You are currently viewing یکی درنگ ِ هنر بر کتیبه توفان

همچنان نگران تخریب بافت تاریخی شیراز

شاهرخ تندروصالح

درنگ:

«آن که نتواند نور امروز را بر گذشته بتاباند، ناچار، تاریکی های گذشته امروزش را فراخواهد گرفت.»

آیا از خودتان می پرسید که این جمله را در کدام کتیبۀ باستانی خوانده اید؟ به حافظۀ مبارک فشار می آورید تا ببینید آنچه را مرور می کنید، از جناب کانت است یا هگل؟ آیا از ویتگنشتاین نیست؟ نکند از اسپینوزا باشد یا سارتر یا پولانزاس یا نیچه یا فیتشه یا…. بله،عادت ایرانی این است: غریب نوازی و خودی کُشی!

تاریخ ایران تا جایی که ذهن کار می کند، در همین پیلۀ خود خفیف بینی و تُراندن ِ خود به ته تاریکی و نفله کردن هوش های سرشار و تاراندن ِ جان های آزاد و سرسپردگی به نهان روشی و خود هیچ پنداری مستأجر است. چرا مستاجر؟ چرا که درزندگی استیجاری، دلسوزی ریشه دار وجود ندارد. و این مصیبت، مصیب زندگی استیجاری در سایۀ داموکلس ها، حکایت ماست.

این جمله که بر صدرمتن حاضر نشسته، از اندیشمند معاصر ایران ما، استاد جلال طوفان است. فرزانه ای که در نقطه به نقطۀ وجود شریفش ، عشق به وطن و عشق به انسانیت و شعر و دانش و تمدن و «اکنون» موج می زد و تا جان در کالبد داشت، آموزگار جان های هوشیار و گوش های شنوا بودد. وحالا باز بر این کتیبۀ توفانی می نگرم. خرداد باشد و شیراز باشد و جهرم باشد و یادها باشند و آنهایی که وظیفه شان تدبیر و عمل به تدبیر است، پشت بولدوزور نشسته، به بهانه و پشتوانه هایی، گیرم کارشناسی حال و روز و باب ِ طبعِ مدیریت کلان، هرچه می خواهند می  کنند.

یک تلقی سرتاپا غلط و پلید و خودخواهانه در ایران معاصر ما جا افتاده که بسیاری از برخورداران از ضیافت ریاست، گمان می کنند میز و صندلی و دفترودستک، مجوّزی برای تصمیم سازی پیرامون هست و نیست تاریخ و آدم ها است. یعنی تصمیم سازی صفر تا صد! حاتم بخشی هایی که ذره ذره رو می شوند، ویرانگری به نام ساخت و ساز و… از جمله این نوع رفتارها در موقعیت مدیریت است. مدیریت ایران در نیم قرن گذشته، در زمزه بدترین تجربه  های مدرن بوده و هست.

می گویند گذشته، چراغ راه آینده است. یاد استاد جلال طوفان به خیر باد که به ما یاد داد اگر نمی توانیم نور امروز را بر گذشته های خود بتابانیم و از بن بست های خودساخته و پرداخته بیرون بزنیم، تاریکی های گذشته را آویزۀ روزگار نکنیم. تاریخ توجه و دلسوزی می خواهد. دورنگری می خواهد. ادبیات است که از گذشته های ما، نور و روشنایی ِ تجربه های ناب را برمی گیرد و بر امروزمان می  تاباند. ادبیات روشنِ روشنان است. مدیریت بخشی از موضوعات فرهنگی هنری را به فرزانگان شهیر امروز شیراز بسپارید. یقین داشته باشید منفعت استقبال از دانش و تجارب ایشان، کم از قطعه فروشی بر نطع ِ تاریخ سلاخی شده نیست.

یک حرف بیش نیست غم روزگار ما

دوباره بولدوزوها پُرگاز دارند روی نعش تاریخ شیراز می تازند. دوباره چیزی نکته ای راه را برای بولدوزورها بازکرده و این هیولاهای بی  زبان، دارند آنچه را که از گذشته های دور به ما به یادگار یقین بایستی کسی جایی در ساختار قدرت باشد که بتوان بی ترس و وحشت از نتایج تخریب سخن گفت. با احترام به مقام های اجرایی شهر شیراز، از همین جا ایشان را دعوت به تامل بیشتر در خصوص نگهداری و نگاهبانی از مواریث و سرمایه های معنوی استان فارس و شیراز همیشه سربلند می نمایم.

حق خود می دانم که به عنوان یک شهروند معمولی و فاقد هرگونه تمایل به هر نوع بینش و نگرش سیاسی، نگران اوضاع و روزگار خود باشم. حق خود می دانم که با تک تک آنهایی که به شیوه  های نامعمول به پست و مقام و فرصتی رسیده اند، این نکته را یاد آور شوم که با سرمایه هایی که در دست داشتید، با امضای طلایی و فرصت هایی که بر آنها تکیه زدید، برای شهر من چه کردید؟ برای نسل های پس از ما چه کردید؟

می گویند شهرها مورد هجوم فرهنگ روستایی شده است. کاش چنین بود که من و نسل من از فرهنگ روستا و روستایی، چیزی جز سادگی و بی پیرایه گی نمی شناخت. اما تلخ و دردناک است که بپذیریم ما همه با دست خود تیشه بر ریشه زندگی خود زده ایم. چطور؟…. با قدم گذاشتن در راهی که از آن هیچ نمی دانیم. ازجمله این راه ها یکیش همین مدیریت و مدیر شدن است.

این که هدف یک رئیس از رئیس شدن چیست، این که ساختار سیاسی فرهنگی کشور چه مقدار نسبت به مسایل روزگار حاضر آگاهی دارد، این که تقسیم کنندگان فرصت ریاست چه سهمی از وجدان را به خود اختصاص داده اند، این که آیا اینها در خلوت خودشان از خودشان نمی پرسند که رفتارغیر علمی و غیر اصولی شان چه بر سر آینده خواهد آورد؛ همه و همه حرف روی حرف است.

حالا بسیاری می گویند که این حرف ها بی فایده است. برخی دیگر می گویند که صاحبان پست و مقامات در شیراز، تصمیم خود را مبنی بر جارو کردن این بخش از سازه های تاریخی گرفته و بنا را بر خراب کردن و پول روی پول گذاشتن کرده اند .

جناب استاندار فارس،جناب شهردار شیراز، رؤسای محترم ادارات و مراکز دولتی! به تناسب اتفاقات ناگواری که در شهر و استان مان می  افتد، از رؤسای مربوطه دادخواست کنید. نترسید؛ زندگی در سایه سلامت و شهامت و وجدان ارزش دارد. دادخواست کنید که این همه ویرانی در شهر فرهنگ و تمدن، شیراز، از چیست و برای چیست؟….

چون عاقبت یزید شد دنیامان!

می توان شبیه شدن روزگار و زندگی مان به عاقبیت یزید را در چایخانه ها، ورزشگاه ها، باشگاه های قلیان کشی و صفوف پرشور اتوبوس و … به همه پرسی گذاشت. اصلی ترین علتش چیست؟ بروید از کوچک و بزرگ و پیر و جوان بپرسید: بی  مدیریتی و شلختگی و بد مدیریتی. همین!

اگر به کیفر در جهان و روز جزا ایمان دارید،

اگر وجدان تان، گاه به گاه بر شما نهیب می  زند که چنین نکن و چنان نساز،

اگر ته دلتان از کاری که پشت میز قدرت و ریاست می کنید می لرزد،

اگر وقتی فلک زده ای زمین خورده را می  بینید که در بازگشت از دادخواهی در مراجع ذی صلاح قانونی و دولتی، سرافکنده و پشیمان و سر بی کلاه باز می گردد،

اگر آب دولت زیر پوست شما هم افتاده و گاه به گاه احساس قوی شوکتی بهتان دست می دهد،

اگر روزی صد بار از آسمان ها می خواهید که شما را در موقعیتی که دارید، از جمیع بلایا حفظ کند؛

بدانید که شما نیز از جمله مصیبت هایی هستید که بر سر این ملک و مملکت آوار شده است. دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد. دیرگاهی است بسیاری دریافته اند که قافلۀ زندگی در ایران معاصر، اسیر برخی راهزنان نابکار شده است وحالا وقتش است که هر کس، خودش را مظنه بزند و با استفاده از ته مانده وجدان و شرف بیدار، کمی دور و بر خودش را جارو کند و نور بر گذشته خود بتاباند تا ویرانی ها و تاریکی های دیرینه، صحن و سرای زندگی اش را تبدیل به دوزخ خانگی نکند. همین دوزخی که الانه داریم در آن دست و پا می زنیم.

ضمیمه ادب و هنر، روزنامه اطلاعات