیات کهن ایران از انواع ستاره ها و اسامی آن ها و عمل کرد آن ها گفتگو شده و ارتباط آن ها با شرایط آب و هوائی  و جغرافیائی که رابطه مستقیمی  با گل و گیاه دارند داده شده و همچنین آن چه را که موجب  باد و بارن، و یا برف و سرما، رعد و برق، و… را به خوبی با اشراف به دانش نجوم، می دانسته اند. جهات ساختمانی هم با با توجه به دانش کیهان شناسی (هیئت)، انتخاب می شده.

بند نه،صداقت و اصالت

“در اوستا باغ ایرانی و گیاهان مقدس آن به عنوان چهار عنصر طبیعی، زمینی، بهشتی، آب و گیاهان معرفی شده. تغییرات گسترده یا نوساناتی که اصالت آن را تضعیف کند، نباید وجود داشته باشد”.

جالب است.مطاب بالا، تنها موردی است که مستقیم به اوستا استناد شده. این تنها مورد، پر ایراد ترین بندها نیز می باشد. اشتباه از آنجاست که باغ را با استناد به متون اوستائی، بهشت زمینی ذکر شده که پیش از این در این باره توضیح داده شده و دیگر لزو می به تکرار ندارد.

بند ده، ارزش جهانی برجسته

“باغ باید ارزش فرهنگی و زیبائی استثنائی داشته باشد و به درک و ارزیابی جهانی از طراحی باغ ایرانی و سیاق فرهنگی آن کمک کند.مانند چهار باغ که برداشتی اسطوره ای از طبیعت است (جهار عنصر)”.

پیشتر در باره چار باغ و نه چهار باغ ،گفتگو کردیم که ظاهرا ناشی از یک اشتباه در گویش و نا آگاهی از معنی چار بوده که به صورت چهار در آمده و برای باورپذیر کردن آن، برایش فلسفه هم بافته اند.می دانیم که اعداد در ادبیات اوستائی و فرهنگ ایرانی، جایگاه مهمی دارد که ناشی از دانش ریاضی در شناخت هستی است. به کارگیری ریاضی برای بیان نوع دیگری از هستی می باشد. در کتابی به نام ارشادالزراعه، نوشته قاسم ابن یوسف ابو نصری هروی که در قرن نهم هجری نوشته شده، در روضه هشتم کتاب از چهار چمن یاد میکند که “چمن اول انار، چمن دوم بهی، چمن سوم شفتالو شلیل،و چن چهارم امرود است”. و سپس از ۹ باغچه می گوید که در آن ها از چگونگی کاشت انواع گل ها می گوید. زمانی که به اسامی گل های یاد آوری شده دقت می کنیم، می بینیم که گل هائی هستند که به باور ایرانیان باستان، منسوب به ایزدان می باشند. وهمین امر کوچک نشان از دانش فراوان آن ها از انواع گل ها بوده است.  و در آخر، یادآوری می کند که “در پایان، باغچه ها از جانب شرقی و غربی، نسترن و قرینه آن در شمال حوض، دو بوته نسترن بکارند”.

گل نسترن منسوب به ایزد (رشن) است که از همکاران ایزد (امرداد) است و خویشکاری این ایزد از آفرینش مادی به واسطه جاودانگی، نگهداری از گیاه است.  این نشانه ها خود می گویند که راز و رمزها چگونه پایدار ماندند و ریشه های فرهنگی ما شد.

بند یازده، حفاظت و مدیریت

“اجرای شیوه های موثر حفاظت و مدیریت برای اطمینان از حفاظت از باغ و ویژه گی های مرتبط با آن برای نسل های آینده”.

و در آخر این که “فرآیند انتخاب برای وضعیت میراث جهانی یونسکو شامل ارزیابی جامع این معیارها توسط کارشناسان حوزه است، به منظور این که باغ ایرانی آیا شرایط لازم برای ثبت در فهرست میراث جهانی را دارد یاخیر”.

“گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت، قاصرم”.

این همه نوشته و گفته شد که بگوئیم هدف از ساختن باغ، به نمایش گذاشتن نوعی از رعایت کردن قوانین و کارکردهای طبیعت و شیره مند کردن هستی و قوانین ازلی بوده است. البته این بدان معنی است که ابتدا این قوانین را با خردمندی خود بشناسیم و آگاه باشیم که در غیر این صورت، با آسیب های جدی رو به رو هستیم.

پس از شناخت هستی می بینیم که در آن هیچ چیز را، چه خوب و چه بد، نمی توان جدا و منزوی کرد. هرچیز جدا شده ای، از بودن خود دست می کشد و ایجاد فساد و تخریب می کند. بهتر است کوتاه بگوئیم که انسان کامل، استعمار گر نیست، بلکه رهائی بخش است. به دلائل گوناگون و برای ترساندن، باورهای بنیادی را نابود نکنیم. جرات ها را به خاطر ابراز شناخت ها، غارت نکنیم و یغماگر شهامت ها در این راه، نباشیم . کارشناسان جهان، هم آنانی که هنوز جرات دارند و شهامت گفتن، اعلام کرده اند که این روند به اصطلاح پیشتازانه و پر از فن آوری هائی که سرمایه داران برای انسان تعریف می کنند و ما را مجاب به این اندیشه می کنند که بشریت نیازمند به چیزهائی است که آن ها ارائه می کنند را، باید به دور انداخت و به دنبال جایگزین هم نباید بود.

خردمندی برخی از انسان ها با نتایجی که از کشف و شهودشان  در جهان مدرن به دست آوردند، به او یادآوری کرد که در این زمانه بیشتر در جایگاه یک ویروس کشنده برای هستی کار می کند تا (اشرف مخلوقات). در همین رابطه باید یادآوری کرد که سنگ سبوی باغ ایرانی در خود اوست. اگر هشیار شکنندگی آن نباشیم، جای آن را چیزی خواهد گرفت بی نام و نشان که دیگر حتی یادمان نخواهد ماند که:

“زردشت از اهورا مزدا (هستی هشیار) پرسید”

” با کدامین نیایش، آفرینش را بستایم و به آن یاری رسانم” ؟.

“اهورامزدا پاسخ داد”:

“ای سپنتمان زردشت”

” به سوی آن درخت زیبا، آن درخت فرا روئیده و نیرومند در میان درختان فرا روئیده برو و این سخنان را برگو”

درود بر تو ای درخت اَشَوَن مزدا آفریده”.

                               میان باغ، گل سرخ، های و هو دارد       که بو کنید دهان مرا، چه بو دارد

               به باغ خود همه مست اند، لیک نی چون گل       که هر یکی به قدح خورد و، او سبو دارد     (مولانا)                                

خوبچهر کشاورزی –        فروردین ۱۴۰۳