مهندس سید علیرضا قهاری :
ما وارد دهه ۹۰ شده ایم . در زمینه شهرسازی سیاست گذاران برنامه ها ، دهه ی نود را به عنوان پژوهش و گفتمان معماری و نقد و بررسی نام گذاردند. معماران سالهاست که به کار خود مشغولند اما هیچ گاه به خصوص در ایران در این زمینه اقدامی صورت نگرفته است. ما کمتر شنیده ایم که نقدی از یک کار معماری به عمل آید و کمتر دیده می شود که به عنوان مثال یک استاد معماریدر مورد استاد معماری ای دیگر به اظهار نظر بپردازد . به خصوص اینکه شاید کسی جرات نقد اثر کار یک استاد معمار را ندارد و این خیلی ما را دچار خسران می سازد یعنی اگر معماری ما پیشرفتی ندارد به این دلیل است که نه حرف طراح را شما می توانید به صورت نوشته ببینید و خودتان ( به خصوص دانشجویان ) باید خوبی یا بدی آن را تشخیص دهید . و این خیلی سخت تر از آن است که یک استادی بگوید به نظر من و اصولی که موجود است این اثر این کمبود و این مزایا را داراست .
هیچ گاه شاگردان ما پیگیر استادهای خود نیستند . که اگر بروند و بدانند که آن خوب است و آنرا دنبال کنند باعث به وجود آمدن دانش افزوده می شود . دانش هر استادی مختص خود اوست و با از بین رفتن آن استاد کارهای او نیز متوقف شده و تبدیل به مکتب نمی شوند . معماری ما از این اشکال برخوردار است .
طراحی و کار معماران بزرگ باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد . گذشته معماران ما باید بررسی شود و نقاط ضعف و قوت آن شناخته شود و برای آینده ارائه گردد . این دلایلی بود که ما دهه ۹۰ را به عنوان دهه پژوهش و نقد و بررسی اعلام کردیم .
و اما بحث امروز ما معماری طبیعت است . چرا این موضوع مورد توجه است ؟ چرا معماری و طبیعت می تواند به عنوان موضوعی مطرح باشد . این طبیعی است که شما بگویید معلوم است ما باید به طبیعت احترام بگذاریم . ما از دامان طبیعت آمده ایم و نمی توانیم مخرب آن باشیم ولی فضاهایی را مورد هجوم قرار می دهیم ( منظور معماران و شهرسازان است زیرا اگر شهری خراب است پای شهرسازان را به میان می آورند .) به عنوان مثال : وقتی شما صحبت از باغ شهر می کنید یعنی حریم شهرها را مورد تجاوز قرار می دهید . حریمی که برای نسلهای آینده نگاهداری شده است و امروز ما آنها را به عنوان ساخت باغ شهر مورد تجاوز قرار می دهیم . یعنی داخل شهر را که به صورت فرسوده و غیر قابل سکونت درآورده ایم رها می کنیم . ( چون برای ما سود و درآمدی ندارد ) به سوی ساخت باغ شهر می رویم . عده بسیاری از این طریق سود برده و خرسند می شوند . ولی در واقع این میراثی است که مربوط به نسلهای بعدی ما است . مانند منابع سوخت و طبیعی که همین امروز از میان می بریم و به آن دست اندازی می کنیم .
بعد از انقلاب صنعتی در دنیا سالهاست که بشر به خود اجازه داده است ، کره مسکون را مورد تجاوز و هجوم قرار دهد . کره زمین و مخلوقات نزد ما امانت هستند ، هر چیزی که زاییده طبیعت است اماناتی هستند که به دست ما سپرده شده اند ولی امروز در مورد طبیعت صحبت می کنیم که به دست معماران سپرده شده و اینکه چگونه می توان با تعامل با طبیعت نیز زندگی خوبی داشت .
دکتر بهروز چگینی :
معماری خود برآمده از طبیعت است . زیرا بشر اولیه در غار می زیسته است . سپس رفته رفته در اثر پیشرفت و تمدن به این جا رسیده است . پس نباید معماری را با طبیعت غریبه کرد . احجام باید طوری باشند که با طبیعت همسانی داشته باشند . در معماری می بینیم که ساختمانها را به شکل یک گلخانه می سازند . تمامی آنها را شیشه ای می کنند بدون اینکه بدانند باید چگونه از آن شیشه در ساختمان استفاده کرد و چه اصولی را باید درآن رعایت کرد . (مانند در نظر گرفتن زلزله ) که مورد توجه قرار نمی گیرد. این رفتاری که ما معماران می کنیم معماری را از طبیعت دور می کنیم . ساختمانهایمان از حالت طبیعی ، قدیمی خود یعنی خشت و گل آجر بیرون آمده . یا به طرف سنگ یا به طرف شیشه رفته است . در حالیکه آجر امنیت بیشتری داشته و نسبت به سنگ انس و الفت بیشتری با ما دارد و دارای روح است . بنابراین به اعتقاد من باید سعی کنیم در معماری از طبیعت دور نشویم .
در حال حاضر در خانه های ما هیچ فضای سبز یا پاسیویی وجود ندارد . به عنوان مثال این نوع ساختمانها برای افرادی مانند (خانم خانه ) خسته کننده است مجموعه ای که ما در آن زندگی می کنیم باید نوعی هارمونی با طبیعت داشته باشد و برای ما خسته کننده نباشد . به نظر من باید برای شهرها محدوده جمعیتی تعریف شود تا مردم آنها در رفاه قرار گیرند. وقتی محله ها از هم تفکیک شود و در هر محله همه چیز موجود باشد ، احتیاجی ندارند که از محله ای به محله دیگر بروند . به این طریق ما می توانیم خود را به طبیعت یعنی آرامش و آسایش نزدیک کنیم . در معماری باید بسیار به طبیعت و افراد توجه شود .
مهندس اردشیر سیروس :
معماری و طبیعت سوژه ای سهل و ممتنع است . در عین آشنایی با آن نا آشنا هستیم . هر معماری فرازی استوار بر دو قاعده مرسوم است . قاعده سخت معماری آشنا و قاعده قدم نهادن به فضای نا آشنا و نا مکشوف طبیعت و محیط زیست . معماران هنرمند با تسلیم به نبوغ خودشان معماری می آفرینند و به معنای دیگر موجب بروز حقیقت در معماری می شوند . ولی نمی توانیم درک کنیم که به معنای نهایی رسیده باشند . اندیشمندان معمار بایستی از جهان آشنا و ملموس معماری که با آن الفت دارند به سرزمین ناشناخته حیاط طبیعت و معرفت کشیده شوند. ارتباط طبیعت و معماری نکته اساسی است . احتمالا ما معماران باید عنصر مشترکی بیابیم که این دو را به یکدیگر الفت دهد و یکی کند . حال اگر این عنصر وجود دارد کدام است ؟ من دست به دامان فلاسفه ، ادبا و عرفای خودمان می شوم . اینها این امانت الهی را توازن بین زندگی و طبیعت می دانند . به عنوان مثال اگر بخواهم به آوای مهر سعدی توجه کنم می فرمایند :
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
چند مطلب را اینجا می بینیم : یکی در نظر هوشیار و هربرگ که معرفت کردگار است . و اما حضرت حافظ در مورد امانتداری می فرمایند که :
آسمان بار امانت توانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
که این در کلام الهی به نام انسان ظلوما جهولا آمده است . که حافظ نیز از این کلام استمداد گرفته است . حال اگر از این دو بزرگوار گذر کنیم و به ادبا و شعرای قرن خودمان آییم می بینیم که سهراب سپهری می گوید :
زیر بید بودم
برگی از بالای سرم چیدم
گفتم چشم باز کن آیتی بهتر از این می خواهی
یا گلچین گیلانی : با همه سبزی و خوبی
گوچه می بود جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان
در هنر زبان ، اشعار و کلام، برخی از بزرگان به این اعتقاد دارند که : در هنر زبان شعر هیچ نیست مگر کلام نا متعارف . کلام متعارف همانی است که من و شما می گوییم و شعر کلام نا متعارف است . در معماری بین عناصر ملموس و احساس نا ملموس چه رابطه ای است . مابین انسان و طبیعت چه رابطه ای است . اینها سئوالاتی بی اندازه زیاد است که شما دانشجویان متفکر می توانید به آن برسید . در نقاشی چه راز و رمزی است بین آن کفش پاره شده ونگوک که تبدیل به تصویر جاودانه شد .
در هنر معماری اصالت و ذات بسیار مطرح است . معماری ما شناور و سیال است و معماری ثابتی نداریم که بگوییم مثلا معماری یزد معماری ثابتی است . امروزه معماری با نیروی سیستم عصبی زندگی می کند و دیگر تنها با ماهیچه و استخوانبندی نیست ، با کامپیوتر و سیستم نظام فضایی است . امروز ما باید ببینیم این طبیعت یعنی چه و چگونه آنرا با نظام تکنولوژی امروز مطابقت دهیم . آیا ما معمارها احساس خود را می شناسیم ؟ می دانیم چه فکر می کنیم و چه کار می کنیم ؟ آیا مابه چیزی که بین معمارها و محیط زیست می گذرد وابسته هستیم ؟ و یا هر کسی فکر می کند که راهی که می رود درست است .
توانا بود هر که دانا بود . معماری و طبیعت سهل و ممتنع است . میل ما در معماری و کارمان به ایده و ذهنیت ما فرمان می دهد و مارا به سوی هنر آمیختن معماری و طبیعت رهنمود می سازد ولی بایستی آنرا بیابیم . امروز ما دیگر نمی توانیم معماری را معماری ثابتی بدانیم . امروزه سیستم معماری فرق کرده است . معماری خانه که فقط پناهگاهی بود امروز دیگر محل کار ، سینما و تفریح شماست . در آن می توانید با دنیای بیرون و درون هم تماس بگیرید .معماری دیگر برای ما فقط یک سقف نیست . سقف و دیوارها علاوه بر پوششی که دارند برای ما هزاران کار عصبی می کنند. اندیشه ای که ما معماران داریم هر روز پیچیده تر و قوی ترمی شود. باید فکر کنیم معماری ای که در زمان گذشته در یزد و کاشان با کاهگل داشتیم با طبیعت همان همخوانی را داراست که برجها دارا هستند . باید پیدا کنیم و در این اقیانوس بیکران جستجو کنیم .
مهندس محسن شهیدی :
معمولا اولین عرصه ای که تحت عنوان معماری و طبیعت به ذهنها تبادل می کند حوزه الهام و اقتباس از طبیعت در طراحی است . من قصد ندارم وارد این موضوع شوم زیرا بسیار معمول و متعارف است و منابع نسبتا زیادی نیز در این زمینه برای مطالعه وجود ندارد . علی الخصوص که این موضوع زمینه اصلی درس بسیار مهم انسان ، طبیعت ، معماری در دانشگاه بوده است و همه دانشجویان کم و بیش با آن آشنایی دارند و علت توفیق این درس به اعتقاد من بازگشت آن به زمینه های فکری و فرهنگی غیر معماری است که در کشور ما به خصوص در ادبیات وجود دارند .
ما با تمثیل و غیاث و صنایع اینچنینی آشنایی زیادی داریم حتی عوام مردم استنباطهای خیلی مستقیم و بی واسطه ای را از طبیعت و از موجودات و موضوعات اطراف خود می توانند برای تنوع ، عبرت آموزی و استفاده عملی در زندگی خودشان داشته باشند .و این خود توفیق است . چرا که از آن طرف آن موضوع اصلی ای که دستور کارگردانندگان و متولیان بعد از انقلاب فرهنگی بوده است ما را ناچار می کند مطالب اصلی خود را بیشتر به بهانه این مطالب عنوان نماییم .
آن زمینه ها که تعریف معماری سنتی اسلامی یا ایرانی یا سنتی بوده است به هیچ وجه موفق نبوده ، به خصوص با توجه به انحصاری که وجود داشته ، با توجه به گستره زمانی بسیار طولانی که در اختیار این بزرگواران بوده است و من شخصا هر مراجعه ای داشته ام که ببینم چه تحفه ای از این باز نگری ها عاید معماری (حداقل در فضای آموزشی شده است )غیر از این که ببینیم یک مربعی را ۴۵ درجه روی خود می چرخانیم یک ستاره ایجاد می شود و سپس به آن دیوار می دهیم و حجم می کنیم و نام آن را یک معماری اسلامی یا معماری می گذاریم چیز بیشتری ندیده ام .
داستان ازلی مراجعه به الهام و یادگیری انسان از طبیعت با تفاوتهایی در تمام ادیان هست ما در قران کریم داریم که : اولین معلم انسان کلاغ بود ، وقتی قابیل ، هابیل را کشت و از گم کردن و مخفی کردن جنازه اش عاجز بود ، کلاغی با نوک خود زمین را کند و شاید به این مشکل مداخله و تصرف در طبیعت به انسان آموزش داده شد و انسان با احساس حقارت گفت من عاجز بودم . از اینکه مثل یک کلاغ باشم و سپس برادر خود را در آنجا دفن کرد . مرحوم دکتر حامی معتقد بودند که اولین لفظی که بر زبان بشر جاری شده است (کندن ) بوده است و بعد (کند ) بوده است و سپس (کنه ) که از خانه ناشی شده است . حتی مشهدی ها الان می گویند (حله ) چون ایشان می گفتند که این همان کنه است و حتی محل کن تهران را اولین قسمت شهر مسکونی تهران بوده که با کندن زمین این اتفاق صورت گرفته است .که البته بحث خاصی روی صحت آن است .
پیش از اینکه انسان به زمین نازل شود در بهشت از برگ درخت انجیر برای پوشاندن زشتیهای خود استفاده می کرده است . برخی ساختمانهایی که امروز ساخته می شوند همچون انسان هایی می مانند که از طریق برگهای درخت انجیر فقط با سنگ گرانیت معایب خود را می پوشاندند.
شهریار سیروس :
زمانیکه بحث معماری را می کنیم ، من دو حدس دارم : حدس اول من این است که ما بیشتر به معماری و عدم مداخله معماری و نحوه این مداخله توجه کنیم و نه خود انسان و طبیعت . نکته دوم که به نظر من بسیار مهم است این است که ما طبیعت را چه می گیریم ؟
ما طبیعت را فقط معادلnature می گیریم ، یعنی بخشی از حیاط سبزی که دور و بر ماست ، یا نه ما طبیعت را در یک گستره وسیعتر معادل جهان می گیریم . در تعبیر دقیق تر دومی است . یعنی زمانیکه ما داریم در مورد طبیعت صحبت می کنیم ، فقط درباره یک فضای سبز و یا حفظ آن فضا و یا الگو گرفتن از آن فضا صحبت می کنیم ، ما داریم درباره یک فرآیند صحبت می کنیم . ما زمانیکه از طبیعت و الهام معماری از طبیعت صحبت می کنیم یک سوء تفاهم پیش می آید .
زمانیکه یک آهنگ ساز مشغول ساخت یک قطعه موسیقی است و ما آن قطعه موسیقی را ستایش می کنیم نمی گوییم که ما چقدر خوب داریم صدای موسیقی را می شنویم و یا وقتی که صدای ویولونی مانند آوای دریا می شنویم ، معیار ستایش ما از یک قطعه موسیقی شباهت آن قطعه موسیقی به طبیعت نیست . اما نمی توانیم بگوییم یک آهنگساز از طبیعت الهام نمی گیرد . این الهام ، الهامی سطحی و مستقیم نیست .
اگر ما بخواهیم معماری و طبیعت را خیلی سطحی و ظاهری تعبیر کنیم ، باید برگردیم و در غارها زنگی کنیم و حال ما چون نمی توانیم در طبیعت مداخله کنیم پس باید چه کنیم ؟ به عنوان مثال اگر من بخواهم ساختمانی بسازم و به طبیعت نیز وفادار باشم باید چه کنم ؟ من نمی توانم ساختمانی شبیه یک کوه بسازم . بلکه باید از طبیعت الهام بگیرم . قدم اول الهام گرفتن این است که ما اول بفهمیم که طبیعت چیست ؟ یعنی یک تعریف جامع و فلسفی از طبیعت به دست آوریم . دوم بفهمیم که جایگاه انسان در طبیعت چیست ؟ چون قبل از هر چیز ما انسان هستیم .
اولین چیزی که باعث می شود ما این جایگاه را بفهمیم قبل از اینکه من این جایگاه را تعریف کنم باید جایگاه انسان در طبیعت را تعریف نماییم . تقریبا اکثریتی از مردم حتی برخی از فلاسفه انسان را جزئی از طبیعت می دانند . انسان زاده طبیعت است و بخشی از طبیعت محسوب می شود . حال اگر ما اینگونه تصور کنیم از نظر منطقی دچار یک گرفتاری خیلی جدی می شویم . اگر انسان جزئی از طبیعت است دیگر قادر بر امحای طبیعت نیست . تمام فرایندهای حیاتی انسان بخشی از روندی است که طبیعت دارد سیر می کند .
انسان لزوما دیگر قادر به وارد کردن خلل و تصرف در طبیعت نیست . حال اینکه ما بر عکس انسان را می بینیم که شمشیر را از طبیعت می گیرد و بر سر طبیعت می زند . درست است از طبیعت یاد می گیرید . آن لحظه ای که انسان ذاتا نمی تواند پرواز کند و پرواز کردن را از طبیعت یاد می گیرد و حتی از محدوده کره زمین هم خارج می شود . این را با اصول طبیعی انجام می دهد اما انسان اسیر طبیعت نیست . بر عکس تمام کائنات از جمادات و نباتات و حیوان که همه اسیر طبیعت هستند . در واقع جایگاه انسان بخاطر جایگاه و عقلی که دارد فرق می کند . به مدد عقل و جایگاه او بر طبیعت غلبه می کند . مشکل ما نیز دقیقا از همین جا آغاز می شود . به عنوان مثال میلیونها بشکه نفت در روز سوزانده می شود که غیر قابل برگشت است . این نشانه غلبه بر طبیعت است .
ما نه تنها خود را قادر و قاهر بر طبیعت می دانیم بلکه طبیعت را ملک خود می دانیم و معتقدیم که اینها مهم نیستند و طبیعت بالاخره خود در این مورد اقدام می کند . تازه اینها طلقی ما از طبیعت به عنوان فضای سبز است نه به عنوان universe می دانید که ابن سینا به مقولات ده گانه ارسطویی علاقه خاصی داشته است . ما می توانیم بگوییم که بر اساس مقولات ده گانه ارسطویی طبیعت ، کیفیت است یا حقیقت . اما از آ« مهمتر تعریف خیلی ساده تری می توانیم ارائه دهیم . به ظاهر پدیده حیات و ممات هر آنچه را که می بینیم و یا به عبارت فلسفی ترکیب یا تجزیه هر پدیده ای که ما در طبیعت می بینیم راجع به طبیعت است . از ملموس ترین تا پیچیده ترین پدیده ها .
در واقع در طبیعت روابطی حاکم است که این روابط از حقیقت اشیاء که برای ما دست نیافتنی است سرچشمه می گیرد . نتیجه اینکه طبیعت در تحت انتظام ، قوانین و کیفیت است . اصلی ترین کار علم شناخت روابط حاکم بر طبیعت است .اینکار را با طبقه بندی انجام می دهد . به عنوان مثال ما مشتی شن از روی زمین بر می داریم و می خواهیم آنها را طبقه بندی کنیم ، زمین شناس هم نیستیم طبق علم می توانیم آنها را اندازه ، رنگ و نرمی و زبری آنها طبقه بندی می کنیم . و در صورت وجود امکانات می توانیم برای هر کدام از آنها اسم هم تعیین کنیم . همینطور به تدریج و قدم به قدم علم به وجود می آید . علم در حقیقت کیفیت است . کیفیتی که در حقیقت اشیاء است و ما بسته به میزان عمقی که می توانیم پیدا کنیم این روابط را کشف می کنیم . حال ایت روابط را می توانیم یاد بگیریم و از اینجا می توانیم به بحث معماری و هارمونی وارد شویم ، یعنی جایگاه انسان در طبیعت جایگاهی است که با هارمونی تعریف می شود ، نه با شباهت در واقع ما با همان روابطی که در طبیعت حاکم است و همان کیفیتهایی که در طبیعت در جریان است که کنه آن حقیقت است آنطور که ارسطو معتقد است ما باید همانها را یاد گیریم و بر اساس آنها زندگی کنیم . اینها چیست ؟ چند مثال می زنم :
یکی از روابط حاکم بر حقایق اشیاء نظم است . روابط اشیاء بسیار منظم و قاعده مند است . تمام عالم و ذرات آن در یک نظام مشابه هم در حال حرکت هستند . حیاط و جاذبه نیز عناصری هستند که در تمام ارکان طبیعت موجود است . و ما می توانیم آنها را یاد بگیریم و این یاد گرفتن هم بدین معنا نیست که ما باید شهرهایی نیست که بیضی باشند و به عنوان مثال آنها را به کهکشانها تشبیه کنیم . آنچه که بیشتر برای ما مهم است هارمونی است . اساسافرآیند معماری که یک فرایند خلاق است با فرایند معمار جهان ( یعنی خالق جهان ) مطابقت دارد . این هارمونی و این کشف روابطی که بنده عرض می کنم باید بر آن معنا باشد . یعنی با اسنفده از مفاهیم عرفانی ، معنوی ، روانشناسی ، یعنی آنچه که خارج از حیات انسان دارد تعریف می شود ، ما نمی توانیم معمار خوبی باشیم و با طبیعت نیز آشتی باشیم . اما به نظر من یک معمار خوب باید مشاوره هایی به عنوان مثال : مشاور جامعه شناس و … داشته باشد .
مهندس خوبچهر کشاورزی :
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است
اینها صحبتهایی است که به دلیل سرشت آدمی ، حس حضوری انسانها همیشه آنقدر جالب و نو است که انسان احساس می کند به نکات جدیدی برخورد می کند . اما واقعیت این است که جناب شهریار سیروس راجع به نظم موجود در کائنات صحبت کردند که من فکر می کنم که ما ایرانیان خیلی با آن آشنایی داریم . در جهان بینی گذشته ما قانونی به نام قانون اشا است . این قانون بر این اساس است که تمام کائنات و هستی تحت نظم هستند . بنابراین بر اساس این نظم هیچ جریان نا متجانسی اتفاق نمی افتد . آن کسی که بر اساس این قوانین رفتار می کند و هنجارها را پاس می دارد در حقیقت توانمندترین فرد است . زیرا این قانون را می شناسد و بر اساس آن عمل می کند . دیدگاه مثبت و منفی دو شاعر را نسبت به این امر مثال می زنم :
سعدی می فرمایند :
توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود
بنابراین دانایی موجب ایجاد توانایی می شود ، و زمانیکه از دانش برخوردار هستید دل پیر ، جوان می شود . یعنی مانند یک جوان می تواند فعال باشد .
و اما ناصر خسرو در این زمینه می فرمایند :
درخت تو گربار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را
یعنی تو با چرخ نیلوفری مبارزه کرده و پیروز شده ای و پیروزی بدین معناست که شما آن هارمونی را نداشته اید . من فکر می کنم ناصر خسرو خیلی خوب نوع آدمیزاد را درک کرده بود . تمام هستی بر اساس قانون نظم پیش می رود حتی حیوان درنده نیز درنده خویی را از روی نظمی که خلقت به او داده است پیروی می کند و هر کاری که می کند بر اساس آن است . اما آدمیزاد بر عکس آنرا انجام می دهد . در گذشته معماری ما از حس انسانها پیروی می کرد اما امروزه که باید بر اساس تکنولوژی به معماری بپردازیم جایگاه انسان در رده دوم قرار می گیرد . زیرا رده اول تکنولوژی است .
مهندس علی آبادی :
خداوند با خلاقیت های خود دنیا را آفرید که یکی از خلاقیت ها طبیعت است ، معماری طبیعی در طبیعت یکی از خلاقیت های بزرگ خداوند است . کوه ها ، جنگل ها ، دریاها ، همه تعریف یک معماری طبیعی را می کنند و آن نیز معماری الهی است . در مورد مساله بعدی یعنی طبیعت و معماری بشری در اینجا باید معماران باید امانت را حفظ کنند .
من یقین دارم اگر کسی طبیعت را حس کند معمار می شود . اگر معماری طبیعت را حس نکند عکاس می شود . عکاس از این نظر که عکس فقط یک نقش است . معماری بدون طبیعت دارای هیچ مفهومی نیست . زمانیکه ما به بنایی نگاه می کنیم و می گوییم این بنا چه زیباست ، از چه نظر می گوییم زیباست ؟ فرم ؟ عملکرد ؟ یا موقعیت و تلفیق آن با طبیعت ؟ در طبیعت رمز و رازهای بسیاری است .
در طراحی و معماری ما هم باید این طراحی ها حتی المقدور رعایت شود . مثالی عنوان می کنم : طبیعت در طرح مثل شاعری است که برای معشوقش شعر می سراید . یعنی اگر ما در معماری طبیعت را نبینیم ، یعنی آن شاعر عاشق هیچ چیز نیست و فقط پشت سرهم جمله می آورد . پس باید این نقش و هنر خود را به طریقی عرضه کنیم که عشق و عاشقی هویدا باشد . معماری هنر است ، تلفیق با طبیعت ، معماری بدون طبیعت ماکتی بیش نیست با توجه به مطاالب فوق معمار باید با طبیعت ، خلاقیت ها را بشناسد ، حس کند ، در طرح خود پیاده و تدوین کند .
بنابراین اگر در طرح ما چشم اندازها حذف شوند هیچ چیز نمی بینیم . زمانی که ما می خواهیم معماری را با طبیعت مورد بررسی قرار دهیم ، گاهی سخن از تک تک آنها می رانیم و گاهی از تلفیق آنها صحبت می کنیم . در صورتی که معماری باید با طبیعت ترکیب شود باید در دل طبیعت رود . معماری چیزی است که روح را در مکان می دمید . وقتی می گویند برخی از ساختمانها با طبیعت سازگار است . یعنی تلفیق آن طبیعت ها در این معماری . متاسفانه یکی از مطالب اشتباهی که رایج شده این است که ما طبیعت را از بین می بریم ، طرحی می دهیم ، آنرا می سازیم و بعد از یک مدت هم ساختمان را خراب می کنیم و هم طبیعت را از بین می بریم . زمانیکه طبیعت می خواهد طبیعت شود و به شهر برسد ما آنرا از بین می بریم .
هم اندیشی معماری و طبیعت ، مورخ ۳۱ فروردین ۱۳۹۰