مرتضی میرحسینی
میگفت «ذخیره فراوانی از توهمات دارم» و زندگیاش نیز در جستوجوی درستی یا نادرستی این توهمات گذشت. نیز از مشکلات جسمیاش نوشتهاند، از اینکه در کودکی آبله گرفت و این بیماری به تحرک دستهایش و بینایی چشمهایش آسیب زد. او را با این ذهنیت که کشیش خوبی میشود مناسب تحصیل الاهیات دیدند و به یکی از مدارس لوتری جنوب غربی آلمان فرستادند. اما به نجوم و ریاضیات دل بست و به مسیر دیگری، متفاوت با آنچه برایش در نظر گرفته بودند، رفت. تقریبا از همان اولین سالهای شروع زندگی علمی، بیآنکه از باورهای دینیاش دست بکشد یا در اعتقاداتش درباره هستی و حیات تردیدی بیفتد، نظریات کپرنیک را پذیرفت و به جمع اندک کسانی پیوست که باور داشتند نه زمین که خورشید مرکز منظومه ماست. به قول کالین رُنان، نویسنده کتاب تاریخ علم کمبریج، کپلر مرد علم بود و آمادگی داشت «هر جا که مشاهداتش ره میبردند برود.» اما میدانست دیگران چنین نیستند و معمولا واقعیتها را، اگر با پیشفرضهای ذهنیشان هماهنگ نباشد، نمیپذیرند. میدانست طبق روایت کتاب مقدس، زمین مرکز عالم است و همه سیارات به دور آن میچرخند و این را هم میدانست که این باور، نه فقط میان اهل ایمان که در ذهن دانشمندان نیز عمیقا ریشه دوانده است و هر نظریه و بحثی متفاوت با آن، به آسانی پذیرفته نمیشود. البته با دردسرهایی که دانشمند همعصرش گالیله تحمل کرد مواجه نشد. گرفتاریهایی که برای او پیش آمد، از جنسی دیگر، مثل گرایش مذهبی و تعلقات سیاسی بودند. به سیسالگی نرسیده بود که آلمان را ترک کرد و به پراگ رفت تا زیرنظر تیکو براهه که آن زمان ریاضیدان دربار رودلف دوم (امپراتور مقدس روم) بود مطالعاتش را دنبال کند. آن زمان، یعنی حوالی سال ۱۶۰۰ میلادی، آنچه بیشتر از هر موضوع دیگری ذهن کپلر را درگیر میکرد مساله چگونگی گردش مریخ بود و تصمیم داشت در پراگ، به کمک براهه روی همین موضوع کار کند. اما براهه سال بعد از دنیا رفت و شغل او به کپلر پیشنهاد شد. کپلر این پیشنهاد را پذیرفت. از آن مهمتر اینکه براهه در بستر مرگ، تلخی و تکبر همیشگیاش را -که به آن مشهور بود- کنار گذاشت و کپلر را وارث علمی خود خواند و یادداشتهایی را که طی سالهای طولانی تحقیق و مطالعه، با وسواس و دقت فراوان نوشته بود به او تقدیم کرد. کپلر با تکیه بر این یادداشتها و گویا با همراهی گالیله از طریق نامهنگاری، به مطالعاتش ادامه داد و فراتر از همه مشکلاتی که گاه و بیگاه برایش پیش میآمد، آسمان و هر آنچه در آن مشاهدهشدنی بود زیرنظر گرفت. سال ۱۶۰۹ بخشی از نظریاتش را منتشر کرد. نوشت سیارات در مداری بیضیشکل (نه دایرهای) دور خورشید میچرخند و با نزدیکشدن به خورشید -که یکی از دو کانون این بیضی است- به سرعت این چرخش میافزایند. یک دهه بعد، این بحث را تکمیل کرد و بار دیگر از مرکزیت خورشید و ارتباط سرعت گردش سیارات با دوری یا نزدیکی به آن نوشت. تا پاییز ۱۶۳۰ عمر کرد و در بایرن درگذشت. سالهای آخر عمر با مشکلاتی مثل بیپولی و اجبار به جابهجایی مداوم درگیر بود و به امید سیر کردن شکم و ایمن ماندن خود و خانوادهاش، بیشتر از کارهای جدی علمی به طالعبینی و ثبت تقویم اشتغال داشت. بسیاری از کسانی که یوهانس کپلر را میشناختند، پیشگوییهای او را که متکی به رصد ستارهها بود باور میکردند، اما نظریات عملیاش در آن سالها هواداران زیادی نداشت و تا زمان نیوتن، بحثی در جریان اصلی علم محسوب میشد. یکی از خاصترین ادعاهای او، ادعای کشف زمان دقیق تولد کیهان بود. میگفت جهانی که میشناسیم و عضو کوچکی از آن هستیم، در بیست و هفتمین روز از ماه آوریل سال ۴۹۷۷ پیش از میلاد به وجود آمده است. میگویند این نظریه کپلر شباهت زیادی به نظریه مهبانگ یا همان انفجار بزرگ دارد، با این تفاوت که او زمان پیدایش جهان را ۱۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون سال کمتر تخمین زده است.
روزنامه اعتماد