معماری یه زمانی برای خودش دنیایی بود ،یه دوره فوق لیسانس هفت ،هشت ساله که اونقدر تو دانشگاه می موندی تا خوب همه چیزهایی که برای معمار شدن لازم داشتی ،یاد نمی گرفتی نمی زاشتن بیایی بیرون ،یه جور دوره ریاضت کشی بود ،دوره خودسازی، دوره ایران گردی، دوره تجربه اندوزی ،دوره کار شدید ،دوره شب بیداری ،دوره پیدا کردن کتابهای نایاب ،دوره در آرزوی دیدن یه مجله جدید خارجی ،دوره دسن کردن یک نقشه بدون اشتباه ،دوره راندو کردن که خودش بعد از کشیدن نقشه ها یه دنیا بود و بعدش به موقع رسیدن به ژوژمان دانشکده و ناز آقای قهرمان را کشیدن که بزاره کارهامونو به دیوار نصب کنیم و هزاران عشق و هول و هراس برای معمار شدن .
ما استادای خوبی هم داشتیم ، با مهندس ادیب زاده شروع کردیم که سمبل نظم و اخلاق و برنامه ریزی و انسانیت بود بعد با عیسی حجت که نمونه بود و با نفوذ و با سواد ، با برنامه درس می داد و خیلی حساب شده می دونست باید ما را از کجا به کجا برسونه ،طرح هامون خیلی خوب پیش می رفت و تو هر مرحله خیلی چیزها از ایشون یاد می گرفتیم ، بعد ها که خودم استاد شدم همیشه سعی می کردم مثل ایشون باشم البته ما کجا ایشون کجا ، ولی باید تلاشمو می کردم .
یادش بخیر کلاس مهندس شاملو که اگه اپور های هندسه فضایی را درست و در زمان تعیین شده میتونستی بکشی دیگه یه جورایی معمار شده بودی وتا می یومدی به خودت افتخار کنی که هندسه پاس شد ،می رسیدی به عناصر و جزییات که اونوقتها (دهه شصت و هفتاد) یک کتاب درست و حسابی برای دیدن نمونه جزییات نبود ،می رفتیم کارگاههای ساختمانی جزییاتی که اجرا کرده بودند می دیدیم می اومدیم می کشیدیم و دکتر ساعد سمیعی می گفتند کجاهاش غلط و ما دوباره می کشیدیم و دسن می کردیم و هاشور می زدیم و تک تک مصالح را می نوشتیم و آخر هم با شابلون اندازه گذاری می کردیم ،که حالا با یه کپی پیست در کسری از ثانیه ادیت میشه !!!!
یک سری درس سازه هم داشتیم که با دکتر گلابچی گذروندیم ،اونقدر خوب درس می دادن و با عشق یک روز ما فهمیدیم پلانهایی که بردیم برای متره ، همشونو ایشون حفظ هستندو سازه بتنی و سازه فلزی و سیستمهای ساختمانی و هزار نکته که تازه فهمیدم خیلی مطلب راجع به سازه به ما گفتند که در کارگاه ها ما از مهندسین سازه کم نمی اوریم ، براشون عزت و موفقیت روز افزون از خدا می خواهم .
تازه اینها که تموم می شد غیر از ماجراهای طرح و معماری می رسیدیم به طراحی فنی یک و دو که خودش که دنیا بود هر چی می کشیدیم تموم نمیشد تا آخر ترم که بازم وقت کم می آوردیم و می گفتند تابستان را هم کار کنید ،دو ماه دیگه می کشیدیم دسن می کردیم شصت ،هفتاد شیت دسن شده پنجاه در هفتاد باید تحویل می دادیم.
بعد از پاس کردن معماری اسلامی با مرحوم دکتر پیرنیا دلمون نمی اومد ترم بعدش که ایشون میاد سر کلاسشون نریم خلاصه سرتونو درد نیارم هر ترم غیر درسهایی که داشتم کلاس استاد پیرنیا هم بهش اضافه شده بود که هم معماری ازشون یاد گرفتیم هم دقت به ساختمانهای قدیمی هم اخلاق ،هم هندسه ، هم برداشت بناهای قدیمی و هم منطق حاکم بر آنها و مصادیق اصول معماری ایرانی ،روحشان شاد
حالا کم کم درسهای شهر سازی شروع می شد
مبانی برنامه ریزی ،مبانی طراحی شهری یک و دو (بحرینی یک و دو )و کارگهای شهر سازی که اونقدر کتاب و جزوه خوندیم که یه پا شهر ساز شدیم ،تازه این وسطا یه درس حسابی داشتیم با خدا بیامرز دکتر علی عسگری که یه ترم اصول معماری صنعتی را می گفتند و یک ترم هم یه پروژه را بر این اساس می کشیدیم که خیلی عالی بود.
خلاصه به طرحهای آخری که می رسیدیم سعی می کردیم که از همه استادای دانشکده بهره ببریم و بجز دکتر فلامکی که مرمت را با ایشان پاس کرده بودیم همه قدیمی ها یک طرح هم داشتن ، صارمی ،دیبا ،حاتمی ،مدد ،ابولقاسمی ،حجت بودن که تمام تلاش ما این بود که طرح پنج و شش و هفت و هشت را با این اساتید پاس کنیم.
تازه اگر واحد اختیاری هم ارایه می شد سعی می کردیم آن را هم بگیریم ، یادم هست چند تا واحد اختیاری گرفتیم خودش شده بود دو سه روز از هفته ما اونقدر کار کردیم که باور نمی کنید ، مثلا یک ترم یک درس دو واحدی اختیاری با عنوان “اصول طراحی بیمارستان ” گرفتم با دکتر پرنگی ، اونقدر استاندارد بیمارستان خواندیم و بعدش یک بیمارستان طراحی کردیم و بعدش هم یک بیمارستان را تحلیل کردیم که ببینیم دکتر طراحی شده یا نه ، که این همه کار خودش اندازه یه درس پنج واحدی بود .
یک ترم هم درس اختیاری “عملکرد ساخت ،فضا ” را با دیپلم مهندس حاتمی گذراندیم چشمتون روز بد نبینه اجدادمونو اورد جلو چشمامون و به اندازه هفت ،هشت واحد ازمون کار کشید ،بعضی شبها تا صبح کار می کردیم ، تمام نمی شد .
خلاصه اینها یک طرف قضیه بود ، در دانشکده هنرهای زیبا بودیم و باید از هنرهای دیگر هم سر در می آوردیم چون استادان می گفتن معمار باید فیلم ببینه ، مجسمه سازی بلد باشه نقاشی کنه و … ، ما هم از بقیه غافل نبودیم همه نمایشگاه های برگزار شده در موزه هنرهای معاصر ، موزه سعد آباد ، فرهنگستان نیاوران و غیره را می رفتیم و البته فیلمهای هنری سینما عصر جدید و نمایش های دانشجویی و حرفه ای را هم از دست نمی دادیم.
زمان جنگ بود و بعد از جنگ هم خیلی کنسرت موسیقی نبود ،البته ما هم خیلی پول نداشتیم و لی یادمه یک بار برای کنسرت شهرام ناظری شب تا صبح جلوی تالار وحدت تو صف بودیم تا بلیط گرفتیم ،رفتیم تو اونقدر خوابمون می اومد فقط نیمه اول کنسرت را دیدیم و نیمه دومش من خواب و بیدار بودم ولی باید در جریان موسیقی روز هم قرار می گرفتیم . منابع موسیقی هم محدود بود یا باید کلی می گشتی یک نفر را که آرشیو نوار داره پیدا می کردی با التماس ازش نوار کاست را قرض می گرفتی ، می دادی یک نفر یک نوار برات از روش کپی کنه ،یادمه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران یک نوار خانه داشت که اونجا یک سری نوار از آهنگهای قدیمی استاد شجریان ، قوامی و بنان داشت و هر بار فقط دو نوار برات کپی می کرد ، ما می رفتیم نوار کاست می خریدیم و دو تا دوتا می دادیم برامون نوار کپی کنند ، مثل امروز نبود که یک فلش تو چند ثانیه برات صد تا آهنگ و کپی می کنه ، یا از اینترنت سریع دانلود می کنی .
خلاصه بعد از همه این ماجراها می رسیدیم به پروژه دیپلم که خودش داستانی بو د ، انتخاب موضوع ، مطالعات ،و طراحی که معمولا یک سال و نیم تا دو سال طول می کشید .
پروژه که شروع می شد باهاش باید کار هم می کردی چون دیگه روت نمی شد بعد از پنج شش سال باز از خانواده پول بگیری ،کار و مطالعه و تحقیق و عکس و بازدید و دنبال این استاد ، اون مهندس که در رابطه با موضوع شما کار کرده ، فلان کتابخانه که یک کتاب داره که باید بری همون جا نت برداری کنی و پایان نامه های دانشگاه .
اگر اطلاعاتی می خواستی که در ایران نبود که مصیبتی بود ، یادمه برای گرفتن یک سری اطلاعات و استاندارد ها برای طراحی ، نامه نوشتم برای یکی از دانشگاه ها دو ماه طول کشید تا جوابمونو دادن ولی بازم کامل نبود ، و دو ماه دیگه وقت صرف کردم تا یک نفر پیدا کردم که بتونه بهم تو این موضوع کمک کنه و اطلاعات من را کامل کنه ،حالا شما تو چند ثانیه می روید تو سایت همون دانشگاه و همه اون چیز ها یی که من می خواستمو از سایتشون بر می داری .
خلاصه بعد از چند ماه می تونستی اگه سایت و زمین تایید می شد شروع کنی به طراحی که خودش دنیایی بود .
معمار شدن خیلی سخت بود و طولانی و هم پذیرش کم بود چون تا حدود سال هفتاد ما فقط سه تا دانشگاه داشتیم که معماری داشتند ، دانشگاه تهران ، دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه علم و صنعت ، تازه هر کودومشون فقط شصت نفر می گرفتن ، برای همین رفتن به رشته معماری و گرفتن فوق لیسانس معماری خودش یک تجربه خاص بود ، خدا را شکر که در این دوره ای بودیم که رشد تکنولوژی را دیدیم و چون سالها با میز نقشه کشی کار کردیم و با مقوای ماکت ، ماکت سازی کردیم و دسن کردیم حالا قدر
اتوکد، کامپیوتر ، پرینتر ، اسکنر ، برش لیزری ، اینترنت را می دانیم و امید واریم دنیای جدید معماران با وسایل جدید و فضایی راحتتر و ارتباطی بیشتر ، بتواند فضایی پیشرفته تر باشد و لذت بخش تر ما که خیلی لذت می بریم و اگر نگرانی دیر پول دادن کارفرماها و بعضا ندادن آن نبود بهترین کار دنیا بود ،ایجاد فضاهای جدید ، جایی که قبلا نبوده ،تو اولین کسی هستی که اونو تو خیالت تصور کردی ،بعد چیزهای بدشو حذف می کنی و بهش قسمتهای خوب اضافه می کنی و از همه طرف بهش نگاه می کنی تا کامل بشه و چه لذتی دارد آفرینش فضای جدید ،معماران روزتان مبارک و کارتان برقرار و دلتون خوش و خدا نگهدارتان .
امیر جوانبخت ، فارغ التحصیل معماری از دانشکده هنرهای زیبا ،دانشگاه تهران به مناسبت روز معمار