نویسنده: اریک برکوویتز مترجم: سجاد ملکشاهی
یک نماینده قانونگذار فرانسوی در اوایل دهه۱۸۳۰ ادعا کرد که «طبقه کارگر شهرهای تولیدی ما بربرهایی هستند که جامعه را تهدید میکنند.» نخبگان مصمم به سرکوب و اختناق اطلاعاتی بودند که ممکن است طبقات کارگر و طبقات پایین را به مطالبه حقوق سیاسی و اجتماعی تحریک کند که طبقات حاکم هم در فرانسه و هم در سراسر اروپای قرن نوزدهم این وضعیت را با شورش مرتبط میدیدند. باور بیمارگونه طبقات حاکم مبنی بر اینکه یک جامعه تحصیلکرده به مردمی خشمگین تبدیل میشود و منجر به سقوط آنها خواهد شد، سبب سانسور مطبوعات، تئاتر، کاریکاتور و اندکی پس از پایان قرن، سینما شد.
ناپلئون بناپارت زمانی گفت که از چهار نشریه خصمانه باید بیش از هزار سرنیزه ترسید. او گفت: «اگر به مطبوعات آزاد اجازه میدادم، سه ماه دیگر در قدرت نبودم.» لرد گرنویل انگلستان در سال۱۸۱۷ از پیش هشدار داد که «تولیدات شرورانه و کفرآمیز» مطبوعات علاوه بر افزایش احتمال تغییر سیاسی، این موضوع را مطرح میکند که آیا اصلا دولت باید وجود داشته باشد یا خیر؟ دو سال بعد، کلمنس فون مترنیخ، وزیر امور خارجه اتریش از مطبوعات به عنوان «آفت» و «بزرگترین و…فوری ترین شر» زمان یاد کرد.
البته دولت همچنان به حیات خود ادامه داد و سانسوری که در آن زمان وجود داشت تا حد زیادی مضحک و پارانویید بود. دستورالعملهای آشپزی روسی مجاز به ذکر«هوای آزاد» در اجاقها نبودند و اتریش اصطلاح «لیبرته» را در لبههای جعبههای چینی وارداتی غیرقانونی اعلام کرد. با وجود نگرانیهای افراطی طبقات حاکم، این باور در میان کارگران و حامیان آنها مبنی بر اینکه مطبوعات آزاد به مشکلات جامعه رسیدگی خواهد کرد، به همان اندازه شدید بود. کارل مارکس در سال۱۸۴۲ مطبوعات نامحدود را بهعنوان «دنیای ایدهآل که دائما از دنیای واقعی فوران میکند و هر چه بیشتر غنیتر و دوباره به آن سرازیر میشود» ستایش کرد. این احساس رهاییبخش متعاقبا توسط گئورگ فون بونسن، نماینده لیبرال آلمانی پارلمان به فریادی جمعی تبدیل شد: «مبارزه برای آزادی مطبوعات یک جنگ مقدس است، جنگ مقدس قرن نوزدهم.» مارکس در سال۱۸۴۹، زمانی که انقلابها اروپا را درنوردیده بود و او بهدلیل انتشار نظرات تحقیرآمیز درباره مقامات آلمانی محاکمه میشد، مطبوعات را نیرویی برای «تخریب تمام پایههای نظام سیاسی موجود» میدانست.
مقامات معتقد بودند که کلیسا و دولت به یکدیگر وابسته هستند و هرگونه حمله به هریک بهعنوان یورش به هر دو تلقی میشد. از زمان انقلاب فرانسه، سیاستهای رادیکال در انگلستان و قاره اروپا، اصول مسیحیت را زیر سوال برده و نسبت به سازمانهای مذهبی مستقر بیاعتماد بوده است. انقلاب، از نظر یک قاضی لندنی در سال۱۸۱۹، دورهای تاریک بود که در آن «پرستش مسیح نادیده گرفته شد» که منجر به «گسست گروههای جامعه و صحنهای هولناک از آنارشی، خون و پریشانی شد.» فرانسه مغلوب شده بود؛ اما شبح «غفلت» مذهبی در انگلستان، هر جا که اقتدار به پرسش کشیده میشد، همچنان ادامه داشت. ای.پی.تامپسون خاطرنشان میکند که در قرن نوزدهم، «همه چیز به میدان جنگ طبقاتی تبدیل شد.»
آن میدان جنگ غالبا در دادگاهها قرار داشت. مخالفان انگلیسی اغلب به اهانتهای فتنهانگیز متهم میشدند؛ نظریهای که انتقاد از دولت یا کلیسا را بدون توجه به صحت آن جرمانگاری میکرد. با این حال، مقامات همچنین صدها پرونده توهین به مقدسات را تشکیل دادند؛ زیرا معتقد بودند برای هیات منصفه طبقه متوسط قانعکنندهتر خواهد بود. بدیهی است که سخنان تحقیرآمیز درباره کلیسا یا کتاب مقدس هنوز مورد انتقاد قرار میگرفت، خواه این سخنان متوجه طبقات بالا باشد یا پایین. چنین پذیرفته شده بود: کارگری که به جای سود مادی در این جهان به دنبال راحتی در جهان موعود است، مطیعتر خواهد بود و این امری غیرقابل تغییر خواهد بود.
در یک پیگرد کفرگویی در سال۱۸۱۹، دادستان ادعا کرد: «انجیل بهویژه برای فقرا موعظه میشود.» و آن را چنین عنوان کرد: «برای محافظت از طبقات پایین و بیسواد از تضعیف ایمان» و «جلوگیری از کاهش احترام به قوانین خدا و کشورشان.» مطالب کفرآمیز در آن مورد، نسخه ارزانقیمت عصر عقل نوشته توماس پین که در آن به مسیحیت و کتاب مقدس حمله میکند، بود. پاسخدهنده در آن پرونده، ریچارد کارلایل، روزنامهنگار آنارشیست بود. دادستانها به لطف انتقادات پین از «دروغها»، «پوچیها» و «تضادها»، مطالب زیادی برای کار داشتند.
دوجانی (آبستنی) معصوم در این کتاب بهعنوان داستانی از زن جوانی توصیف شده است که «شبحی او را به عیاشی کشانده است» و مسیحیان را کافر و مسیحیت را افسانهای بتپرستانه معرفی کرده است. استفاده سیاسی از دین بهعنوان ابزاری برای له کردن مردم عادی صورت گرفته است. زمانی که کارلایل تلاش کرد تا ثابت کند که انتقادات پین از دین درست است، قاضی در سخنان او وقفه ایجاد کرد: «من نمیتوانم اجازه دهم که مردان از…نقض قانون تبرئه شوند؛ زیرا آنها فاقد ایمان مسیحی هستند.» قاضی بار دیگر تلاشهای کارلایل برای نشان دادن ناسازگاریهای کتاب مقدس را رد کرد و گفت: «شما نمیتوانید وارد حقیقت ایمان مسیحی شوید. شما آزاد نیستید که هر اقدامی را انجام دهید که اساس الهی مسیحیت را زیر سوال ببرد.»
هدف کارلایل دستکم بهطور موقت محقق شد، باوجود این واقعیت که او پرونده را باخت و به زندان افتاد. او میتوانست در حین شهادت، «عصر عقل» را بهطور کامل طبق مقررات دادگاه بخواند و انتشار سوابق دادگاه قانونی بود. جین کارلایل، همسر نویسنده وارد عمل شد و تنها در چند هفته کوتاه ۱۰هزارنسخه از نوشته پین را بهعنوان گزارش محاکمه فروخت. مهمتر از آن، مبارزات کارلایل سبب برانگیختن یک بحث پر جنبوجوش درباره تعریف آزادی مطبوعات شد. مساله درستی یا نادرستی دیگاه پین نبود، بلکه موضوع و پرسش اصلی این بود: آیا کارلایل باید برای انتشار آنها زندانی شود؟
هنگامی که لشکر کوچکی از حامیان به آرمان او پیوستند، جین کار چاپخانه خیابان فلیت او را بهدست گرفت و حداقل چهار دوره زندان را پشت سر گذاشت. دیگرانی که به تبلیغ آثار پین و کارلایل ادامه دادند تقریبا همگی به سرعت تحت پیگرد قانونی قرار گرفتند و مجرم شناخته شدند. ازآنجاکه بسیاری از مغازهداران و حامیان کارلایل در کنار او در نیوگیت زندانی بودند، روزنامهای به نام ماهنامه نیوگیت راه اندازی کردند که توانست به مدت دو سال خارج از مغازه کارلایل منتشر شود. کارلایل به حالت منحصر به فردی نوشت: «مطبوعات و گفتوگوی آزاد تمام و تنها هدف من از ابتدا تا انتها بوده است.» کارلایل در نهایت بهای گزافی را برای این کار پرداخت و در مجموع ۹سال را در زندان سپری کرد، خود و خانوادهاش را فقیر ساخت و پروندههای تهمت و کفرگویی متعددی علیه خود و حامیانش برانگیخت. اما او توانست اثرات فرسایشی شدیدی را بر طبقه حاکم اعمال کند. اگرچه کارلایل و حامیانش، بهدلیل اهانت و تحقیر مقدسات، حدود ۱۰سال تحت تعقیب قرار گرفتند؛ اما عصر عقل همچنان منتشر میشود.
هنگامی که دولتها تلاش کردند تا نیازهای طبقات متوسط و تجاری را برای کالاهایی که برای فقرا دور از دسترس بود برآورده کنند، مشکلات جدیدی پدیدار شد. در دورههای مختلف در فرانسه، آلمان و روسیه تمام کتابها، مجلات و جزوههای ارزانقیمت تحت سانسور پیش از انتشار قرار داشتند و در عین حال آثار پرهزینه از آن مستثنی بودند. سونات کرویتزر نوشته تولستوی یکی از کتابهایی بود که در روسیه و اتریش انتشار آن بهعنوان بخشی از مجموعهای گرانقیمت مجاز تلقی میشد؛ اما فروش جداگانه آن غیرقانونی بود. ازآنجاکه «همه توانایی خرید کل مجموعه را نداشتند»، همانطور که خود تزار روس مشاهده کرد، همسر نویسنده، سونیا، از او خواست تا انتشار آن را بهعنوان بخشی از آثار ترکیبی تولستوی، مجاز اعلام کند.
با این حال، اگر تصور میشد که طبقات پایینتر آنقدر نادان هستند که نمیتوانند آن را درک کنند، ممکن است کتابهایی با موضوع چالش برانگیز مجاز شمرده میشد. این امر در سال۱۸۶۷ با انتشار کتاب سرمایه توسط کارل مارکس اتفاق افتاد که بعدها بهعنوان متن کلیدی و اصلی کمونیسم در نظر گرفته شد. مقامات روسی متن آلمانی و روسی آن را مجاز میدانستند؛ زیرا «دشوار» و «غیرقابل دسترس» بود و پیام سوسیالیستی آن در «انبوهی از استدلالهای پیچیده و حیرتآور» پنهان شده بود.
مقامات منحصرا نگران شکلهای ارتباطی ناخواندنی بهویژه درام، کاریکاتور و طراحی بودند که مخاطبان گستردهتر و کمسوادتری را به خود میکشید و اعماق نیرومندی را نشانه میگرفت. حتی پس از حذف چنین محدودیتهایی برای انتشار مطبوعات در تعدادی از کشورها، سانسور هنرهای نمایشی و تجسمی همچنان ادامه داشت. با توجه به این واقعیت که بسیاری از افراد فقیر بیسواد یا نیمسواد باقی ماندند، متن چاپی بهعنوان یک ابزار ارتباطی کمتر خطرناک تلقی شد.
در سال۱۷۹۵ یک سانسورچی اتریشی چنین گفت: سانسور تئاتر باید بسیار سختگیرانهتر از سانسور معمولی مطالب خواندنی باشد. ازآنجاکه چشم، شنوایی و اراده را دربرمیگیرد و در عین حال تلاش میکند تا به اراده تماشاگر برای دستیابی به تاثیرات عاطفی مورد نظر نفوذ کند. بنابراین اثری که از خود بر جای میگذارد بسیار شدیدتر از خواندن به تنهایی است. کتابهایی که سانسور میشوند ممکن است فقط برای نوع خاصی از خواننده در دسترس باشند، برخلاف تئاتر که در دسترس همه افراد جامعه صرف نظر از طبقه، شغل و سن است. یک سانسورچی تئاتر فرانسوی در سال۱۸۶۲ ادعا کرد که خطر خشم و هیاهو زمانی بهوجود میآید که مردم عادی این تجربه چشمگیر را در فضاهای کم نور به اشتراک بگذارند: بازیگر و تماشاگر تحت تاثیر جریان برقافکنی تئاتر قرار میگیرند و شور ناگهانی آنها را شعلهور میکند و جسارتی پیشبینیناپذیر به آنها میدهد. جمعیت عمومی با مجموعهای از کودکان قابل مقایسه است. وقتی آنها را با هم ترکیب میکنید، گروهی گستاخ، پرسروصدا و اغلب شرور خواهید داشت؛ حتی اگر هر یک از آنها جذاب، بیگناه و گهگاه ترسناک باشند. بزدلی -یا شاید شجاعت- ناشناسبودن چنین نیروی قدرتمندی است.
سانسورچیان تئاتر در تمام لحظات قرن مشغول جلوگیری از چنین جریانهای الکتریکی بودند! نمایشنامههایی که در مقابل همه اقشار اجتماعی ارائه میشوند، با توجه ویژه به مکانهای کم هزینه، مورد بررسی قرار گرفتند. هر عملکردی که طبقه حاکم و وضعیت موجود را به چالش بکشد، بدون توجه به جایی که ارائه شده است، احتمالا سانسور خواهد شد. بر اساس خواستههای سانسورچیان اتریشی، حتی پادشاهان خیالی نیز باید با ظرافت به تصویر کشیده میشدند. باوجود اینکه این موضوع طرح تراژدی شاه لیر شکسپیر را غیرقابل درک میکرد، سازندگان دستور گرفتند که آن را در سال۱۸۲۶ دوباره کار کنند تا لیر در پایان نمیرد. عامل سانسور چنین میپنداشت که تصویر یک پادشاه در حال مرگ که به حالت دیوانگی مطلق کشیده شده، نامناسب است!
سانسور طبقاتی، بهویژه برای سینما – اولین انبوهه حقیقتا تازه- در قرن بیستم ادامه یافت. میزان نگرانی درباره نوع واکنش مخاطبان تهیدست به پیامهای سیاسی، جنسی یا جنایی در فیلمها مضحک خواهد بود، اگر چنان آسیبی را ظاهر نمیکرد. با این حال، محدودیتهای مربوط به سینما و فیلمسازی به زودی در یک ماتریس جهانی پیچیدهتر از سانسور، دروغ و بیان انتخابی حقیقت گنجانده شد که در بحبوحه فاجعههای تبلیغاتی آغشته به دو جنگ جهانی و پیدایش ارتباطات رسانهای ایجاد شد. همانطور که غرب پس از جنگ جهانی دوم خود را بازیابی کرد، تعهد به مطبوعات و نشریات واقعا آزاد و ابراز وجود نامحدودش بیش از هر زمان دیگری گسترش یافت، با سکتهها، عقبنشینیها و وقفههای قابل توجه؛ زیرا سانسور سیاسی با رژیمهای کشتار صنعتی و مخالفت مواجه شد که بهعنوان ویژگی مناسب یک جامعه آزاد به جای بذر نابودی آن پنداشته شد.