You are currently viewing از شکنندگی دولت در افغانستان

سید امیررضا انگجی، پژوهشگر توسعه اقتصادی

افغانستان در طول دو قرن گذشته با معارضات و چالش‌های بزرگی مواجه بوده است؛ کشوری با بالاترین درجه نابرابری قومی، تنوع قومی پیچیده و بالا و همین‌طور کشوری که با کشیده شدن مرزهای مصنوعی دیورند در سال۱۸۹۳ از دسترسی به دریا محروم و تبدیل به یکی از کشورهای بزرگ محصور در خشکی جهان شد. این موارد تنها گوشه‌ای از چالش‌های تاریخی و سرزمینی افغانستان را نشان می‌دهد. این چالش‌های تاریخی بر شکنندگی توسعه در افغانستان امروز تاثیر گذاشته و باعث قفل‌شدگی عبور این کشور از مسیر تاریخی خود شده است.

افغانستان در طول دو قرن گذشته با معارضات و چالش‌های بزرگی مواجه بوده است، کشوری با بالاترین درجه نابرابری قومی، تنوع قومی پیچیده و بالا و همین‌طور کشوری که با کشیده شدن مرزهای مصنوعی دیورند در سال ۱۸۹۳ از دسترسی به دریا محروم و تبدیل به یکی از کشورهای بزرگ محصور در خشکی جهان شد، تنها گوشه‌ای از چالش‌های تاریخی و سرزمینی افغانستان را نشان می‌دهد. از نظر ما این چالش‌های تاریخی بر شکنندگی توسعه در افغانستان امروز تاثیر گذاشته و باعث قفل‌شدگی این کشور به مسیر تاریخی خود شده است.

مقدمه

افغانستان در ۴۰سال گذشته شاهد جنگ، کودتا، فروپاشی دولت و بهبودی متزلزل بود، نه یک‌بار بلکه بارها. عواقب بعدی این اپیزودهای غم‌انگیز همچنان ادامه دارد. بی‌نظمی سال‌های اخیر عمیقا روند توسعه اقتصادی کشور را تحت تاثیر قرار داد، بدبینی نسبت به اقتصاد را تقویت و این تصور را ایجاد کرد که عدم اطمینان در تاریخ کشور ذاتی است (روی، ۲۰۲۰). مطالعه تاریخ افغانستان نشان می‌دهد که آنچه امروز و در طول سه دهه گذشته این کشور را تحت تاثیر قرار داده است بی‌شباهت به گذشته بسیار دور نیست. توسعه نیافتگی فعلی افغانستان می‌تواند با نظریه وابستگی به مسیر توضیح داده شود؛ اما مساله پیچیده‌تر از این است.

تاریخ اقتصادی نشان می‌دهد که توسعه به دولت‌های قوی نیاز دارد تا از بازارها حمایت، قوانین را طراحی و برای کالاهای عمومی هزینه کنند. اما ایجاد یک دولت قوی هرگز فرآیند آسانی نیست. در برخی محیط‌ها، این یک روند به‌ویژه چالش‌برانگیز بود، افغانستان یکی از این موارد بود. برای نمونه بیشتر مناطق افغانستان فاقد آب کافی برای کشت فشرده هستند. ایالت‌هایی که با مالیات زمین زندگی می‌کردند به اندازه دهقانانی که از آنها مالیات می‌گرفتند فقیر بودند. اگرچه راه‌های تجاری عمده کاروان‌ها قبل از آغاز عصر راه‌آهن از افغانستان عبور می‌کردند، اما سود در چند شهر متمرکز بود که تا قبل از قرن نوزدهم به‌طور جداگانه بسیار ناچیز بودند. کشور محصور در خشکی با نبود رودخانه‌های قابل کشتیرانی، اشکال ارزان‌تر تجارت را ناممکن می‌کرد. فقر منابع، دولت‌ها را از نظر مالی و نظامی ضعیف و وابسته به وفاداری نخبگان منطقه‌ای و جنگ‌سالاران کرد.‌(روی، ۲۰۲۰) .

افغانستان قرن بیستم از نظر روی (۲۰۲۰)، درسی برای مورخ توسعه اقتصادی تطبیقی ارائه می‌دهد. دو شرط به درک بهتر تاریخ افغانستان کمک می‌کند، فقر منابع و فقدان حکومت استعماری اروپا. در یک منطقه فقیر از منابع، امکان تغییر سریع اقتصادی تا حد زیادی به توانایی و ثبات دولت‌ها بستگی دارد. در عین حال، تلاش برای ایجاد مراکز قوی قدرت با پایه مالیاتی ضعیف می‌تواند درگیری‌های تضعیف‌کننده ایجاد کند. استعمارگران اروپایی در برخی موارد توانستند بر این معضل غلبه کنند. در غیاب استعمار، نخبگان قدیمی جان سالم به در بردند و درگیری را تشدید کردند. این دو ویژگی در تاریخ بسیاری از مناطق فقیر جهان ظاهر شد. آنها روند تغییرات اقتصادی و سیاسی در افغانستان را با قدرت زیاد شکل دادند.

ما در بخش اول این مقاله، رد پای تاریخ را در شکنندگی فرآیند دولت‌سازی در افغانستان آشکار می‌کنیم و در بخش دوم بر مبنای مطالعه آلسینا و همکاران (۲۰۱۲) درخصوص تاثیر نابرابری قومی بر دولت‌سازی در این منطقه استدلال‌هایی را ارائه می‌کنیم. در نهایت نتیجه‌گیری بر این مبنا استوار است که تاریخ و نابرابری قومی منتج از آن در تخریب فرآیند دولت‌سازی در افغانستان نقش تعیین‌کننده‌ای داشته‌اند.

افغان‌ها؛ جامعه‌ای پیچیده

مروری کوتاه بر تاریخ معاصر افغانستان توضیح می‌دهد که چرا امروزه این همه مشکلات در این کشور وجود دارد. افغانستان یک مکان پیچیده است. ۲۰گروه قومی اصلی و در مجموع بیش از ۵۰گروه قومی در این کشور وجود دارد و به بیش از ۳۰زبان صحبت می‌شود؛ اگرچه اکثر آنها به دو زبان دری و پشتون صحبت می‌کنند. همه اینها نشان‌دهنده موقعیت جغرافیایی آن در یک چهارراه فرهنگی و همچنین توپوگرافی کوهستانی آن است که اقوام مختلف را از یکدیگر جدا می‌کند. در دهه۱۷۰۰، زمانی که افغانستان به عنوان یک کشور تازه در حال شکل‌گیری بود، دو قدرت بزرگ جهان در آن زمان از جهت‌های مخالف به سمت آن پیشروی می‌کردند. انگلستان بین سال‌های ۱۷۵۷ و ۱۸۵۷ مشغول فتح هند بود و روسیه کنترل خود را به شرق گسترش می‌داد و تا سال ۱۸۲۸ در مرزهای شمالی افغانستان قرار داشت.

یکی از پرسودترین محصولاتی که انگلستان از مستعمره جدید خود هند صادر می‌کرد، تریاک بود. در سال۱۷۷۰ بریتانیا بر تولید تریاک در هند انحصار داشت و در تلاش بود که کشت به افغانستان نیز گسترش یابد (مرز بین این دو تا سال۱۸۹۳ نامشخص بود). بریتانیایی‌ها که نگران محافظت از تجارت مواد مخدر خود بودند، نگران بودند که دوست‌محمد، پادشاه افغانستان بیش از حد با روس‌ها روابط دوستانه دارد، در نتیجه یک نیروی اعزامی متشکل از ۱۲هزار سرباز را در سال۱۸۳۹ به افغانستان اعزام کردند تا او را از سلطنت خلع کنند و شاه شجاع خود را برگزیدند. با این حال مردم افغانستان در برابر این اشغال مقاومت کردند و در زمستان۱۸۴۲ انگلیسی‌ها مجبور به عقب‌نشینی به شرق شدند. طی چند روز پس از خروج از کابل، ۱۷هزار سرباز بریتانیایی و کارکنان پشتیبانی پس از نبرد با نیروهای افغان در برف و سرمای بین کابل و جلال‌آباد تلف شدند.

دوست‌محمد به قدرت بازگشت، اما دولت افغانستان منابع لازم برای حفاظت از مرزهای خود را نداشت و انگلستان به زودی کنترل تمام قلمرو افغانستان بین رود سند و هندوکش، از جمله بلوچستان را در سال۱۸۵۹ به دست گرفت و دسترسی افغانستان به دریا را ممنوع کرد. انگلستان که هنوز نگران روس‌ها بود، دوباره در سال۱۸۷۸ به افغانستان حمله کرد. پادشاه مستقر را سرنگون کرد و دولت جدید را مجبور کرد که تحت‌الحمایه بریتانیا شود. نتیجه این جنگ‌ها و ایجاد محرومیت‌ها ایجاد حس بیگانه‌هراسی بود که مقاومت قدرتمندی در برابر اصلاحات به سبک غربی ایجاد کرد که توسط رهبران افغانستان در سال‌های آینده ارائه شد. در ادبیات جدید توسعه بسلی و پیرسون (۲۰۰۹) دولت‌سازی یکی از عوامل مهم توسعه اقتصادی است و از نظر ما این جنگ‌ها و مداخلات خارجی برای سرنگونی دولت‌ها در افغانستان بر خلاف ایجاد انگیزه دولت‌سازی در افغانستان، این انگیزه‌ها و به‌صورت کلی‌تر فرآیند دولت‌سازی در این کشور را مختل کرد.

انگلستان برای تحکیم دستاوردهای خود، خط دیورند را در سال۱۸۹۳ ایجاد کرد، یک مرز خودسرانه ۱۵۰۰مایلی بین هند «بریتانیایی» و افغانستان که دستاوردهای ارضی قبلی خود را تثبیت کرد و ادعای مالکیت استان‌های مرزی شمال غربی را داشت که مدت‌ها بخشی از افغانستان محسوب می‌شد. این مرز در کنوانسیون۱۹۰۷ انگلیس و روسیه بدون مشورت با دولت افغانستان «دائمی» شد. با گرفتن این ولایات، مردم پشتون که از زمان‌های بسیار قدیم بخشی از میهن افغانستان به شمار می‌رفتند، بین دو ملت جدا از هم تقسیم شدند؛ یعنی افغانستان و هند. این خصومت عمیقی در میان پشتون‌ها ایجاد کرد که امروز، ۱۲۰سال بعد، با قدرت کامل زنده مانده است. نه بریتانیا و نه پاکستان پس از آن هرگز کنترل کامل ایالت‌های شمال غربی را به دست نیاوردند و بعدا آنها منبع افراط‌گرایی بنیادی شدند که القاعده را به وجود آورد. مطالعات جدید توسعه نشان می‌دهند که میهن‌های قومی تقسیم‌شده به بیش از یک کشور (مانند پشتون‌ها در پاکستان و افغانستان) مهم‌ترین عامل رشد درگیری و خشونت در جوامع است.

 برای نمونه تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که تقسیم آفریقا از طریق چندین کانال به توسعه‌نیافتگی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کمک کرده است. اولا، با تقسیم گروه‌های قومی متعدد به بیش از یک کشور معاصر، به درگیری‌های داخلی آلوده به قومیت دامن زده و همچنین سرکوب و تبعیض‌های قومیتی را ترویج کرده است. دوم، تقسیم آفریقا ترکیب قومی کشورهای تازه استقلال‌یافته را شکل داد ‌(که منجر به دوقطبی شدن قومی، تقسیم‌بندی و نابرابری شد) که به نوبه خود بر توسعه نهادی و اقتصادی، تامین کالاهای عمومی و درگیری تاثیر گذاشته است. سوم، این تقسیم مصنوعی مرزها منجر به این شد که آفریقا سهم بزرگی از کشورهای محصور در خشکی داشته باشد، وضعیتی که دسترسی آنها به بازارهای جهانی را به‌شدت مهار می‌کند (کولیر، ۲۰۰۷) .

چهارم، در نتیجه طراحی مستعمره و مرزهای مصنوعی، بسیاری از کشورهای آفریقایی یا کوچک یا به طرز عجیبی بزرگ هستند؛ در حالی که برخی دیگر دارای اشکال عجیب و غریب هستند (میکالوپولس، ۲۰۱۸). این ویژگی‌ها دسترسی یک دولت را فراتر از پایتخت آن محدود می‌کند و در نتیجه اجرای قوانین را تضعیف می‌کند که به نوبه خود مانع توسعه می‌شود. این تقسیم‌بندی مصنوعی باعث همزیستی خشونت‌آمیز گروه‌های قومی متنوع در درون مرز‌های یک کشور با تمام مشکلات دیگری شده که در بالا ذکر شده است. وضعیت افغانستان از این نظر بی‌شباهت به داستان آفریقا نیست.

امان‌الله، پادشاه جوانی که به‌شدت مخالف استعمار بود، در سال۱۹۱۹ بر تخت سلطنت افغانستان نشست و در سخنرانی افتتاحیه خود استقلال افغانستان را از وضعیت «حافظ» بریتانیا اعلام کرد. او با سازمان‌دهی قیام‌ها در ولایات شمال غربی و حمایت از آنها با نیروهای افغان تلاش کرد تا سرزمین‌های پشتون‌ها را در شرق خط منفور دیورند بازپس گیرد. در واکنش به این تحریک، انگلیسی‌ها بار دیگر حمله کردند و سومین جنگ افغانستان و انگلیس در ۸۰سال گذشته را در ژوئن۱۹۱۹ آغاز کردند. انگلیسی‌ها با شکست‌های اولیه مواجه شدند و با بمباران هوایی کابل و جلال‌آباد پاسخ دادند. هیچ‌یک از طرفین توان جنگ طولانی را نداشتند و در اوت۱۹۱۹ معاهده صلحی امضا شد که به افغانستان استقلال کامل داد؛ اما وضعیت موجود خط دیورند را حفظ کرد.

در همین حال، کنترل بریتانیا بر مناطق قبایلی پشتون بیشتر یک آرزو بود تا یک واقعیت. هنگامی که امان‌الله پس از جنگ۱۹۱۹ به تلاش برای اتحاد مجدد ادامه داد، بریتانیا با تلاشی بی‌رحمانه و خونین برای آرام کردن سرزمین‌های شمال غربی پاسخ داد. در سال ۱۹۲۰ یک نبرد پنج روزه روی داد که در آن دو هزار سرباز انگلیسی و هندی و چهار هزار نفر از قبایل افغان کشته شدند. به نظر می‌رسد بر خلاف دیدگاه بسلی و پیرسون که جنگ‌های بین دولت‌های اروپایی در قرون هجده و نوزده را از مهم‌ترین علل دولت‌سازی در اروپا می‌دانند، جنگ‌های بین انگلستان و افغانستان کمکی به دولت‌سازی در این کشور نکرد.

امان‌الله خود به چراغ آزادسازی در افغانستان تبدیل شد. او با اصلاح ارتش، لغو برده‌داری و کار اجباری و تشویق به آزادی زنان تلاش کرد تغییرات شدیدی در کشور ایجاد کند. او با تلاش برای رفع ستم از زنان، فرصت‌های آموزشی را برای زنان ایجاد کرد. بریتانیا از امان‌الله خشمگین بود؛ زیرا می‌ترسید که آزادسازی جامعه افغانستان به هند سرایت کند و به تهدیدی برای حکومت بریتانیا در آنجا مبدل شود. از این رو بریتانیا حمایت از اسلام‌گرایان محافظه‌کار و مرتجع در کشور را برای تضعیف حکومت امان‌الله آغاز کرد.

 در سال۱۹۲۴ یک شورش خشونت‌آمیز در شهر مرزی خوست رخ داد که توسط ارتش افغانستان سرکوب شد. این شورش واکنشی به اصلاحات اجتماعی امان‌الله، به ویژه آموزش عمومی برای دختران و آزادی بیشتر برای زنان بود. مورخ افغان عبدالصمد غاوس در سال۱۹۸۸ نوشت: «بریتانیا به‌عنوان مقصر این ماجرا تلقی می‌شد که قبایل را علیه امان‌الله تحریک می‌کرد تا به سقوط او منجر شود.» بسیاری از مورخان بر این باورند که بریتانیا نیز پشت این قیام بوده است. به نظر غاوس، افغان‌ها به‌طور کلی متقاعد شده‌اند که حذف امان‌الله توسط انگلیسی‌ها مهندسی شده است؛ زیرا او به مانعی برای پیشبرد منافع بریتانیا تبدیل شده بود.

پادشاه جدید، نادرشاه، تسلیم دیکته‌های بریتانیا از جمله پذیرش خط دیورند شد. بریتانیا در سال۱۹۳۰ یک کارزار نظامی جدید وحشیانه را در تلاش دیگری برای به دست آوردن کنترل سرزمین‌های شمال غربی آغاز کرد. حمله ضعیف پیش رفت و بریتانیا در آستانه از دست دادن کنترل پیشاور به جنگجویان قبیله‌ای بود. بریتانیا برای جلوگیری از شکست، بمباران هوایی گسترده علیه غیرنظامیان افغان را آغاز کرد. پروفسور MIT نوام چامسکی بعدا اشاره کرد که خط دیورند – مرز سیاه بین افغانستان و پاکستان – مردم پشتون را از هم جدا می‌کند و عامل جنگ‌های متعدد است.

تاریخ سیاه افغانستان از زمان تاسیس آمیزه‌ای است از مداخلات خارجی که فرآیند دولت‌سازی در افغانستان را از بین برد و تعیین مصنوعی مرز دیورند که باعث درگیری‌های قومی در افغانستان و محرومیت این کشور از دسترسی به آب‌های آزاد شد. این کشور امروز دچار وابستگی به مسیری است که در این گزارش به آن اشاره شد.

کشوری با بالاترین درجه نابرابری قومی

نابرابری قومی اصطلاحی جدید در حوزه ادبیات توسعه اقتصادی است که نخستین‌بار توسط آلبرتو آلسینا در مقاله تنوع قومی معرفی شد. نابرابری قومی ترکیبی از دو اصطلاح تنوع قومی و نابرابری ثروت است. از نظر آلسینا، نابرابری ثروت اگرچه فی‌نفسه مضر است، اما در ترکیب با تنوع قومی می‌تواند آثار منفی فراوانی داشته باشد و موجب انحراف کشورها از مسیر توسعه شود. نابرابری قومی می‌تواند موجب بروز و تداوم درگیری و خشونت، فروپاشی انسجام اجتماعی و ایجاد مانع بر سر راه تکامل نهادی به‌عنوان مهم‌ترین معیار توسعه اقتصادی شود. به نظر تجربیات بسیاری از کشورهای آفریقایی، اقتصادهای خاورمیانه و جنوب آسیا در این زمینه نظریات آلسینا را تایید می‌کند.

افغانستان یکی از کشورهایی است که بالاترین درجه نابرابری قومی را دارد. جای تعجب نیست که نابرابری قومی در این کشور با جنگ‌های داخلی مکرر و بی‌ثباتی سیاسی گسترده همراه است. شکل‌های ۱ و ۲ تصویری از ساختار گروه‌های قومی برای افغانستان ارائه می‌دهند. اطلس نارودو میرا ۳۱ قومیت را ترسیم می‌کند؛ درحالی‌که شکل ۲، ۳۹ گویش زبانی را گزارش می‌کند. افغان‌ها‌(پشتون‌ها) بزرگ‌ترین گروه ساکن در مناطق جنوبی و مرکزی-جنوبی هستند. این گروه تا سال۲۰۰۰، معادل ۵۱درصد جمعیت را تشکیل می‌دهد. دومین گروه بزرگ، مردم تاجیک هستند که ۲۲درصد جمعیت را تشکیل می‌دهند و در مناطق شمال شرقی و در مناطق پراکنده در غرب کشور قرار دارند. ۸ قلمرو وجود دارد که در آنها گروه‌ها همپوشانی دارند. شکل‌های ۳ و ۴، توزیع سرانه چراغ‌ها را برای هر گروه قومی با رنگ‌های روشن‌تر نشان می‌دهند که نشان‌دهنده سرزمین‌های با روشنایی بیشتر است. مرکز کشور، جایی که هزاره‌ها در آن ساکن هستند، فقیر است.

همین امر در مورد ولایات شرقی نیز صدق می‌کند؛ جایی که گروه‌های نورستانی، تاجیک پامیر، پاشایی و قرقیز در آن قرار دارند. درخشندگی در پشتون‌ها بیشتر است. آلسینا و همکاران (۲۰۱۲) تخمین‌های نابرابری قومی را برای کشورهای آفریقایی نیز انجام می‌دهند. با این حال مهم‌ترین یافته آنها که به مقاله ما نیز مربوط می‌شود این است که افغانستان یکی از کشورهای‌ نابرابر از نظر قومی است. این ایده که نابرابری باعث درگیری منجر به توسعه نیافتگی می‌شود، حداقل به توماس هابز و کارل مارکس برمی‌گردد. با این حال، شاید به دلیل مسائل مربوط به داده‌های اندازه‌گیری و ابهامات نظری، مجموعه وسیعی از تحقیقات نتوانسته‌اند ارتباط قابل توجهی بین نابرابری درآمد و توسعه یا تعارض را تشخیص دهند.

در عین حال، تجدید خشونت و درگیری در افغانستان، مالی و مصر و موانعی که بسیاری از کشورهای عربی برای تحکیم دموکراسی با آن روبه‌رو هستند، مفسران تاثیرگذار را بر آن داشته است تا بر مشکلات مربوط به تقسیم‌بندی قومی (و اغلب مذهبی) تاکید کنند. حجم وسیعی از تحقیقات در اقتصاد، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی نقش تنوع قومی-زبانی را در شکل‌دهی به توسعه تطبیقی بررسی کرده‌اند. ایده اصلی آلسینا و همکاران (۲۰۱۲) این است که نابرابری به ویژه زمانی مضر است که ثروت به‌طور نابرابر بین خطوط قومی یا مذهبی توزیع شود. باید تاکید داشت:

– اول، نابرابری در درآمد در امتداد خطوط قومی احتمالا برجستگی هویت گروهی را تشدید می‌کند، انسجام اجتماعی را با افزایش خصومت بین گروهی محدود می‌کند، مانع توسعه نهادی می‌شود، منجر به تسخیر دولت می‌شود و به درگیری دامن می‌زند.

– دوم، تفاوت درآمد بین گروه‌های قومی اغلب هم علت و هم پیامد سیاست‌های تبعیض‌آمیز از جمله تامین نابرابر کالاهای عمومی در بین گروه‌ها است.

– سوم، همان‌طور که چوا (۲۰۰۳) بحث می‌کند، در چندین بخش از جهان یک اقلیت قومی کوچک بخش قابل توجهی از اقتصاد را کنترل می‌کند و نفوذ سیاسی نامتناسبی را اعمال می‌کند. او کیکویو در کنیا، ال‌جی‌بو در نیجریه، اقلیت‌های سفیدپوست در آفریقای جنوبی، گروه‌های لبنانی در بسیاری از مناطق غرب آفریقا، اقلیت‌های چینی در فیلیپین و سایر کشورهای آسیای شرقی، جوامع کوچک مسیحی در بسیاری از کشورهای عربی را فهرست می‌کند.

تز اصلی ما مبتنی بر نظریه ارائه‌شده توسط بسلی و پیرسون (۲۰۰۹) این است که توسعه چیزی نیست جز افزایش ظرفیت دولتی و انباشت سرمایه عمومی برای حمایت از بازارها و حقوق مالکیت. افغانستان به‌عنوان یک نمونه جالب برای آزمون تاریخی این نظریه قابل توجه است. از نظر ما فرآیند دولت‌سازی در این کشور از دو کانال با موانع جدی روبه‌رو بوده است. نخست، تاریخ افغانستان است. این کشور همان‌طور که اشاره شد از قرن نوزدهم تحت تاثیر حملات مکرر بریتانیا، مداخله و سرنگونی دولت‌ها و کشیده شدن خط مرزی مصنوعی «دیورند» در سال ۱۸۹۳ بوده است. محرومیت از دسترسی به دریا، تقسیم گروه‌های قومی به بیش از یک کشور و تخریب فرآیند دولت‌سازی تنها آثار مستقیم تاریخ چالش بر‌انگیز افغانستان بوده است.

رد پای این تاریخ در امروز افغانستان به وضوح دیده می‌شود. از طرفی درجه بالای نابرابری قومی که امروز افغانستان آن را نمایندگی می‌کند باعث درگیری‌های قومی و گروهی در این کشور شده است. این درگیری‌ها خود بر فرآیند دولت‌سازی تاثیر گذاشته و آن را مختل می‌کند. بنابراین در یک جمله می‌توان گفت تاریخ افغانستان و نابرابری قومی آن از عوامل مهم تاثیرگذار بر شکست فرآیند دولت‌سازی در این کشور هستند.

نتیجه‌گیری

تاریخ خشونت‌آمیز افغانستان ممکن است ما را به این فکر فرو ببرد که افغانستان یک کشور شکست خورده است. اما در حقیقت، افغانستان یک کشور شکست خورده نیست، بلکه یک دولت تجزیه شده است و ریشه این تجزیه در تاریخ و جغرافیای آن نهفته است. از نظر ما در این مقاله تاریخ، جغرافیا و نابرابری‌های قومی منتج از آن بر شکست فرآیند دولت‌سازی در این کشور تاثیر گذاشته است. جنگ‌ها و سرنگونی پی‌در‌پی دولت‌ها، کشیده شدن خط دیورند و تقسیم قومی منتج از آن رد پای تاریخ و نابرابری‌های قومی و درگیری‌های داخلی رد پای جغرافیا را در توسعه نیافتگی این کشور آشکار می‌کند.

در این مقاله بر اساس چارچوب نظری توسعه‌یافته توسط بسلی و پیرسون (۲۰۰۹)، فقدان ظرفیت و توانمندی دولتی برای افزایش درآمد و حمایت از بازارها و حقوق مالکیت، عاملی کلیدی در توضیح تداوم دولت‌های ضعیف و توسعه‌نیافتگی جوامع است. بر اساس رویکرد توسعه مبتنی بر ظرفیت‌های دولتی، برخی از عوامل تاثیرگذار بر دولت‌سازی مانند خطر درگیری خارجی یا داخلی، درجه بی‌ثباتی سیاسی و وابستگی به منابع طبیعی از جمله عوامل مهمی هستند که مانع از توسعه ظرفیت دولتی می‌شوند. این مقاله تلاشی بود برای ارائه استدلال‌هایی کیفی در زمینه عدم توسعه ظرفیت‌های دولتی در افغانستان.

منابع

Alberto Alesina, Stelios Michalopoulos, Ethnic Inequality, 2012, NBER

Dana Visalli, Afghanistan: A Brief History Explains Everything

Stelios Michalopoulos, Elias Papaioannou, HISTORICAL LEGACIES AND AFRICAN DEVELOPMENT, 2018, NBER

Timothy Besley, Torsten Persson, State Capacity, Conáict and Development, 2009, NBER

Tirthankar Roy, Reading the Economic History of Afghanistan, 2020, LSE

روزنامه دنیای اقتصاد