You are currently viewing جنگ و صلح از دیدگاه سعدی

به مناسبت اردیبهشت، روز جهانی شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی

حمید یزدان‌پرست

اشاره بخش نخست مطلب در پیوست فرهنگی چهارشنبه ۶ اردیبهشت به چاپ رسید و در آن از هنر سعدی در بازنمایی رزم و بزم ، و در عین حال جانبداری تام و تمام صلح و بیزاری از جنگ سخن رفته است.

سعدی از تدبیر و عاقبت اندیشی در مناظره سخن می گوید و نیز در اشعار عاشقانه هم اصطلاحات مربوط به جنگ را در میانه عاشق و معشوق رها می کند. اینک نویسنده دانشور این مقاله بخش دیگری از هنر سعدی را بر خوانندگان عالیمقام آشکار می سازد. بخوانیم و بیاموزیم و لذت ببریم و به سعدی افتخار کنیم:

۵ـاگر دشمن پیشنهاد صلح را نپذیرفت، باید با قدرت تمام به جنگ ادامه داد؛ چون در پیشگاه خداوند معذور است و هم دیگران که ضرب‌شصت جانانه ببینند، به تاخت و تاز راغب نمی‌شوند.

ور او پای جنگ آورد در رکاب

نخواهد به حشر از تو داور حساب

تو هم جنگ را باش چون کینه خاست

که با کینه‌ور، مهربانی خطاست

چو با سفله‌ گویی به لطف و خَوشی

فزون گرددش کبر و گردنکشی

به اسبان تازی و مردان مرد

برآر از نهاد بداندیش گرد (۱۰۱۰ ـ ۱۰۱۳)

لشکرکشی و کارزار آیین و قوانینی دارد که رعایتشان در نتیجه پیکار مؤثر است. سعدی در این زمینه حرفها دارد و البته پیش از او مبارکشاه (یا فخر مدبر) می‌نویسد: «پادشاه و لشکرکش چنان باید که لشکر را بر آب و گیاه فرود آرد. در صحرا و بر لشکر خصم راه نگیرد و از کمینگاه‌ها غافل نباشد.

و اگر لشکر بسیار نباشد، جیحونی و یا رودی و یا دامن کوهی فرود آرد. و جایی فرود آرد که گاو و اسپ و هیزم نزدیک باشد و در پیش لشکرگاه کندها و غفچها ] خندق و آبگیر[باشد تا لشکرگاه از شبیخون ایمن باشد و همچنان که روز مصاف تعبیه لشکر باشد، لشکر هم بر آن جمله فرود آرد تا هر کسی جایگاه خویش بداند.» (آداب‌الحرب و الشجاعه، ص۲۸۲).

جوشن بیار و نیزه و برگستوان ورد

تا روی آفتاب معفّر کنم به گرد

گر بردبار باشی و هشیار و نیکمرد

دشمن گمان برَد که بترسیدی از نبرد (صاحبیه، ۷۵۲)

و گاه باید که پیشدستی هم کرد و فرصت را مغتنم شمرد و بدون تأخیر و دودلی، دخل دشمن را آورد:

«هر که را دشمنی پیش است، اگر نکشد، دشمنِ خویش است.

سنگ بر دست و مار، سر بر سنگ

خیره‌‌رایی بود قیاس و درنگ»

(گل، ب۸، ش۵۰)

امروز بکش، چو می‌توان کشت

کآتش چو بلند شد، جهان سوخت

مگذار که زه کند کمان را

دشمن که به تیر می‌توان دوخت

(گل، ب۸، ش۱۱)

مقابلت نکند با حجر به پیشانی

مگر کسی که تهور کند به نادانی

کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود

توانی و نکنی، یا کنی و نتوانی (صاحبیه، ۷۷۲)

۶ـ با این همه، باز در حین جنگ نیز اگر مسأله با لطف و تدبیر قابل حل است، نباید به کین‌توزی و پیکار ادامه داد.

وگر می ‌برآید به نرمی و هوش

به تندی و خشم و درشتی مکوش

چو دشمن به عجز اندر آمد ز در

نباید که پرخاش جویی دگر

(بو، ۱۰۱۴ ـ ۱۰۱۵)

۷ـ هر گاه دشمن تقاضای صلح و آشتی کرد و امان خواست، باید پیشنهادش را پذیرفت؛ اما لازم است هشیار بود و احتیاط کرد؛ زیرا چه بسا تقاضای صلح، طرحی برای غافلگیری باشد. در این موارد باید نظر پیران کارآزموده را جویا شد که تدبیرشان با نیروی جوانان دلاور برابری می‌کند و بلکه از آن برتر است.

چو زنهار خواهد، کرَم پیشه کن

ببخشای و از مکرش اندیشه کن

ز تدبیرِ پیر کهن برمگرد

که کارآزموده بوَد سالخَورد

درآرند بنیادِ رویین ز پای

جوانان به نیروی و، پیران به رای (۱۰۱۶ ـ ۱۰۱۸)

شیخ شبیه این مطلب را در ابیات بعدی بوستان مشروح‌تر بازگو می‌کند. در گلستان نیز می‌گوید: «فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر، که این دام زَرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده» (ب۸، ش۲۸)

۸ ـ نتیجه جنگ یا پیروزی است یا شکست؛ بنابراین شاه در مقام فرمانده سپاه می‌بایست به چند اصل مهم (یا تدبیر جنگی) توجه کند:

یک: چون پایان کار پیدا نیست، شاه باید در میدان نبرد، گریزگاهش را هم در نظر بگیرد.

بیندیش در قلب هَیجا، مفر

چه دانی کران را که باشد ظفر؟ (۱۰۱۹)

دو: هنگامی که لشکریان شکست خوردند و پراکنده شدند، شاه (فرمانده سپاه) نباید به تنهایی جنگ را ادامه بدهد و خود را به مهلکه بیفکند.

چو بینی که لشکر ز هم دست داد

به تنها مده جان شیرین به باد (۱۰۲۰)

سه: اگر شاه در کناره میدان نبرد است، به وقت شکست باید بگریزد و اگر در وسط معرکه است، باید لباس دشمن را به تن کند تا خود را مخفی سازد.

اگر بر کناری، به رفتن بکوش

وگر در میان، لِبسِ دشمن بپوش (۱۰۲۱)

چهار: حتی اگر لشکر شاه انبوه‌تر هم باشد، نباید شب در دیار دشمن ماند.

و گر خود هزاری و دشمن دویست

چو شب شد، در اقلیم دشمن مایست

شب تیره، پنجَه سوار از کمین

چو پانصد به هیبت بدرّد زمین (۱۰۲۲ـ ۱۰۲۳)

پنج: در حرکت شبانه، مراقب کمینگاه‌ها باید بود.

چو خواهی بریدن به شب راهها

حذر کن نخست از کمینگاه‌ها (۱۰۲۴)

شش: به اندازه یک روز باید از دشمن فاصله گرفت تا هنگامی که سر رسیدند، آنها خسته باشند و لشکر آسوده.

میان دو لشکر چو یک روزه راه

بمانَد، بزن خیمه بر جایگاه

گر او پیشدستی کند، غم مدار

ور افراسیاب است، مغزش برآر

ندانی که لشکر چو یک روزه راند

سر پنجه زورمندش نماند

تو آسوده بر لشکر مانده زن

که نادان ستم کرد بر خویشتن (۱۰۲۵ـ ۱۰۲۸)

هفت: پرچم لشکر شکست‌خورده را سرنگون کن تا دوباره گردش جمع نشوند.

چو دشمن شکستی، بیفکن عَلَم

که بازش نیاید جراحت به هم (۱۰۲۹)

هشت: فرمانده سپاه نباید در تعقیب لشکر شکست‌خورده، چندان پیشروی کند که تنها بماند؛ چون ممکن است تله باشد و گیر بیفتد.

بسی در قفای هزیمت مران

نباید که دور افتی از یاوران

هوا بینی از گرد هیجا چو میغ

بگیرند گِردت به زوبین و تیغ (۱۰۳۰ـ ۱۰۳۱)

نه: سپاه پیروز نباید در پی کسب غنیمت، پشت شاه (فرمانده) را خالی کند؛ چه، محافظت از او، مهمتر از شرکت در نبرد است.

به دنبال غارت نراند سپاه

که خالی بماند پس پشت شاه

سپه را نگهبانی شهریار

بهْ از جنگ در حلقه کارزار (۱۰۳۲ ـ ۱۰۳۳)

دوم) گفتار اندر نواخت لشکریان در حالت امن

سعدی در این بخش طی ده بیت، ضرورت دلجویی از نظامیان در زمان صلح را گوشزد می‌کند تا به هنگام نبرد انگیزه کافی برای دفاع از کشور و حکومت را داشته باشند؛ بنابراین:

یک: پس از جنگ، باید از کسانی که شجاعت به خرج داده‌اند، قدردانی نمود و بر درجاتشان افزود:

دلاور که باری تهور نمود

بباید به مقدارش اندر فزود

که بار دگر دل نهد بر هلاک

ندارد ز پیکارِ یأجوج باک (۱۰۳۴ ـ ۱۰۳۵)

دو: باید به نظامیان در زمان صلح رسیدگی کرد و گرامی‌شان داشت.

سپاهی در آسودگی خوش بدار

که در حالت سختی آید به کار

کنون دست مردانِ جنگی ببوس

نه آنگه که دشمن فروکوفت کوس

سپاهی که کارش نباشد به برگ

چرا روز هیجا نهد دل به مرگ؟

(۱۰۳۷ ـ ۱۰۳۸)

سه: نظامیان و مرزداران هستند که از مرزهای کشور نگهبانی می‌کنند و مانع ورود دشمن می‌شوند. پس باید پیوسته آسوده‌‌خاطر و برخوردار باشند که انوشیروان گفت: «کشور به سپاه استوار گردد، و سپاه به دارایی، و دارایی به خراج…»

نواحی مُلک از کف بدسِگال

به لشکر نگه دار و لشکر به مال

مَلک را بُود بر عدو دست، چیر

چو لشکر دل آسوده باشند و سیر

(۱۰۳۹ ـ ۱۰۴۰)

همان بهْ که لشکر به جان پروری

که سلطان به لشکر کند سروری (گل، ب پادشاهان)

چهار: نظامیان طُفیلی و سربار نیستند، بلکه خونبهای خویش را پیشاپیش دریافت می‌کنند؛ بنابراین بر شاه است که «لشکریان را نکو دارد و به انواع ملاطفت، دل به دست آرد که دشمنان در دشمنی متفق‌اند، تا دوستان در دوستی مختلف نباشند.» (نصیحه‌الملوک، ص‌۸۰۸)

بهای سر خویشتن می‌خورد

نه انصاف باشد که سختی برد

چو دارند گنج از سپاهی دریغ

دریغ آیدش دست بردن به تیغ

چه مردی کند در صف کارزار

که دستش تهی باشد و کار، زار؟

(۱۰۴۱ ـ ۱۰۴۳)

در گلستان نیز گوید: «یکی از پادشاهان در رعایت مملکت سستی کردی و لشکر به سختی داشتی. لاجرم دشمنی صعب روی نمود، همه پشت دادند. چو دارند گنج از سپاهی دریغر دریغ آیدش دست بردن به تیغ… و سلطان که به زر با سپاهی بخیلی کند، به سر با او جوانمردی نتوان کرد.

زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد

وگرش زر ندهی، سر بنهد در عالم» (گل، ب۱)

یعنی: هرگاه مرد دلاور سیر شود، سخت حمله می‌آورد و آن که شکمش خالی است، سخت رو به فرار می‌نهد.

تو زر بر کف نمی‌یاری نهادن

سپاهی چون نهد سر بر کف دست؟

(صاحبیه، ۷۴۸)

سوم) گفتار اندر تقویت مردان کارآزموده

در این فصل، سعدی ضمن بیست و پنج بیت در اهمیت رایزنی با پیران خردمند و مجرب و لزوم پیروی جوانان از رای و عقیده ایشان می‌گوید و اینکه کارهای بزرگ را نباید به فرومایگان سپرد. همچنین نسبت به فراریان از میدان جنگ باید سختگیری کرد. خلاصه اینکه:

۱ـ به پیکار دشمن، دلیران فرست

هزبران به آورد شیران فرست

به رای جهاندیدگان کار کن

که صید آزموده‌ست گرگ کهن

مترس از جوانان شمشیرزن

حذر کن ز پیران بسیار فن (۱۰۴۴ ـ ۱۰۴۶)

۲ـ جوانان شایسته بخت‌ور

ز گفتار پیران نپیچند سر (۱۰۴۹)

۳ـ تنها فرد مجرب و بزرگ را به فرماندهی برگزین.

گرت مملکت باید آراسته

مده کار معظم به نوخاسته

سپه را مکن پیشرو جز کسی

که در جنگها بوده باشد بسی

به خردان مفرمای کار درشت

که سِندان نشاید شکستن به مشت…

(۱۰۵۰‌ـ ۱۰۵۲)

روزنامه اطلاعات