گزارش حاضر به ارائه اهم موارد مطرح شده در اولین جلسه نقد کتاب در تاریخ ۶ تیر ۱۳۹۲ میپردازد. در این نشست که به همت مؤسسه منظر پایدار، مؤسسه جهان باغ ایرانیان، سایت معمارنت، انجمن مفاخر معماری و … برپا شد، اساتید و معمارانی همچون حسین سلطانزاده، اسکندر مختاری و فرامرز پارسی به معرفی و بررسی کتاب «نقدی بر سبکشناسی معماری» تألیف حسین سلطانزاده پرداختند. در آغاز نشست دکتر مهدی محمودی که اجرای برنامه را بر عهده داشته، پس از خیرمقدم به میهمانان اجمالاً به معرفی اهداف این نشست ماهانه پرداخته و پس از آن جلسه با صحبتهای حسین سلطانزاده ادامه یافت.
مؤلف کتاب، با اشاره به اینکه نقد مطالب پیرنیا به هیچ وجه از ارزش پیرنیا نمیکاهد، گفت: متأسفانه در ایران نقد به معنای انتقاد گرفته میشود و گاهی حتی معنای دشمنی و بیاحترامی را میدهد که این مسئله به حوزۀ معماری نیز تسری یافته است.
سلطانزاده با اذعان به دین علمی و علاقۀ شخصی خود به پیرنیا، این تعلق خاطر را مانع نقد او ندانسته و تصریح کرد: نخستین باری که بنده مطلبی را در مورد کارهای آقای پیرنیا نوشتم سال ۱۳۷۴ در یک شماره از مجله آبادی بود که مرتبط به اولین کنگره معماری ایرانی به همت مرحوم شیرازی در بم منتشر میشد. در همین جا بود که من (در زمان حیات مرحوم پیرنیا) اصول معماری ایرانی را نقد کردم و گفتم این اصول کلی هستند و ربطی به معماری ایرانی ندارند. یعنی اصولی مانند درونگرایی، مردموارگی، نیارش، پرهیز از بیهودگی و غیره بسیار کلی هستند و صرفاً دربرگیرندۀ معماری ایرانی نیست و در رابطه با تمام معماریهای بومی کهن مصداق پیدا میکنند. مثلاً کسی که یک آپارتمان ۴۰ متری میسازد یا کسی که یک ویلا میسازد، نمیتواند ادعا کند که کار بیهودهای انجام داده است. طبعاً این امر مربوط به طبقه اجتماعی و میزان تمول افراد است که ذائقههای زیباشناختی آنان را تحت تأثیر قرار میدهد. بنابراین در طول تاریخ نیز کسی نمیگوید که فرضاً اهرام ثلاثه یا کلیساها و بناهای جامع بیهوده ساخته شدهاند. در رابطه با نیارش نیز چنین است. مثلاً در یونان برای تأمین مصالح در بیشتر بناها از سنگ استفاده میکردند. این ثبات مصالح این مزیت را برای آنان به ارمغان آورده بود که بتوانند تناسبات ثابتی را در حوزۀ معماری طراحی و اجرا نمایند. در حالی که ما در ایران به دلیل دارا بودن اقلیمهای متفاوت و تنوع خاک و نوع چسبندگی آن شاهد تفاوتهای شگرفی در نوع معماری به تناسب مناطق میباشیم. به همین دلیل است که حتی اندازه آجر نیز در طول تاریخ ما ثابت نبوده و در دورههای مختلف و در جاهای گوناگون متفاوت میباشد. در همین رابطه تنوع فرهنگی را نیز باید در نظر گرفت. مثلاً در ارتباط با وزن، «مَنِ» اصفهان با «مَنِ» تبریز فرق داشت. «مَنِ» اصفهان ۶ کیلو و «مَنِ» تبریز ۳ کیلو بود. بنابراین جنبه نیارشی معماری بهشدت به محیط وابستگی دارد و این ویژگی تنها مختص معماری ایرانی نیست.
در ادامه سلطانزاده با پرداختن به اصل مردموارگی از منظر مرحوم پیرنیا که آن را یکی از اصول معماری ایرانی دانسته، اذعان داشتند که در تمام جهان همینطور بوده که اعیان، اشراف و پادشاهان بناهای عظیم و باشکوه میساختهاند و مردم عادی که توان مالی کمتری داشتند بناهایی متناسب با تمکن مالی خویش احداث میکردند. در همین رابطه فردی هم که ثروتمند بوده فرضاً هرگز سقف اتاق خواب خود را ده متر در نظر نمیگرفته است. مثلاً ما تخت جمشید را با ارتفاع بیست متر داریم یا گنبد سلطانیه را با ارتفاع پنجاه متر داریم که بیشتر از این هم به دلیل زلزله و کمبود امکانات، ممکن نبوده است. به همین دلیل است که بنده این اصول را نقد کردهام و گفتهام اینها اصولی کلی هستند و تنها مختص معماری ایرانی نیستند.
سلطانزاده در تصریح ضرورت این بحث ادامه داد که ممکن است برخی بگویند، اگر در حال حاضر این اصول باقی بمانند چه اتفاقی میافتد و چرا باید این اصول مورد جدل و نقد قرار بگیرند؟ وقتی ما وارد بحث تفسیر و بیان کلیت معماری میشویم در واقع قدم به حوزه علوم انسانی و خصوصاً فلسفه میگذاریم که اساساً در طول تاریخ و زمان ثبات ندارند. ما هیچ فیلسوفی نداریم که نظراتش برای همیشه ثابت بماند. چرا که مسائل زیباشناختی متناسب با زمان تفسیر پذیرند. تفاوت علوم انسانی و علوم تجربی در همین جا مشخص میشود که علوم تجربی وقتی اثبات میشوند برای همیشه ثابت میمانند. در حوزه معماری نیز دروسی همچون ایستایی و مصالح در حوزۀ علوم تجربی قرار دارند و اگر صد نفر هم آن را تدریس کنند، قواعد ثابتی را تدریس میکنند. اما مثلاً حکمت هنر، تاریخ هنر معماری و مبانی نظری معماری در حوزه فرهنگ و علوم انسانی قرار دارند که از اصول ثابتی تبعیت نمیکنند و مبتنی بر دیدگاههای فردی میباشند. حال اگر این اصول تفسیری با قاطعیت بیان شوند و به همین صورت باقی بمانند و تغییری در آن حاصل نشود، اساساً جای فکر کردن برای سایر افراد نمیگذارد. این اتفاقی است که در رابطه با اصول معماری ایران و سبکها شکل گرفته است و کار به جایی رسیده که اصول معماری ایران به بازی گرفته شده و هنوز چارچوب تفسیری شایسته و مناسبی پیدا نکرده است. من اشکال این موضوع را در قالب یک مثال بیان میکنم. در آموزههای ما رابطه میان فضای باز و بسته به دو دسته کلی درونگرا و برونگرا تقسیم میشود. این تقسیمبندی درونگرا و برونگرا بهشدت بر معماری ما تأثیر گذاشته است و برای اینکه اصالت معماری ایرانی و اسلامی خود را نشان دهیم، فضاهایی که باید برونگرا طراحی میشد به صورت درونگرا طراحی کردهایم. مانند ساختمان اداری صدا و سیما. این در حالی است که درونگرایی در مناطق مختلف ایران دارای اشکال و تقسیمبندیهای متفاوتی میباشد. این مسئله ضعف جامعه معماری ما را از نظر طبقهبندی و شناخت میرساند. شناخت خوب زمانی توسعه پیدا میکند که همراه با طبقهبندی پدیدهها باشد. لذا از آنجایی که شناخت ما از این اصول و کلیتها نمیباشد معماری سنتی ما را با چالشهای جدیای مواجه ساخته است. همین مسئله است که منجر به آن شده که معماران مدرن ما به دلیل گریز از سطحینگری و تقلیدهای کورکورانه کمتر به سراغ معماری سنتی روند.
در همین رابطه سلطانزاده افزود: به نظر من یکی از علل قالب شدن چنین رویکردهایی این بود که ما کمتر توانستیم با زمینههایی از معماری سنتی ایرانی که قابل توسعه و بسط بود، همسو و عجین شویم و تنها با بخشهایی ارتباط برقرار کردیم که فرمال هستند. نکته جالب اینجاست که نهتنها معماران مدرن، بلکه کارفرمایانی که داعیه ایرانی و اسلامی بودن را دارند نیز از معماری سنتی گریزان شدهاند و در مسابقات هم میبینیم که پروژههای برنده میشوند که هیچ رنگ و بویی از معماری سنتی ندارند و برای خالی از عریضه نبود و ایرانی جلوه دادن آن، در گوشهای از ساختمان المانهای سنتی را بکار میگیرند که تنها با اشاره خود معمار قابل فهم و شناخت است.
سلطانزاده در ادامه با اشاره به اینکه شناخت ما از معماری شناختی کالبدی است افزود: معماران مدرن نتواستهاند در کنار کالبد این معماری به زندگی و فرهنگ مردم بپردازند. در همین رابطه ما در برخی موارد به صورت ستایشآمیزی عمل کردهایم و معماری ایرانی را بهشدت ستودهایم، مثلاً آرزو کردهایم که ایکاش ساخت میدانهایی مانند نقش جهان تداوم پیدا میکرد. در حالی که به نظر من میدان نقش جهان تجلی نظام استبدادی زمان صفویه میباشد و بنابراین ما نباید آرزوی ساخت چنین میدانهایی را حتی در مخیله خود داشته باشیم. لذا اگر شناخت ما دقیق و همسو با فرهنگ باشد، میتوانیم وارد عرصه نقد و نقادی شویم و از معماری ایرانی، برخی از پدیدههای فرهنگی و اجتماعی اطرافمان را استخراج کنیم. از همین رو ما میتوانیم نقش یک معمار جامعهشناس یا یک معمار فرهنگی را ایفا کنیم. اگر چنین عمل کنیم، میآموزیم که چگونه طراحی کنیم تا بتوانیم در فرهنگ مردم تأثیرگذار شویم. ادعای من این است که عدم شناخت دقیق معماری ایرانی منجر بدان شده که برخی ادعا کنند که این نوع معماری چیزی برای عرضه و ادامه حیات ندارد.
اسکندر مختاری دومین سخنران این نشست در قالب چند نکته به نقد کتاب بررسی سبکشناسی سلطانزاده پرداخت. مختاری معتقد بود که مؤلف مفروضاتی را در ارتباط با اصول و طبقهبندی سبکی بر خود فرض گرفته است که جای نقد دارد. یکی از فرضیات این است که اگر اصول معماری ایران منطبق و همسان باشد بر اصول معماری فرهنگهای شناخته شده جهان، اساساً مقبول نیست و باید زیر سوال برده شود. که به نظر من این فرض از اساس مورد قبول واقع نمیشود. نکته دوم این ست که در کتاب سلطانزاده مبانی نقد معماری رعایت نشده و بیشتر به بیان ایرادات و اشکالات یک اثر پرداخته شده است. نقد بر معیارهایی استوار است که منتقد موظف است در ابتدای نقد، دیدگاههایی که نقد بر آن استوار شده است را توضیح دهد. چنین دیدگاههایی یا یک امر پذیرفته شده هستند و یا یک مطلب جدیدی هستند که مؤلف با استدلال آنها را اثبات میکند و سپس به آنها میپردازد. در این کتاب معیار مؤلف در حین نقد ثابت و شفاف نیست. یعنی در جایی نقد بر عواملی استوار است که جایی دیگر کمتر بدان پرداخته شده است. در واقع پایه نقد مبتنی بر مفروضات ثابتی نیست. نکته دیگری که از هر پژوهشگری در سطح آقای سلطانزاده انتظار میرود، نزدیک شدن به صاحب تألیف حین نقد میباشد. ما باید میان پیرنیای پژوهشگر و پیرنیای خلاق تفاوت قائل شویم. اگر قرار بود سبکشناسی معماری ایرانی بصورت دقیقی نگاشته شود میبایست همان راهی را میرفتیم که برای دستور زبان یا ردیفهای موسیقی ایرانی طی کردیم. اما پیرنیا از این راه استفاده نکرد و تنها بر مبنای علائق شخصی خود قدم در چنین وادی نهاده. پیرنیا اگر یک پژوهشگر بود، هرگز جرأت نگارش چنین کتابی را نداشت. بلکه وی تنها فهم خود را از این معماری بر مبنای استدلالهای خود در اختیار دیگران گذارده است. پیرنیا یک خلاق بزرگ و یک عاشق بزرگ است و تنها بر مبنای این دو عامل بوده که وی چنین کاری را انجام داده است. کوتاهی از ما بوده است که راهی را که ایشان به دلایل شخصی در آن گام نهاده دنبال ننمودهایم. بنابراین پیرنیا به عنوان یک پژوهشگر دارای نقص است اما به عنوان یک خلاق شیفتۀ معماری ایران دارای تقدیس است. نکته دیگر این است که پیرنیا به طور کامل معماری ایران را سبکشناسی نکرده است بلکه سبکهای شاخص معماری ایران را نامگذاری نموده است. مانند مکتب نقاشی هرات یا مکتب خراسان در ادبیات و …
مختاری در پایان سخنانش تصریح کرد که: در حال حاضر ما دو راه داریم. یا اینکه سبکشناسی پیرنیا را تعمیم و توسعه دهیم که البته این مسئله باز هم یکی دیگر از نقدهای وارده بر کتاب سلطانزاده است چرا که این کتاب هیچ پیشنهادی برای توسعه سبکشناسی ندارد و یا اینکه خود ما طرحی نو برای سبکشناسی دراندازیم. در این بین به نظر من کوتاهی از ما بوده است که به بیراهه و بهسمت عدم تولید دانش گام برداشتهایم. ما باید بهسمت تولید دانش برویم و تنها به نگارش مقاله بر مبنای یافتههای دیگران اکتفاء نکنیم. به همین دلیل است که پس از چهل سال که پیرنیا مطلبی را نگاشته، او را مقصر میدانیم و معتقدیم که او مسائل را ناقص فهمیده و درک جامعی از موضوع نداشته است.
فرامرز پارسی سومین سخنران این نشست بحث خود را در دو بعد عمده پی گرفت. وی در بخش اول سخنانش تأکید کرد که: جامعه ما تمایل بسیاری دارد امور مختلف را وارد حیطۀ امر مقدس کند. از این رو وقتی امری وارد حیطۀ تقدس میشود عملاً امکان نقد آن منتفی میگردد. در این بین فارغ از اینکه نقد سلطانزاده چقدر اصولی و موفق بوده، قدم بسیار بزرگی در فضای تئوریک معماری ایران محسوب میشود. حال که این امکان فراهم شده جا دارد که ما به این موضوع بپردازیم که اساساً چرا باید به موضوع سبکشناسی اهمیت دهیم. به نظر من فضای ذهنی انسان در هر دورهای صورتبندی کلیای از دانایی دارد. در واقع انسان در هر دورهای رویکردی به حقیقت قائل میشود و با چنین رویکردی مترصد این است که دانستههای خود را سازماندهی کند و از آن در جهت شناخت پدیدههای پیرامونی خود بهره گیرد. مانند صورتبندی جادویی، اسطورهای، الهی و غیره که هر کدام بر مبنای مشابهتها طبقهبندی خاصی ارائه کردهاند. این طبقهبندی در حوزه علوم انسانی نسبت به علوم تجربی با چالشهای جدی مواجه میشود. در این حوزه ما عامدانه از ویژگیها صرفنظر میکنیم تا با تأکید بر شباهتها امکان طبقهبندی داشته باشیم که این امر طبیعتاً با تقلیلگرایی توأم خواهد شد. مانند طبقهبندی که در فلسفه معماری از منظر پیرنیا در قالب مفاهیمی چون نیارش، خودبسندگی و غیره شکل گرفت. این نوع طبقه بندی تا دهه ۳۰ و ۴۰ قرن بیستم ادامه داشت اما پس جنگ جهانی دوم این ویژگیهای پدیدهها بودند که در اولویت قرار گرفتند و بهجای شباهتها بر تفاوتها و ویژگیها فردی تکیه کردند. به نظر من اینکه پیرنیا حدود ۴۰ سال پیش و با تأخیر وارد این حیطه میشود امری کاملاً عادی است چرا که انباشت علمی ما در حدی نبوده که امکان تأکید بر تفاوتها مهیا باشد و لذا پیرنیا تنها در سطح شباهتها و کلیاتی که کم اهمیت هم نیستند باقی میماند و دست به طبقهبندی میزند.
پارسی در بخش دوم صحبتهایش با تمجید از کار سلطانزاده گفت: همانطور که گفتم ایشان در این حوزه و در باب موضوع مورد بحث تقدسزدایی کردهاند اما ما نباید صرفاً در این مرحله بمانیم و باید این مسیر را تا انتها ادامه دهیم. همچنین ما باید در نظر داشته باشیم که زمانی صحبت از معماری ایرانی میشود منظورمان چیست. در اینباره سلطانزاده ایرادات درستی را وارد کردهاند اما حوزه معماری ایرانی را در نظر خود درست مجسم نکردهاند. ما زمانی که صحبت از معماری ایرانی میکنیم باید حاشیهخلیج فارس، سیستان و بلوچستان، افغانستان و غیره را مدنظر قرار دهیم و مشخص کنیم که معماری ایرانی چه حوزۀ فرهنگی و حریم جفرافیایی را در بر میگیرد. آیا ما وقتی میگوییم معماری ایرانی، تأثیر معماری ترکی، هندی، عربی و غیره را بر معماری خود مدنظر قرار دادهایم. وی گفت: قصد من از طرح این سوال تنها ایجاد تشکیک بیشتر در امتداد تشکیکهای است که سلطانزاده مطرح کرده است.
پارسی در پایان صحبتهایش تأکید کرد که: من معتقدم که نقد در معنای کلی آن به معنای بازخوانی یک پدیده است. یعنی باید ببینیم که پدیدهای که شکل گرفته، چگونه میتوانسته به شکل دیگری تکوین یابد. در این صورت نقد هرگز بار ارزشی و قضاوتگونه نخواهد یافت و در اینجا تنها دست شنوده برای نقد باز میماند.
در ادامه و در بخش پایانی این برنامه حضار در تأیید و نقد صحبتهای مطرح شده به بیان دیدگاهها و عقاید خود پرداختند