دکتر احمد اقتداری
اسکندر، پس از تسخیر سرزمینهای کرانۀ رود سند در هندوستان، آرزومند بود که از راه دریا از سند گذشته به دریای عمان و خلیج فارس راه یابد و سپس از سرزمینهای دوردست و اسرارآمیز عربستان جنوبی و یمن و آفریقا که آن روزگار برای جغرافی دانها و سرداران و بازرگانان ناشناخته بود دیدن نماید و آنها را جزو قلمرو و کشورهای فتح شدۀ خود درآورد.
اسکندر می دانست، که پیش از او جهانگشایان و سرداران و دریانوردان جسور بابلی و عیلامی و پارسی و آشوری گاه به گاه از این دریای پرمخاطره گذشته و دردل دشت های عربستان جنوبی سیر و سفر کرده اند. وی از سرداران و مشاوران خود شنیده بود که داریوش کبیر شاهنشاه هخامنشی، ناوگانی را مأمور مطالعه در آبهای خلیج فارس و دریای هند و پیمودن پیرامون عربستان کرده است. شاید اولین بار این گروه ایرانی به همراهی سیلاکس کاری آنده، دریانورد یونانی قسمتی از دریای هند و سواحل عربستان را پیموده، از دریای سرخ گذشته بود و آنگاه از طریق اقیانوس هند راه دریایی مصر را یافته، از راه دامنۀ کوههای زاگرس مراجعت و گزارش سفر خود را به شاهنشاه هخامنشی تقدیم کرده بود.
اسکندر که سرمست غرور جهانگشایی و آرزومند کشف سرزمینهای دور دست و مطیع کردن اقوام و ملل مختلف بود، خود تصمیم گرفت که از کرانۀ سند به دریای پارس رود. پس در سال سیصدوبیست وشش قبل از میلاد مسیح، از دهانۀ رود سند عبور نمود و مسافتی چند در دریا براند، ولی موجهای هراس انگیز دهانه ی رود سند، در نخستین روزهای سفر دریایی او را از عبور از دریایی ناشناخته بر حذر داشت. از آن گذشته، گروهی از سپاهیان او که می بایست از بلوچستان و کرمان و دشت های ساحل خلیج فارس گذشته به بین النهرین سرازیر شوند تا به فرمان او در بابل گردآیند، در خشکی، با دشواریها و سختی های فراوانی روبرو شدند، و وی می بایست آنها را سرپرستی کند، تا شاید از خطرهای فراوانی که بر سر راه آنها بود جان بدر برند. از این رو، اسکندر، در دهانۀ رود سند، باز ایستاد و رب النوع دریا را ستایش نمود و قربانی فراوان کرد و در جامهای زرین، بر روی دریا شراب نوشید و فرمان داد که دو گاو نر و دو جام زرین پر از شراب را به رسم قربانی به دریا افکنند. آنگاه نئارک یا نئارُخس سردار دریایی و وفادار خود را از راه دریا، روانه نمود و هنگام عزیمت او، خدای دریاها را نیایش کرد و از او چنین خواست :« ای خدای قادر دریانوردی، نئارک را در دریای پارس تا مصب دجله حمایت کن، و او را سالم بازگردان.» و خود فرماندهی سپاه خشکی خود را عهده دار و راه خشکی را به سوی کرمان در پیش گرفت. سپاهیان اسکندر که بیش از ۲۵ هزار پیاده و سوار بودند از بیابان های خشک و دهشت انگیز ساحل رود سند به طرف اربیت و ادریت و گدروُزی که بلوچستان امروزی است به حرکت درآمدند.
آوازه ی جباری و بیداد اسکندر در همه جا پیچیده بود و همۀ ساکنین ایران زمین آنروز که شامل دهانۀ رود سند تا کوههای هندوکش و سرزمین های بلوچستان و کرمان و سیستان و خراسان و خوارزم در مشرق ایران بود، کینۀ اسکندر را در دل می داشتند زیرا او را کسی می دانستند که بنیاد پادشاهی ایران را از بیخ و بن برکنده و مردم کشورها را از دم تیغ گذرانده است، اینان آماده آن بودند که هرچه بتوانند و در هر کجا فرصتی به دست آرند به سوی او و سپاهیانش بتازند و آنها را از پای درآورند.
در دشت های پهناور و بی آب و علف بلوچستان و در مناطق کوهستانی و گذرگاه های سخت آن، برای ایرانیان تازه شکست خوردۀ خونین دل موقع مناسبی به دست آمده بود تا گاه و بی گاه، در شب یا روز، دزدانه یا آشکار، به سپاهیان اسکندر هجوم برند و آنان را به نقاط سخت و دشوار و کم آب و بی آذوقه در ریگ روان و گذرگاه های کوهستانی نمکین به ستوه آورند. نوشته اند که بسیاری از سپاهیان اسکندر در جنگ های محلی و زد و خوردهایی که با طوایف بومی این سرزمین کردند از پای درآمدند، یا از گرسنگی و بی آبی در میان ریگ های روان دفن شدند. گودال ها و چاه هایی که روی آن با چوب و شن و خاشاک پوشانیده شده بود جا بجا سربازان و بارو بنه ی اردوی اسکندری را در کام خود فرو می کشید و نابود می کرد؛ مردم بر سر راه او خرمن ها را آتش می زدند، علفزارها را می سوزانیدند و خود به کوهها و بیغوله ها فرار می کردند.
اسکندر که به این همه سختی راه و مقاومت و جنگ و گریز مردم این سرزمین ها نیندیشیده بود، به کلی فرسوده گشت، نوشته اند که بارها در این راه برای خدایان خود قربانی کرد.
لئونا سردار محبوب او در کوکالا در سرزمین ارابیت در بلوچستان با طوایف بلوچ جنگید و جان گروه بی شماری از سربازان اسکندر را فدا کرد. از آن پس اسکندر دستور داد که سپاهیانش هر انسان بومی را ببینند، شکار کنند، از اینرو گروه های بیست و سی نفری به شکار یک انسان برهنه پای بلوچ می رفتند و تا او را از پا در نمی آوردند از پای نمی نشستند. سرانجام، اسکندر پس از شصت روز راه پیمایی به پورا که در حدود فَهرَج کنونی قرار داشته و آن روزگار مرکز گدروزی یعنی بلوچستان بوده است، رسید.
دشواری هایی که پیش آمد و تفرقه هایی که برای حفظ سپاه در اردوی اسکندر افتاد، او و سپاهیانش را از ترس ساحل نشینان و برای انتخاب راه هایی که به آب و آبادی و آذوقه نزدیکتر باشد از کرانه های دریا دور کرد. همچنین ناوگان دریایی او را که به پشتیبانی سپاهیان زمینی به فرماندهی نئارک پیش می رفت دچار وحشت و اضطراب نمود، نئارک که با ۳۲ کشتی بزرگ و کوچک ناوگان دریایی اسکندر را بسوی خلیج فارس پیش می راند، کمتر از اسکندر دچار بدبختی و مصیبت نشد. همۀ آنهایی که از دور و نزدیک توانسته بودند، خود را از حملۀ پیکان های کشندۀ سپاهیان اسکندر برهانند و بگریزند به کرانه های دریا روی آوردند و در درون جزیره ها و بر کنارۀ ساحلها، کمین گاها و مخفی گاهها جستند و چون از دریا نوردان اسکندر، کسانی برای بردن آب و یا تهیۀ آذوقه به ساحل یا جزیره ای پای می گذاشتند، چابک و آرام، بدانها حمله می بردند و انتقام می کشیدند.
نئارک در یادداشت سفر خود نوشته است که در دهانۀ رودخانۀ تومیروس که شاید در نزدیکی جاسک یا چاه بهار کنونی به دریا می ریخته است، مردم چون ما را دیدند، با نیزه های خود مسلح شدند و در کنار دریا بصف ایستادند و ناخن های آنان چنان نیرومند بود که با فشار چنگ، ماهیان بزرگ را به دو نیم می کردند و شاخه های درختان را با ناخن می بریدند. لباسشان از پوست نهنگ و خانه هاشان از استخوان ماهی بود. پس از آن نئارک یادداشت کرده است که با گذشتن از سواحل آباد و باغستان ها و خرماستان ها، به شهر کی رسیدیم و چون آذوقه و آب دریانوردان به پایان آمده بود به تهیۀ آب و آذوقه ناگزیر می شدیم. از این رو، با همۀ خطری که ساحل برای ما داشت، من شخصاً بهمراهی سه چهار تن از همراهان خود در کرجی کوچکی سوار شده به سوی ساحل راندیم. نگهبانان شهر که کرجی کوچکی را با چهار تن سرنشین ساده دیدند، با خوش بینی و مهمان نوازی ما را پذیره شدند و آب و غذا به ما دادند، من اجازه گرفتم که به درون شهر بروم، پس از ورود، به بهانه ی دیدار فرمانروای شهر، به درون دژ راه یافتم، چون به بام قلعه بر شدم، من و همراهانم چند نفر نگهبان قلعه را غافلگیر کردیم و کشتیم و به ناویان که در دریا، نزدیک ساحل، منتظر علامت ما بودند، دستور حمله دادیم. بدین گونه آنان به شهر حمله ور شده، از کشت و کشتار هر چه توانستند، دریغ نکردند.
پس از چندی، کمی آذوقه سربازان نئارک را در تنگی می نهد و چون آنان از شهرهای آباد و پر آذوقه که نگهبانان زیادی می داشته، هراسناک بوده اند، بناچار در جزیره های غیر مسکون فرود آمده از لیفۀ درخت خرما تغذیه می کرده اند.
در حوالی شهر کانازیدا که شاید در انتهای بحر عمان و نزدیک به دهانۀ خلیج فارس قرار داشته است، نئارک و سردارانش به وحشت و دلهرۀ عجیبی گرفتار می شوند، زیرا شنیده بودند که در آبهای این ناحیه ماهیانی وجود دارند که دم خود را به کشتی زده آن را واژگون می کنند.
نئارک می نویسد که آن روز در دل دریا غوغای عجیبی برپا بود. نزدیک بود که این نهنگ های عظیم الجثه کشتی های ما را در هم شکنند و به اعماق دریا فرو فرستند، دریانوردان در تشویش و نگرانی به سر می بردند.
پس از آن، نئارک به دماغۀ مُسَنّا که هم اکنون موسندام نامیده می شود، می رسد و نوشته است که از کنار این دماغه، دارچین و ادویه به بابل و سوریه می بردند. نیروی دریایی اسکند پس از گذشتن از کرانه های موسندام که بی دشواری و جنگ و ستیز انجام نیافته است، به رودخانه ی اَنامیس یا آرامیس که امروز میناب نامیده می شود و از نزدیک شهر آرموزایا یا اُرگانا (میناب کنونی) می گذرد، می رسد.
نئارک در ساحل این شهر ناوگان خود را متوقف می کند و چون می شنود که اسکندر نگران و خسته و فرسوده، در پنج منزلی آنجا، در سالامونت که شاید جلگه ی بندرعباس کنونی باشد سراپرده زده است، با یک ارابه و پنج نفر همراه به سوی اردوی او می شتابد.
حاکم دست نشاندۀ منطقۀ آرموُزایا برای آنکه حسن خدمتی نشان داده باشد، با شتاب بسیار خود را به اردوی اسکندر می رساند و او را بر سلامت نئارک و ناوگانش مژده می دهد. اسکندر که در بیابان های بلوچستان نخستین بار در عمر خود، خود را عاجز و زبون و نگون بخت دیده است، امیدی به بازگشت نئارک نداشته و تصور می کرده است که او و همراهانش در دل آبهای تیره فرو رفته، یا به دست ماهی خواران برهنه پای بلوچ از پای درآمده اند، سخنان حاکم را باور نمی کند، آنگاه او را در بند می کشد، تا از درستی و نادرستی گفتارش خبری بازآید و گروهی را به جست و جوی نئارک به ساحل دریا می فرستد. نئارک و همراهانش که بسبب سختی های سفر دریا، ژنده پوش و سوخته رنگ و دگرگون شده بودند، از کنار فرستادگان اسکندر می گذرند، بی آنکه دو گروه همدیگر را بازشناسند و لیکن پس از طی کردن مسافتی باز پس می نگرند و پس از گفت و شنود، به هویت یکدیگر پی می برند.
نوشته اند که اسکندر پیش از رسیدن نئارک ناتوان و نومید و بیمار شده بود، تا آنجا که بر زبونی و درماندگی خود بارها بگریست و از برای جلب مرحمت خدایان قربانی ها کرد و به ژوپیتر خدای خدایان خویش توسل جست و می گفت من که همواره بخت را با خود یار داشتم و پیروز بختم می خواندند، هرگز چنین در چنبر سختی ها زبون نیفتاده بودم ولی باز هم روزگار با پسر فیلیپ مقدونی همراه شد، نئارک و همراهانش رسیدند. اسکندر نخست، نئارک را باز نشناخت لیکن پس از دادن نشانی ها ، چون او را باز شناخت، در آغوشش کشید و فرمان داد تا سپاهیان به رقص و شادی برخیزند و برای خدای دریاها قربانی کنند. سپس نئارک را گفت با گروهی از ناویان از راه خشکی رهسپار بابل شود. نئارک که خود را در نیمه راه افتخار می دید خواهش کرد که اسکندر اجازه دهد او مأموریت خویش را از همان راه دریا بانجام رساند.
نئارک پس از بازگشت به آرموزایا براه خود ادامه داد و به آواراکتا که گویا جزیرۀ قشم یا جزیرۀ کیش کنونی بوده، رسید و در آن جزیره درخت انگور دید، پس از آن به سوی گِتِس یا گِتِه براند و در راه از آپوستانی که محل آن نزدیک به بندر شیوی امروزی است، گذر کرد. در گتس گوسفند و بز وحشی فراوان دید و شاید این محل همان باشد که امروزش گناوه می نامیم. سپس به کوگانا که جای آن را بندر کنگان کنونی نوشته اند رسید و ۲۱ روز در آنجا توقف کرد. در کنار رودخانه ی سیناکوس (رود مُند) توقف کرد تا گندم هایی که اسکندر از شهر فیروزآباد کنونی برای او فرستاده بود برسد، پس از آن به مَزامباریا یعنی بندر بوشهر کنونی یا حوالی ریشهر رسید، رودخانۀ گراتیس (رود شور) را بدید و به ریگ و دیلم که امروز دو بندر بر ساحل دریا مانده اند کشتی راند، از آنجا به دهانۀ رودخانۀ آروزیس یا اندیان که امروز هندیان نام دارد نزدیک شد و چون به قریۀ دری دوتیس بر کنار کاروان رسید اطلاع یافت که اسندر در شهر شوش است.
اسکندر فرمان داده بود بر روی رودخانه پلی بسازند تا سربازان از آن بگذرند و سدها و بندهایی را که به روزگار هخامنشیان بر روی دجله و فرات بسته بودند تا زمین های بین النهرین را از آب گرفتگی حفظ کند و برای آبیاری جلگه های مرتفع تر سودمند باشد و در هنگام هجوم اقوام بیابانی بادیه مانع ورود آنها گردد، خراب کرده و بشکنند.
اصل سفرنامۀ نئارک در دست نیست، تاریخ نویسان از روی تاریخ آریان که با اسکندر همراه بود و یادداشت های سفر نئارک را دیده و خلاصه کرده است، مطالبی در کتاب های خود آورده اند. نئارک در یادداشت سفر خود نوشت:
«هیچیک از سواحلی که پیمودم مانند سواحل خلیج فارس پر کشت و زرع نیست، عطر و ادویه از عربستان، از راه دریای پارس می آورند و به بابل می برند.»
پی نوشت ها:
۱٫ رجوع شود به مقاله «سفر دریایی نئارخ در سواحل عمان و خلیج فارس» به قلم دکتر احمد مستوفی – مجلۀ دانشکدۀ ادبیات جلد سوم شمارۀ چهارم و به کتاب Arriani, Anabasis et India etc, Paris 1865.
جستارهایی از کتاب خلیج فارس – زنده یاد استاد احمد اقتداری